عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 171
نویسنده : محمد

کشتن مرتد مختص به اسلام نیست  بلکه در هر دین حقی بوده است، مطابق کتاب مقدس در تثنیه این حکم امده است  :

- اگر در میان تو، در یکی از دروازه‌هایت که یهُوَه خدایت به تو می‌دهد، مرد یا زنی پیدا شود که در نظر یهُوَه، خدایت، کار ناشایسته نموده، از عهد او تجاوز کند

- و رفته خدایان غیر را عبادت کرده، سجده نماید، خواه آفتاب یا ماه یا هر یک از جنود آسمان که من امر نفرموده‌ام.

- و از آن اطلاع یافته، بشنوی، پس نیکو تفحص کن؛ و اینک اگر راست و یقین باشد که این رجاست در اسرائیل واقع شده است.

-  آنگاه آن مرد یا زن را که این کار بد را در دروازه‌هایت کرده است، بیرون آور، و آن مرد یا زن را با سنگ‌ها سنگسار کن تا بمیرند.

- از گواهی دو یا سه شاهد، آن شخصی که مستوجب مرگ است کشته شود؛ از گواهی یک نفر کشته نشود.

- اولاً دست شاهدان به جهت کشتنش بر او افراشته شود، و بعد از آن، دست تمامی قوم؛ پس بدی را از میان خود دور کرده‌ای.

(عهد قدیم ، تثنیه ، 17 :2-7 )

این قانون تورات بوده است وبنا بر سخن خود حضرت عیسی در انجیل متی، قوانین تورات نسخ و باطل نشده بلکه عمل به آن بر مسیحیان لازم است

در انجیل امده : گمان مبرید که امده ام تا تورات یا صحف انیبا را باطل سازم. نیامده ام تا باطل نمایم بلکه آمده‌ام تا تمام کنم  (تحققشان بخشم) - به شما می‌گویم، تا آسمان و زمین از میان نرود، نقطه یا همزه‌ای از تورات هرگز از میان نخواهد رفت، تا اینکه همه واقع شود.-  پس هر‌که یکی از کوچکترینِ این احکام را بشکند و به دیگران نیز چنین بیاموزد، در پادشاهیِ آسمان، کمترین به‌شمار خواهد آمد. امّا هر‌که این احکام را اجرا کند و آنها را به دیگران بیاموزد، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد. (انجیل متی ، 5 : 17-19 )

ودر جایی دیگر حضرت عیسی امر به عمل دستورات تورات میکند :

نگاه عیسی خطاب به مردم و شاگردان خود چنین گفت:علمای دین و فَریسیان بر مسند موسی نشسته‌اند.پس آنچه به شما می‌گویند، نگاه دارید و به‌جا آورید ( انجیل متی ، 23 :1-3 )

بنابراین کشتن مرتد در دین یهود و همچنین دین مسیحیت هم وجود داشته و باید اجرا شود .

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: قتل مرتد , کتاب مقدس ,
تاریخ :
بازدید : 134
نویسنده : محمد

 در مسیحیت حجاب لازم است هر چند مسیحیت تبشیری برای جذب افراد به مسیحیت از موارد مختلفی استفاده میکند و یکی از این موارد ادعای  ازادی پوشش  و بی حجابی در مسیحیت است  ولی  با مراجعه به کتاب مقدس به  ایات متعددی بر میخوریم که بی حجابی را منع و نکوهش کرده است

 

1-  در فرهنگ کتاب مقدس زنان دارای بُرقِع بودند و چادر میپوشیدند   . ( و به‌ تامار خبر داده‌، گفتند: اینک‌ پدر شوهرت‌ برای‌ چیدن‌ پشم‌ گلۀ خویش‌، به‌ تمنه‌ می‌آید - پس‌ رخت‌ بیوگی‌ را از خویشتن‌ بیرون‌ کرده‌، بُرقِعی‌ به‌ رو کشیده‌، خود را در چادری‌ پوشید،){ پیدایش ، 38 : 13 -14 }

2 - کتاب مقدس زنان  را از پوشیدن لباس مردانه نهی فرموده :  ( زن نباید جامۀ مردانه بر تن کند، و نه مرد جامۀ زنانه. زیرا یهوه خدای شما از آنان که چنین کنند کراهت دارد.) { تثنیه ،ترجمه هزاره نو ،22 : 5 }

 3 -  و خداونـد زنـان بـی حجـاب و بی حیـا را مستوجب مجازات میداند و میفرماید:  ( خداوند می فرماید:  «دختران صهیون را ببینید که با چه ناز و عشوه راه می روند. با گردن فراز و چشمان شهوت بار به هر سو می نگرند. دستبندها و خلخال های خود را به صدا می آورند-  بنابران، دختران سهیون را به جزای اعمال شان می رسانم، سر شان را به مرض بی مویی مبتلا کرده و آن ها را بی ستر و بی پرده و رسوا می سازم.) {اشعیا ، 3 : 16- 17 ، ترجمه دری }

 

4 – خدا دستور داده زنان در هنگام دعا و نیایش سرشان را بپوشانند : ( اگر زنی سر خود را نمی‌پوشاند، پس اصلاً موهای خود را بچیند؛ و اگر برای زن شرم‌آور است که موهایش را بچیند یا بتراشد، پس باید سر خود را بپوشاند.) { اول قرنتیان ،11 : 6 }

 

5 – همچنین خدا  ایشان را از پوشیدن لبـاس جـذاب بـر حذر داشته و میفرماید: نیز خواهانم که زنان پوششی شایسته بر تن کنند و خویشتن را به نجابت و متانت بیارایند، نه به گیسوانِ بافته، یا طلا و مروارید، یا جامه‌های فاخر-  بلکه به اعمال نیکو آراسته باشند، چنانکه شایستۀ زنانی است که مدّعی خداپرستی‌اند.( اول تیموتائوس ، 2: 9-10 )



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: حجاب در کتاب مقدس , حجاب , زن , مسیحیت ,
تاریخ :
بازدید : 133
نویسنده : محمد

مستی یکی از گناهان کبیره در مسیحیت شمرده میشود  و ایمانداران مسیحی باید از مستی و میگساری  دوری نمایند 

کتاب مقدس  پیروان خود را از مستی و میگساری نهی میکند حتی از همنشینی با میگسار منع میکند  . میگساران را دور از ملکوت خدا میداند .

و مست شراب مشوید که در آن فجور است ( افسسیان ،5 :18 )

و حسد و قتل و مستی و لهو و لعب و امثال اینها که شما را خبر می‌دهم، چنانکه قبل از این دادم، که کنندگان چنین کارها وارث ملکوت خدا نمی‌شوند.(غلاطیان ،5 :21 )

و دزدان و طمعکاران و می‌گساران و فحّاشان و ستمگران وارث ملکوت خدا نخواهند شد.( اول قرنتیان ،6 :10 )

لکن الآن به شما می‌نویسم که اگر کسی که به برادر نامیده می‌شود، زانی یا طمّاع یا بت‌پرست یا فحّاش یا می‌گسار یا ستمگر باشد، با چنین شخص معاشرت مکنید بلکه غذا هم مخورید.(اول قرنتیان ،5 :11 )

وای‌ از آنِ کیست‌ و شقاوت‌ از آن‌ که‌، و نزاعها از آن‌ کدام‌، و زاری‌ از آنِ کیست‌ و جراحت‌های‌ بی‌سبب‌ از آنِ که‌، و سرخی‌ چشمان‌ از آنِ کدام‌؟ - آنانی‌ را است‌ که‌ شرب‌ مدام‌ می‌نمایند، وبرای‌ چشیدن‌ شراب‌ ممزوج‌ داخل‌ می‌شوند.-  به‌ شراب‌ نگاه‌ مکن‌ وقتی‌ که‌ سرخ‌فام‌ است‌، حینی‌ که‌ حبابهای‌ خود را در جام‌ ظاهر می‌سازد، و به‌ ملایمت‌ فرو می‌رود؛

(امثال ، 23 : 29 -31)

 از خصوصیات نیکوی حضرت یحیی این بود که هرگز لب به شراب نیالود و از همین رو مورد ستایش انجیل لوقا  قرار گرفته . 

زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روح‌القدس خواهد بود.

 (انجیل لوقا ،1 : 15 )

پس خود را حفظ کنید مبادا دلهای شما از پرخوری و مستی و اندیشه‌های دنیوی، سنگین گردد و آن روز ناگهان بر شما آید.

 (انجیل لوقا ،21 :34 )

 «تو و پسرانت‌ با تو چون‌ به‌ خیمه‌ اجتماع‌ داخل‌ شوید، شراب‌ و مُسْکِری‌ منوشید مبادا بمیرید. این‌ است‌ فریضۀ ابدی‌ در نسلهای‌ شما. (لاویان ،10 : 9 )



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: شراب در مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 159
نویسنده : محمد

با مراجعه به کتاب مقدس به مواردی بر میخوریم که نبوت و صداقت عیسی مسیح را زیر سوال میبرد

1-   بنا به نقل تورات  نبوت بعد از حضرت اسحاق حق نخست زاده او یعنی عیسو برادر بزرگتر یعقوب است اما یعقوب با حیله و فریب دادن پدرش برکت و نبوت را برای خود گرفت علاوه بر اینکه نخست زادگی عیسو را در قبال غذا دادن به او از او گرفت  (عهد عتیق ، پیدایش، باب 27 )  .بنابراین نبوت حق یعقوب نبوده ولی انرا با فریب بدست اورده  و از انجایی که عیسی مسیح هم از نسل یعقوب است  ( انجیل متی ، باب 1 ) نبوت او هم زیر سوال میرود زیرا از طریق فریب و دروغ به او رسیده است .

 

2-   طبق تورات حضرت مسیح ، مسیح موعود یهود نیست که وارث سلطنت داوود باشد  زیرا به حکم نسب نامه عیسی در انجیل متی ایشان از اولاد  (یکنیاء) است و اوهم فرزند (یهویاقیم) است . بر اساس  یهویاقیم کتاب وحی ارمیا را پاره کرد لذا نفرین شد و سلطنت از نسل وی برداشته شد  بنابراین مسیح که از نسل اوست هم حق نبوت و پادشاهی و جانشینی داوود را نداشته  است . (( پس اکنون من، خداوند، به تو یهویاقیم پادشاه می‌گویم دیگر از نسل تو هیچ‌کس بر قلمرو داوود حکومت نخواهد کرد. جسد تو بیرون انداخته می‌شود تا روزها زیر گرمای خورشید و شبها در برابر یخ و سرما باشد.  من تو و فرزندانت و درباریانت را به‌خاطر گناهانی که مرتکب شده‌اید مجازات خواهم کرد. نه تو و نه مردمان اورشلیم و یهودا به اخطارهای من اعتنایی نکردید، پس من بلایی را که گفته بودم بر سر شما خواهم آورد- ارمیا ، 36 :29 – 31 ))

2-

3-     اجداد عیسی از قبیله عمونیان و موبیان است ( انجیل متی ، 1 ) و به حکم  عهد عتیق این دو قبیله وارد جمعیت خدا نشوند چه برسد که نبوت در انها باشد  لذا عیسی هم  نه تنها حق  نبوت نداشته بلکه اصلا در جمعیت خدا داخل نمیشود (( -  از قوم‌ عمونی‌ یا موآبی‌ هیچکس‌ وارد جماعت‌ خداوند نشود حتی‌ بعد از نسل‌ دهم‌ )) ( سفر تثنیه  ، 23 : 3  ) 

با توجه به این ایات نتیجه میگیریم که عیسی نبوتی دروغین و کذب داشته است.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: نقد کتاب مقدس , نقد مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 142
نویسنده : محمد

در کتاب مقدس به ساحت حضرت عیسی گناهانی نسبت داده شده که در کتاب مقدس از ان نهی شده  خود ان حضرت دیگران را از ارتکاب ان منع میکردند .

1 خوردن شراب  و شراب سازی . حضرت عيسي مسيح بنا بر نقل انجيل يوحنا معجزه ي خود را شراب سازي قرار داد آن هم ساختن شراب به ميزان بسيار زياد يعني 6 قدح!!!  علاوه بر اینکه خود حضرتش بنا به نقل اناجيل « باده پرست» معرفي شده و باده پرستي استفاده از شراب اندك نيست؛ بلكه مصرف شراب فراوان باعث دادن صفتي چون باده پرست مي شود.

با اینکه در ایات متعدد کتاب مقدس از شراب خواری و... منع شده . به عنوان مثال :  (و خداوند هارون را خطاب كرده و گفت – تو و پسرانت با تو چون به خيمه اجتماع داخل شويد شراب و مسكري منوشيد مبادا بميريد- اين است فريضه ابدي در نسلهاي شما – تا در ميان مقدس و غير مقدس و نجس و طاهر تميز دهيد. / سِفر لاويان، 10 : 8- 11 )

در عبارت فوق، نوشيدن شراب و مسكر به عنوان : حرام ابدي ،عملي غير مقدس ، نوشيدن مايعي نجس معرفي شده است.

2 مسیح به علم و گفته خود عمل نمیکرد  : مثلا در انجیل  میگوید : امّا من به شما می‌گویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و برای لعن‌کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید . (انجیل متی،5 : 44 ) 

اما خود در جای دیگر انجیل  دشمنان خود را شماتت  میکند (متی ، 5 : 13 -35 )

3-  اختلاط با یکی از فواحش زمان خود ، یعنی مریم مجدلیه که در اناجیل لوقا و یوحنا از ان گزارش شده است  .حال انکه در کتاب امثال سلیمان ( 6 : 24 -27 )  حکم به عدم اختلاط با این گونه زنان به طور مطلق داده شده است .

4 – عدم حرمت گذاری به مادر. در یوحنا امده عیسی خطاب به مادرش گفت : ای زن مرا با تو چه کار است  (یوحنا ، 2 : 4 )

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: نقد کتاب مقدس , نقد مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 146
نویسنده : محمد

 

در اعتقاد مسیحیان عیسی مسیح نجات دهنده انسانها از ارث شوم گناه نخستین ادم و حوا هست  بنابراین خودش الوده به گناه نخستین نیست  اما این سخن درست نیست و بنا بر اموزه گناه نخستین دامن  عیسی هم  الوده به این گناه موروثی هست و نمیتواند نجات دهنده باشد  زیرا خدای متعال هر بشری را از دو چیز خلق کرده است : روح و جسم .

هر طفلی که موجود میشود جسمش از نطفه پدر و مادر است بعد از مدتی که در بطن مادر ماند خدای متعال به او روح میبخشد .جسم طفل از انجایی که ازجسم  پدر و مادرش گرفته شده  چنانچه مرض مزمنی در والدین باشد از طریق نطفه به طفل هم منتقل میشود  اما از جهت روح چون روح طفل از پدر و مادر گرفته نشده بلکه مخلوق تازه خداست اثار روح والدین در طفل مشاهده نمیشود  .حال مسیحیان که گناه را از صفات جسم و قابل انتقال به نسلهای  بعدی میدانند  با توجه به اینکه جسم عیسی هم طبق اعتقاد مسیحیان از جسم مریم گرفته شده و مریم هم بشر است و آلوده به گناه نخستین لذا حضرت عیسی هم وارث گناهی است که از جسم مادر به او منتقل شده در نتیجه نمیتواند پاک  و نجات دهنده گنهکاران باشد .



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: نقد کتاب مقدس , نقد مسیحیت , گناه نخستین ,
تاریخ :
بازدید : 138
نویسنده : محمد

در باور مسیحیان عیسی باید از نوادگان داوود باشد چنانچه در ( متی ،22 : 42 ) امده است . و برای تسلط بر جهان و به بند کشیدن شیطان به زمین باز گردد اما نکته قابل توجهاینست که در کتاب مقدس انتساب عیسی به داوود دچار اشکال و نقص است بنابراین حضرت عیسی دربنا بر کتاب مقدس نمیتواند به داوود منتسب شود 

از میان اناجیل چهارگانه انجیل متی وانجیل لوقا خاندان عیسی(ع) را معرفی کرده اند و در هر دو انجیل نکات قابل تاملی دیده میشود. در این میان نسبت نامه انجیل متی بیشتر قابل تردید است. "...و متان یعقوب (ع)را اورد و یعقوب (ع) یوسف شوهر مریم را اورد که عیسی(ع) مسمی به مسیح از وی متولد شد      

ظاهر عبارت نشان میدهد که عیسی (ع)از یوسف شوهر مریم تولد یافته است- همان مطلبی که مسیحیان خود به ان باور ندارند. پس برای رفع این مشکل باید ضمیر وی را به مریم(س) بر گرداند یعنی عیسی (ع) از مریم(س) متولد شد.اما دراین صورت به مشکل مهم تری برمی خوریم.شجره نامه مذکور مربوط به یوسف شوهر مریم(س) است و به عیسی (ع) ربطی ندارد. بنا براین نمی توان به استناد کتاب مقدس عیسی(ع) را از نسل داوود(ع) دانست و مسیحا بودن وی با تردید مواجه میشود.

مطالعه انجیل لوقا بر این مشکل می افزاید:" و حسب گمان خلق پسر یوسف بن هالی بن متات..."

این انجیل نیز در حقیقت از نسب نامه یوسف شوهر مریم(س) نام برده است و نمی تواند عیسی(ع) را به داوود(ع) پیوند دهد. این دو تعبیر سبب شده است که برخی محققان کتاب مقدس عبارت" به حسب گمان خلق" در انجیل لوقا را از اضافات بعدی وعیسی(ع) را واقعا فرزند یوسف بدانند. انان میتوانند بخش های متعددی از عهد جدید که عیسی(ع) در انها فرزند یوسف ومریم (س) معرفی شده است شاهدی بر مدعای خود بدانند اما باید توجه داشت که کتاب مقدس صراحتا عیسی(ع) را متولد از روح القدس دانسته است و او نمیتواند فرزند یوسف یا شخص دیگر باشد.

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: نقد کتاب مقدس , نقد مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 134
نویسنده : محمد

بسیاری از ایات عهد عتیق بر یگانگی خدای متعال صراحت دارد به گونه ای که برخی محققان مسیحی وحدانیت خدا را مهمترین حقیقت عهد عتیق دانسته اند  نمونه ای از ایات عهد عتیق  در وحدانیت خدا

1 -  این بر شما نمایانده شد تا بدانید که یهوه خداست و خدایی جز او نیست. (تثنیه، 4: 35 )

2 - پس امروز بدانید و به یاد آورید که یهوه خداست، بالا در آسمان و پایین بر زمین، و به جز او نیست

(تثنیه ، 4 : 39 )

3 - الان‌ ببینید که‌ من‌ خود، او هستم‌. و با من‌ خدای‌ دیگری‌ نیست . (تثنیه ، 32 : 39 )

4- ای‌ اسرائیل‌ بشنو، یهُوَه‌، خدای‌ ما، یهُوَه‌ واحد است‌.( تثنیه، 6 : 4 )

5 - تا تمامی‌ قوم‌های‌ جهان‌ بدانند که‌ یهُوَه‌ خداست‌ و دیگری‌ نیست‌.( اول پادشاهان ، 8 : 60 )

6 - من خداوند هستم و بغیر از من خدای دیگری وجود ندارد . (اشعیا ، 45 : 5 )

7- تا همۀ مردم از شرق و غرب بدانند که مانند من خدای دیگری نیست. من یگانه خداوند هستم و همتا ندارم.

 ( اشعیا ، 45 : 6 )

اما در عهد جدید هم ایاتی  وجود دارد که وحدانیت خدا را بیان میکند

1 - عیسی جواب داد: «اول این است: ای اسرائیل بشنو، خداوند خدای ما، خداوند یکتاست ( مرقس ، 12 : 29 )

2 - زیرا خدا واحد است و سوای او دیگری نیست، ( مرقس ، 12 :32 )

3 – زیرا خداوند واحد است  ( اول تیموتائوس ،2 : 5 )

4 - و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحِد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند.

( یوحنا ،17 : 3 )

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: تثلیث , وحدانیت در کتاب مقدس , ,
تاریخ :
بازدید : 138
نویسنده : محمد

توحید یکی از ارکان اصلی و اصول ثابت تمام ادیان الهی است. تثلیث یکی از مهم‌ترین اعتقادات بسیاری از مشرکان حیات بشری است که پیروان عیسی مسیح، با تحریف دین عیسی (علیه‌السلام) آن را وارد مسیحیت کردند. یکی از راه‌های اثبات بطلان و انحرافی بودن تثلیث این است که بدانیم خود عیسی مسیح قائل به چند خدا بوده‌اند.

کتاب مقدس سرشار از آیاتی است که نشان می‌دهد نه‌تنها عیسی مسیح به تثلیث هیچ اعتقادی نداشته، بلکه وی یک موحد واقعی و عبدی یگانه پرست و مؤمنی خداپرست بوده است. عیسی مسیح در جواب کسی که او را استاد نیکو خطاب کرده به صراحت می‌فرماید: مرا نباید نیکو بخوانی چراکه نیکو فقط خداست.

کتاب مقدس این گفتگو را چنین حکایت می‌کند: «و یکی از روسا از وی سؤال نموده، گفت، ای استاد نیکو چه کنم تا حیات جاودانی را وارث گردم؟ عیسی وی را گفت، از بهر چه مرا نیکو می‌گویی و حال‌آنکه هیچ‌کس نیکو نیست جز یکی که خدا باشد.»

ترجمه قدیم کتاب مقدس، انجیل لوقا 18: 18 و 19.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: تثلیث , وحدانیت در کتاب مقدس , ,
تاریخ :
بازدید : 200
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بشارت به پیامبر اسلام ,
تاریخ :
بازدید : 215
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 138
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 195
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , شریعت ,
تاریخ :
بازدید : 475
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 153
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 117
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 157
نویسنده : محمد

 

مرقس ماجرای شام آخر و معرفی شاگرد خائن توسط عیسی مسیح را چنین روایت کرده است: «شامگاهان با آن دوازده آمد؛ و چون نشسته غذا می‌خوردند، عیسی گفت: هرآینه به شما می‌گویم که یکی از شما که با من غذا می‌خورد، مرا تسلیم خواهد کرد. ایشان غمگین گشته، یک‌یک گفتن گرفتند که آیا من آنم و دیگری که آیا من هستم. او در جواب ایشان گفت: یکی از دوازده که با من دست در قاب فرو برد! به‌درستی که پسر انسان به‌طوری‌که درباره او مکتوب است، رحلت می‌کند. لیکن وای بر آن کسی که پسر انسان به‌واسطه او تسلیم شود. او را بهتر می‌بود که تولد نیافتی.» (ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، مرقس 14: 17_ 21. )


( در یکی دیگر از اناجیل معتبر مسیحیان، ماجرای شام آخر چنین روایت‌شده است: «امّا شیطان در یهودای مسمّی به اسخریوطی که از جمله آن دوازده بود داخل گشت و او رفته با روسای کهنه و سرداران سپاه گفتگو کرد که چگونه او را به ایشان تسلیم کند... و او قبول کرده، درصدد فرصتی برآمد که او را در نهانی از مردم به ایشان تسلیم کند... و چون وقت رسید، با دوازده رسول بنشست… و همچنین بعد از شام پیاله را گرفت و گفت: این پیاله عهد جدید است در خون من که برای شما ریخته می‌شود. لیکن اینک، دست آن‌کسی که مرا تسلیم می‌کند با من در سفره است؛ زیرا که پسر انسان برحسب آنچه مقدّر است، می‌رود لیکن وای بر آن‌کسی که او را تسلیم کند. آنگاه از یکدیگر شروع کردند به پرسیدن که کدام‌یک از ایشان باشد که این کار بکند؟»

:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,

تاریخ :
بازدید : 144
نویسنده : محمد

 

 طبق نقل كتاب مقدس اولين هولوكاست واقعى به دست نبى خدا حضرت داود (علیه‌السلام) به وجود مى‌‏آيد. در آنجا چنين آمده كه حضرت داود (علیه‌السلام) پس از تصرف شهرهاى بنى‏عمّون و به دست آوردن غنائم، تمام مردمان آن شهرها را با ارّه و تيشه‏‌هاى آهنين قطعه‌قطعه كرده و آن‌ها را در كوره آجرپزى مى‏‌سوزاند.


 در كتاب مقدس چنين آمده است: «پس داود تمامى قوم را جمع كرده به ربّه رفت و با آن جنگ كرده آن را گرفت؛ و تاج پادشاه ايشان را از سرش گرفت كه وزنش يك وزنه طلا بود و سنگ‌های گران‌بها داشت و آن را بر سر داود گذاشتند و غنيمت از حد زياده از شهر بردند؛ و خلق آنجا را بيرون آورده ايشان را زير ارّه‏‌ها و چوم‌هاى آهنين و تیشه‌های آهنين گذاشت و ايشان را از كوره آجرپزى گذرانيد و به همين‏‌طور با جميع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. پس داود و تمامى قوم به اورشليم برگشتند.» (کتاب مقدس، دوم سموئيل 12: 28-31، اول تواريخ 20: 1-4. )



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 121
نویسنده : محمد

کتاب مقدس دارای دو دیدگاه کاملا متناقض درمورد حواریون هست که این مطلب نقدی روشن بر کتاب مقدس است. در بخشی از کتاب مقدس، عیسی مسیح ارزش والایی به حواریون بخشیده و آنان را مادر، خواهر و برادران خود معرفی می‌کند: «در جواب ایشان گفت: مادر و برادران من اینان‌اند که کلام خدا را شنیده، آن را بجا می‌آورند.» (ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، لوقا 8: 21.) و تنها آن‌ها را سزاوار درک اسرار ملکوت می‌داند: «به ایشان گفت: به شما دانستن سر ملکوت خدا عطاشده، امّا به آنانی که بیرون‌اند، همه چیز به مثل‌ها می‌شود.» ( ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، مرقس 4: 11.)


 در مقابل این تعریف و تمجید، مسیح در بخشی از کتاب مقدس به نحوی از حواریون نام می‌برد که همه‌ی این ستایش‌ها زیر سؤال می‌رود. عیسی در بخشی از سخنانش پطرس حواری بزرگ خود را شیطان خوانده و خواستار دوری او از خود می‌شود: «امّا او برگشته، پطرس را گفت: دور شو از من ای شیطان زیرا که باعث لغزش من می‌باشی، زیرا نه امور الهی را، بلکه امور انسانی را تفکّر می‌کنی!» ( ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، متی 16: 23.)



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 146
نویسنده : محمد

بحث مصلوب شدن حضرت عیسی (علیه السلام) یکی از مباحثی است که از همان ابتدا بین پیروان حضرت، مورد اختلاف بوده است.

در اینکه مأمورانی به هدف دستگیری عیسی (علیه السلام) آمدند و شخصی را گرفته و بر روی صلیب بردند شکی نیست، اما در اینکه آیا آن شخص، خود عیسی (علیه السلام) بود و یا شخص دیگری شبیه او بود، اختلاف بوده و هست.

برخی از متون، مثل کتاب مکاشفه پطرس و رساله‌ی دوم شیث، آن حضرت را مصلوب نمی‌دانند. مکاشفه پطرس می‌نویسد: «شخص دیگری را به جای مسیح مصلوب کردند، در حالی که خود مسیح از دور به تماشای آنها ایستاده بود»

و همینطور رساله دوم شیث: «آن کس که به وی مرّ نوشاندند، من نبودم. آنان (به خیال خود)، مرا به صلیب کشیدند، اما در واقع، من نبودم بلکه شمعون بود که مصلوب گردید. من جز آن کسی بودم که تاج خار را بر سرش نهادند...»

اما پدران کلیسا، امثال این کتاب‌ها که بر خلاف آموزه‌های آنها سخن گفته بودند را به رسمیت نشناختند و از میان کتاب‌هایی که سال‌ها پس از عیسی (علیه السلام) نوشته شده بود، تنها 27 کتاب را به عنوان انجیل، کتاب مقدس (عهد جدید) به رسمیت شناختند.

لذا در انجیل کنونی (27 کتاب گلچین شده) می‌خوانیم که عیسی بر روی صلیب برده شد؛ که این موضوع، ریشه و بنیان آموزه‌های مهمی مثل گناه نخستین، فدا، نجات از طریق ایمان منهای عمل به شریعت، و تثلیث است و با زیر سوال رفتن آن (صلیب نجات بخش)، این آموزه‌ها نیز زیر سوال می‌رود.



:: موضوعات مرتبط: عرفان های کاذب , مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , ,
تاریخ :
بازدید : 127
نویسنده : محمد

مبشران مسیحی همواره سعی می‌کنند تا از اسلام چهره خشنی را به تصویر بکشند.
آنها برای این کار، جنایات عده‌ای که فقط ادعای مسلمانی داشته و ضروری ترین دستورات اسلام را زیر پا می‌گذارند را به اسم اسلام منتشر می‌کنند

اما غافل از اینکه در کتاب مقدس، نه مدعیان، بلکه کسانی که مورد تأیید خداوند هستند، دست به جنایاتی هولناکتر زده‌اند که اسلام، دامن این اولیاء الهی را از انجام چنین ظلم ها و جنایاتی مبری و پاک می‌داند.

«خداوند به‌ موسی‌ گفت‌:یوشع‌ بن‌نون‌ را که‌ مردی‌ صاحب‌ روح ‌(روح الهی) است‌ گرفته‌، دست‌ خود را بر او (به نشانه انتخاب جانشین خودت) بگذار» (کتاب مقدس، اعداد، 27 :18)

اما در جای دیگر می‌خوانیم که همین یوشع «و همه‌ اسرائیلیها، عخان‌ را گرفته‌، او را با ردا و نقره‌ و شمش‌ طلایی‌ که‌ دزدیده‌ بود، با پسران‌ و دخترانش‌ و گاوها و گوسفندها و الاغ‌هایش‌ و خیمه‌اش‌ و هر چه‌ که‌ داشت‌ به‌ دره‌ عخور بردند... آنگاه‌ ... آنها را سنگسار نمودند و بعد بدنهایشان‌ را سوزاندند، و روی‌ جنازه‌ سوخته‌ عخان‌، توده‌ بزرگی‌ از سنگ‌ برپا کردند»(یوشع، 7 :24-26)

یک نفر دزدی کرده اما همه افراد خانواده او و حتی حیوانات او باید مجازات شوند. (آن هم سنگسار و سوختن)



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در کتاب مقدس , ,
تاریخ :
بازدید : 112
نویسنده : محمد

 

 انحراف و تجاوز جنسی کشیشان به کودکان در جهان غرب ابعاد تازه‌ای پیداکرده و اخیراً صدها کودک، قربانی تجاوز از سوی حدود 50 کشیش معرفی‌شده‌اند. بر همین اساس، بخش‌هایی از تخلفات کشیشان در این زمینه اخیراً در گزارشی از هیئت عالی منصفه ایالت پنسیلوانیای آمریکا منتشر شده است. این گزارش پس‌ازآن منتشر شد که دادگاه این ایالت یک کشیش کاتولیک را در ارتباط با تعرض جنسی به کودکان در یک مرکز پناهندگی در هندوراس به بیش از 16 سال حبس محکوم کرد.


 هیئت عالی منصفه ایالت پنسیلوانیای آمریکا همچنین یک کشیش 70 ساله به نام «جوزف موریزیو» را در ارتباط با تعرض‌های جنسی مکرر به کودکان متهم کرد. در همین حال، دیوید هکتون - نماینده ارشد دادستانی کل آمریکا - در بیانیه‌ای مطبوعاتی اعلام کرد هیئت عالی منصفه بعد از محاکمه‌ای که هشت روز طول کشید، موریزیو را در ماه سپتامبر به رفتارهای جنسی نامشروع در اماکن خارج از کشور و نیز در اختیار داشتن عکس‌های مبتذل از کودکان متهم کرد. موریزیو طی بیش از دوازده سفر از طرف کلیسا به هندوراس در فاصله سال‌های 2004 تا 2009، دو کودکی را که در مرکز پناهندگی زندگی می‌کردند، مورد تعرض جنسی قرارداد. او به تحمل دویست ماه حبس و پرداخت جریمه‌ای به مبلغ 50 هزار دلار و نیز پرداخت ده هزار دلار غرامت به هر قربانی محکوم شد.   

  منبع :باشگاه خبرنگاران جوان، کد خبر: ۵۵۲۴۳۷۱.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , انحراف جنسی ,
تاریخ :
بازدید : 108
نویسنده : محمد

یکی دیگر از بشارت‌های کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان (عهد قدیم) در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بشارت «نبی ای مثل موسی» است.

در این بشارت، خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) می‌فرماید: «نبی‌ای را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت.» ترجمه قدیم کتاب مقدس، تثنیه، 18: 18

یهودیان هنوز منتظر ظهور چنین پیامبری هستند و مسیحیان✝️ می‌گویند منظور خدا از «پیامبری مثل موسی»، همان عیسی (ع) است.

اما با بررسی شباهت‌های این سه پیامبر الهی، می‌بینیم که تنها پیامبر گرامی خاتم (صلی الله علیه و آله وسلم) هستند که شباهت‌های فراوانی به حضرت موسی (علیه السلام) دارند.

ایشان مثل حضرت موسی (علیه السلام) یک پیامبر بودند و همراه با کتاب و شریعت آسمانی مبعوث شدند برخلاف حضرت عیسی (ع) که مسیحیان او را خدا می‌دانند نه پیامبر (مسیحیان معتقدند عیسی کتابی نیاورد و انجیل‌ها بعد از او نوشته شدند)؛

و مثل موسی (ع) در بستر از دنیا رفتند بر خلاف حضرت عیسی (ع) که طبق اعتقاد مسیحیان، به صلیب✝️ کشیده شدند؛ و مثل موسی (علیه السلام) سید و فرمانده قوم خود بودند، به دستور خداوند جهاد کرده و از دشمنان خدا انتقام گرفتند، از پدر متولد شدند، دارای همسر و فرزند و صاحب حکومت بودند.

علاوه بر اینها، خداوند فرمود این پیامبر، از «میان برادران بنی‌اسرائیل» است، نه خود بنی‌اسرائیل، و حضرت عیسی (ع)
از خود بنی‌اسرائیل بودند، بر خلاف پیامبر خاتم (ص) که از میان برادران بنی‌اسرائیل، یعنی بنی اسماعیل بودند.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بشارت به پیامبر اسلام ,
تاریخ :
بازدید : 135
نویسنده : محمد

 

برخی از نویسندگان مسیحی معتقدند که آیه 171 از سوره مبارکه نساء، تثلیث را رد نمی‌کند، بلکه سه خدایی را رد می‌کند، توماس میشل می‌نویسد: «قرآن سه خدایی را رد می‌کند، نه تثلیث را که عقیده برخی از مشرکان حجاز بوده است. آنان بخشی از مسیحیت را پذیرفته و تحریف کرده‌اند.»

كلام مسيحى، توماس ميشل، ترجمه توفیقی، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان قم، 1377، ص 79.

 اما در آیه فوق شواهدی است که ثابت می‌کند مقصود قرآن همان تثلیث رایج مسیحی است.
در آیه 171 سوره نساء ابتدا خداوند اهل کتاب را از غلو و زیاده‌روی، بازمی‌دارد، سپس می‌فرماید: خدا منزه است از این‌که پسری داشته باشد. این در حالی است که شخصیت دوم تثلیث، پسر است. پس ازنظر قرآن، مسیح انسانی صرف است و این با تثلیث رایج مسیحی سازگاری ندارد. از نگاه قرآن حضرت عیسی (عليه‌السلام) شخصیتی است که دو امتیاز مهم دارد: یکی مقام رسالت و دیگری تولد معجزه‌آسای او با کلمه تکوینی خداوند. کلمه‌الله بودن عیسی (عليه‌السلام) به این معناست که بااراده خاص خداوند و از راهی غیرطبیعی ایجادشده است



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , تثلیث ,
تاریخ :
بازدید : 118
نویسنده : محمد

پاپ فرانسیس در سال 94 شمسی خطاب به ده‌ها هزار نفر از مردمی که در میدان سنت پیتر حاضر بودند اظهار داشت:

 «من کسانی را که در سطح بین‌المللی تلاش می‌کنند تا مجازات اعدام لغو شود، تحسین می‌کنم.

اما گویا پاپ از تعاليم کتاب مقدس هیچ اطلاعی ندارد! در ادامه چند مورد از آنچه پاپ فرانسیس در کتاب مقدس ندیده است بیان می شود:

1️⃣- اگر كسى خدايان ديگر را عبادت كند، بايد او را سنگسار نمايند.
2️⃣- كسى كه اسم يهوه را كفر گويد، بايد او را سنگسار نمايند.
3️⃣- هر كس براى غير يهوه قربانى كند، البته هلاك گردد.
4️⃣- افراد و اقوام بيگانه را از دم شمشير بگذرانيد.
5️⃣- اگر كسى پدر و مادر خود را كتك زد، بايد كشته شود.
6️⃣- كسى كه پدر و مادر خود را لعنت كند، بايد كشته شود.
7️⃣- فرزندى كه به نصايح پدر خود گوش ندهد و مسرف و ميگسار باشد، بايد سنگسار شود.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , شریعت ,
تاریخ :
بازدید : 119
نویسنده : محمد

 عیسی مسیح، در کتاب مقدس شاگردان و پیروان خود را به صلح و محبت دعوت کرده و از آن‌ها می‌خواهد که حتی در مقابل دشمنان خود نیز این آموزه‌ها را به‌کارگیرند.

انجیل متی توصیه‌های عیسی مسیح را چنین نقل می‌کند: «شنیده‌اید که گفته‌شده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما می‌گویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار».

 ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، لوقا 6: 35.

 اما در عمل، مسیحیان برعکس سخنان و آموزه های مسیح و کتاب مقدس عمل کردند:
گوستاو لوبون، در مورد وقایع اسفناک #جنگ‌های_صلیبی و رفتار‌هایی که مسیحیان با دشمنان خود یعنی مسلمانان داشته‌اند، چنین می‌نویسد: «در گذرها و ميدان‌های بيت‌المقدس، از سرها و دست‌ها و پاها، تل‌هايی تشكيل يافته، از روی آن‌ها عبور می‌كردند.

مجروحين را در آتش می‌سوزانيدند. ده هزار نفوسی كه به مسجد پناه برده بودند. تمام آن‌ها را طعمه شمشير قراردادند. در هيكل سليمان، خون به قدری جاری بود كه لاشه‌های مقتولين، در آن غوطه‌ور بودند.

 اعضای جداشده مثل دست‌وپا و غيره و نيز بدن‌های بدون اعضا آن‌قدر جمع شده و روی هم ريخته بودند كه هيچ نمی‌شد آن‌ها را از هم تميز داد. حتی سپاهيانی كه مباشر چنين قتل عامی بودند، از بخار خون زياد، فوق‌العاده در زحمت بودند.»

منبع :آلبر ماله و ژاك ايزاك، تاريخ قرون وسطي تا جنگ صدساله، ترجمه ميرزا عبدالحسين خان هژير، تهران. كميسيون معارف، 1311 ش، ص 220.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در مسیحیت , رحمت ,
تاریخ :
بازدید : 117
نویسنده : محمد

ايمان و عمل در تمام اديان آسمانی در كنار هم شرط اساسی دین‌داری شمرده‌ شده است و باوجود ايمان بی‌عمل، يا عمل بدون ايمان، هيچ شخصی مؤمن شمرده نخواهد شد، اما پولس برای اينكه طرفداران بيشتری در ميان مردم داشته باشد، تمام شريعت موسوی را حذف كرد و ادعا كرد تنها ايمان داشتن به الوهيت عيسی (علیه‌السلام) برای نجات مسيحيان كافی است.

بر خلاف نظر پولس، در کتاب مقدس،و طبق گفته یکی از حواریون به نام یعقوب، هم ایمان و هم عمل مورد توجه بوده است:

↩️«ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید، ایمان دارم، وقتی‌که عمل ندارد؟ آیا ایمان می‌تواند او را نجات بخشد، همچنین ایمان نیز اگر اعمال ندارد، در خود مرده است. بلکه کسی خواهد گفت، تو ایمان داری و من اعمال دارم: ایمان خود را بدون اعمال به من بنما و من ایمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود؛ ولیکن ای مرد باطل، آیا می‌خواهی دانست که ایمان بدون اعمال، باطل است؟

پس می‌بینید که انسان از اعمال عادل شمرده می‌شود، نه از ایمان تنها؛ زیرا چنانکه بدن بدون روح مرده است، همچنین ایمان بدون اعمال نیز مرده است.»

 ترجمه قديم کتاب مقدس، رساله يعقوب 2: 14 - 26.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , شریعت ,
تاریخ :
بازدید : 139
نویسنده : محمد

آموزه فدا، بدعتِ پولس در مسیحیت

 پولس، نماینده خودخوانده عیسی (ع)، در نامه‌ای به غلاطیان، پس از مخالفت کردن با شمعون، (جانشین واقعی عیسی -ع-) چنین می‌نویسد: «اگر نجات از راه اجرای شریعت و دستورهای مذهبی حاصل می شد، دیگر ضرورتی نداشت که مسیح جانش را برای ما فدا کند.»

[کتاب مقدس مسیحیان، غلاطیان، 2: 21]

 و اینگونه بود که کم کم یکی از مهم‌ترین آموزه‌های اعتقادی مسیحیان (فدا)، با ظن و گمان پولس، (جانشین خودخوانده) شکل گرفت. ابن آموزه به مسیحیان می‌آموزد که عیسی جان خود بر روی صلیب فدا کرد تا ما از انجام شریعت (احکام شرعی مکتوب در عهد قدیم) معاف شویم!!!



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , فدا ,
تاریخ :
بازدید : 212
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در کتاب مقدس , رحمت ,
تاریخ :
بازدید : 225
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 211
نویسنده : محمد

شهر واتیکان -

کوچکترین کشور مستقل جهان - در ۱۱ فوریه ۱۹۲۹ طبق معاهده لاترن تأسیس شد.این عهدنامه بین «موسولینی» رئیس وقت دولت ایتالیا و پیپسی (papacy) - دفتر پاپ بالاترین قدرت کلیسای کاتولیک رم - پس از سالها مجادله منعقد شد. در سال ۱۹۸۴ با کنکوردا (concordat) - پیمان پاپ و دولت - عهدنامه جدیدی جایگزین شد. این عهدنامه جدید مانند عهدنامه قبلی، استقلال کامل کلیسای کاتولیک را در داخل شهر واتیکان به رسمیت می‌شناسد.

 

حکومت.

شخص اول در اداره شهر، پاپ اعظم است که در عالی‌ترین مسند قرار دارد و حق قانون‌گذاری، قضاوت و اداره دولت به عهده اوست

به دلیلی که پیشینه‌ای تاریخی دارد، دولت حاکم بر واتیکان ساختاری خاص و منحصربه‌فرد دارد و همان طور که اشاره شد بعد از پاپ که در صدر است، دبیران رسمی منطقه از جمله حکمران و نماینده پاپ‌اعظم در کمیسیون قرار دارند که نه تنها این اعضا بلکه سایر افراد از سوی شخص پاپ انتخاب و در صورت خواست وی از مسند قدرت عزل می‌شوند.

حکمران شهر که در بسیاری از مواقع به عنوان رئیس جمهور واتیکان مطرح می‌شود، در واقع وظیفه‌ای شبیه یک شهردار و یا مدیر اجرایی دارد.

 

نیروهای امنیتی و قضایی .

واتیکان دارای چند گروه و هسته امنیتی است، یکی گارد امنیتی سوییس که نیروی ارتش آن به صورت داوطلبانه از میان شهروندان سوئیسی تشکیل شده‌است و دیگری «corpo della Gendarmeria» که نه تنها به عنوان نیروی ارتش منطقه واتیکان محسوب می‌شوند بلکه به عنوان محافظان شخصی پاپ نیز انجام وظیفه می‌کنند.

هم‌چنین واحدی به نام «پلیس واتیکان» نیز وجود دارد. شهر واتیکان دارای زندان نیست، اما در ساختمان پلیس واتیکان سه سلول وجود دارد.

واتیکان دارای سیستم قضایی جهت برخورد با تخلفات اداری روحانیون است که به «دادگاه تریبیونال واتیکان» مشهور است.

 

جغرافیا

واتیکان که کوچکترین ایالت خودمختار اروپایی محسوب می‌شود، بر روی تپه‌ای به همین نام در شمال غرب شهر بزرگ رم واقع شده و گرداگرد آن را دیواری احاطه کرده‌است تا شهر و به خصوص پاپ اعظم را از خطر حملات خارجی محافظت کند.

واتیکان کوچکترین منطقه خودمختار و مستقل در جهان به شمار می‌رود و کل آن تنها ۶/۱۰۸ آکر است آب و هوای مدیترانه‌ای تابستان‌های گرم و خشک و زمستان‌هایی بارانی را برای آن به ارمغان می‌آورد و مانند شهر رم درجه دمای آن متغیر است. مه و بخار پراکنده در هوای شهر که ناشی از فواره بزرگ و عظیم‌الجثه سینت پیتر باسیلیکا است نیز موجب رطوبت هوا و پراکنش دائمی قطرات آب در هوا می‌شود. این شهر کوچک اما مقتدر، تمامی نیازهای خود را برآورده می‌کند و دارای اداره پست، آتش‌نشانی، نیروهای پلیس، ایستگاه راه آهن، شبکه‌های نیروی برق، رستوران‌ها، بانک و شبکه انحصاری اینترنتی است.

 

اقتصاد

از سال ۱۹۸۱ میلادی، دربار واتیکان برای خاتمه‌دادن به حدس و گمان‌ها در مورد میزان ثروت و درآمد کلیسا، حساب‌های مالی خود را منتشر می‌کند.

بانک واتیکان در سده ۱۹ میلادی تأسیس شد، اما فعالیت خود را در شکل کنونی و تحت نام فعلی «مؤسسه آثار مذهبی» از سال ۱۹۴۲ میلادی، آغاز کرد.

 

امکانات شهری

واتیکان هیچ فرودگاهی ندارد و تنها یک باند هلیکوپتر دارد.

خطوط راه‌آهن ایتالیا به ایستگاه سینت پیترز متصل می‌شود و بسیاری از زائران از آن استفاده می‌کنند. خطوط متروی آن نیز در مدت ۱۰ دقیقه شهر را طی می‌کند.

در واتیکان از سیستم تلفن و پست انحصاری و کاملاً مستقل استفاده می‌شود و خطوط اینترنتی آن نیز در دسترس همه‌است.

 

ساختمان‌ها

واتیکان دارای کتابخانه و مجموعه‌های ارزشمند موزه است.

در گوشه جنوب غربی واتیکان، عمارت ماتر اکلسیا (Mater Ecclesiae) که قبلاً صومعه بوده، وجود دارد.

 

رسانه‌های گروهی.

از ابزارهای تبلیغاتی واتیکان می‌توان به رادیو واتیکان و تلویزیون واتیکان و هم‌چنین وب‌گاه‌های مختلف اینترنتی و شبکه‌های اجتماعی وابسته به دربار واتیکان اشاره کرد.

نشریه رومانو (Romano) که به صورت روزانه در ایتالیا و به صورت هفتگی در انگلستان، اسپانیا، آلمان و فرانسه و ماهیانه در لهستان چاپ می‌شود، از سوی یک شرکت خصوصی تحت نظارت افراد غیر روحانی کاتولیک منتشر می‌شود، اما اطلاعات رسمی و اداری آن تحت کنترل دربار واتیکان است. در این نشریه مقالات و نوشته‌های رسمی که اطلاعات کلیسا را در بردارد باعنوان «Actapostlica sedis» درج می‌شود.

 

مردم.

موزه واتیکان یکی از دیدنی‌های مهم شهر واتیکان است.

این کشور کم جمعیت‌ترین کشور جهان بوده و دارای حدود ۸۰۰ نفر جمعیت می‌باشد. از این تعداد ۴۵۰ نفر شهروند واتیکان بوده و بقیه مجوز اقامت در شهر را دارند. حدود نیمی از شهروندان واتیکان در این شهر زندگی نمی‌کنند و به مناسبت شغل خود(بیشتر به عنوان دیپلمات) در کشورهای دیگر دنیا سکونت دارند.

زبان رسمی مردم دولت واتیکان ایتالیایی است و تمام قوانین و مقررات آن به این زبان منتشر می‌شوند. زبان مکالمات روزمره هم معمولاً ایتالیایی است. اما زبان رسمی سریر مقدس لاتین و زبان دیپلماتیک سریر مقدس هم فرانسوی است. زبان اصلی گارد امنیتی آلمانی است.

 

دیپلماسی و سیاست خارجی

دولت واتیکان روابط دیپلماتیکی ندارد و روابط خارجی واتیکان از طریق وزارت امورخارجه سریر مقدس انجام می‌شود که نام حوزه اسقف‌نشین شهر رم و مرکز کلیساهای کاتولیک دنیاست.

 

واتیکان در سال ۱۹۹۰ میلادی، به معاهده حقوق کودک سازمان ملل متحد پیوست.

فرهنگ

لازم بذکر است که کشور واتیکان در تعیین بسیاری از موارد فرهنگی و سیاسی جهان مسیحیّت نقش مهمی را ایفا می‌نماید و سالانه تعداد زیادی از مردم از این کشور بازدید می‌نمایند. از این جهت بصورت تخصّصی از طریق درآمد جهانگردان مذهبی سالیانه مقدار زیادی درآمد وارد این کشور می‌گردد.

شهر واتیکان به خودی خود از تاریخ فرهنگی قابل‌توجهی برخوردار است. ساختمان‌هایی چون سنت پیتر بازیلیکا و نمازخانه ی سیستین از زیباترین آثار هنری جهان است و آثار ارزشمندی از هنرمندان بزرگ تاریخ چون میکل آنژ و بوتیچلی را در خود جای داده‌است.

کتابخانه بزرگ شهر و مجموعه‌های ارزشمند موزه آن حاوی اطلاعات تاریخی شگرفی است که به لحاظ علمی و فرهنگی بسیار باارزشند.

در سال ۱۹۸۴ سازمان جهانی یونسکو، شهر واتیکان را در فهرست مناطق تاریخی خود ثبت کرد و تنها نمونه‌ای است که در آن کل یک کشور به‌عنوان اثری تاریخی ثبت می‌شود.

آنچه جالب توجه‌است، حضور چشمگیر مردان در شهر است زیرا ساکنان اصلی آن را مردان تشکیل می‌دهند و جمعیتی کثیر از آنها در واتیکان دیده می‌شوند.

حضور گردشگران و زائران به زندگی روزانه شهر تنوع خاصی می‌بخشد و دیدار پاپ اعظم در مراسم عشای ربانی و نیز آیین مذهبی و جشن‌ها برای آنها بسیار جالب است.

 

فعالیت‌های علمی

پاپ لئو سیزدهم در سال ۱۸۹۱ به طور رسمی «مرکز اختر شناسی واتیکان» را تاسیس کرد.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 272
نویسنده : محمد

وی چند سال پس از میلاد مسیح در خارج از سرزمین فلسطین، در شهر طرسوس(1) در خانواده ای یهودی متولد شد.(2) به گفته ی خودش: «روز هشتم مختون شده و از قبیله ی اسرائیل از سبط بنیامین، عبرانیی از عبرانیان»(3) و از گروه فریسیان به حساب می آمد. نام اصلی او قبل از گرویدن به مسیحیت شائول بوده است.(4) اما پس از گرایش به مسیحیت نام پولُس را برگزید. که ترجمه ی یونانی واژه ی شائول و به معنای کوچک است. (5)
پدرش در عین یهودی بودن توانسته بود با پول و ثروتی که داشت تابعیت روم را کسب کند. این امتیاز، کمک بزرگی به پولس کرد تا بعدها به عنوان یک رومی در بسیاری از موارد از آزار و اذیت مخالفان مسیحیت در امان بماند. در جوانی چند سالی در بیت المقدس سکنی گزید و به تحصیل کتاب مقدس و فراگیری اعتقادات یهودی در نزد غمالاییل، که برجسته ترین عالم یهودی بود، پرداخت. بدین ترتیب در شهر طرسوس از فرهنگ یونانی بهره برد و در بیت المقدس فرهنگ یهودی را کسب کرد و از این دو فرهنگ در شکل دادن به عقاید خود بسیار استفاده کرد.(6) چون عادت یهودیان بود که هر کس با صناعتی آشنایی داشته باشد وی پیشه ی خیمه دوزی را اختیار کرد و تا حدی احتیاجات خود را از این راه به دست می آورد.
اولین بار کتاب مقدس نام وی را در داستان شهادت استیفان که برگزیده ی حواریون بود، مطرح کرده است. پولس در زمره ی مخالفان وی و دست اندر کار شکنجه ی او بود.(7) پس از شهادت استیفان، پولس با اخذ فرمانی از مجمع یهودیان اورشلیم، برای دستگیری و آزار نو ایمانان مسیحی و دستگیری آنان برای محاکمه در اورشلیم، به سمت دمشق حرکت کرد. در اثنای همین سفر بود که به ناگاه رؤیایی عجیب مسیر زندگی اش را دگرگون کرد. مسیح (ع) بر او ظاهر شد و نکوهش کرد که چرا مسیحیان را آزار می دهی؟ پولس در همان لحظه به مسیح (ع) ایمان آورد و انقلابی در شخصیت وی پدیدار شد و از مسیح (ع) مأموریت یافت که حامی دین جدید باشد.(8)
پس از این اتفاق، سه سال از عمر خود را در بلاد عرب و دمشق گذراند و پس از آن به دیدار پطرس در اورشلیم رفت و سپس به انطاکیه روی آورد. به گفته ی برخی منابع تاریخی، پولس سه مسافرت تبلیغی عمده از شهر انطاکیه به نقاط مختلف کرده است که در نهایت در سفر سوم پس از طی شهرهای مختلف بالاخره به فلسطین رفت. خودش چنین اظهار می کند که در این سفر روح القدس با وی بوده است. برادران دینی، وی و همراهانش را از ورود به فلسطین منع کردند، چون از آزار یهودیان به وی ایمن نبودند. نصیحت یاران کارگر نیفتاد و او به اورشلیم رفت (58. م) و با یعقوب و دیگر سران کنیسه دیدار کرد.
پولس تا یک قرن پس از مرگش تقریباً فراموش شده ماند ولی هنگامی که نخستین نسل های مسیحی از میان رفتند و روایات شفاهی حواریون محو شد و هنگامی که صدها گونه بدعت روح مسیحیت را بر هم زد، رساله های پولس چهارچوبی فراهم آورد تا نظامی با ثبات شکل گیرد که جماعات پراکنده را به صورت کلیسایی مقتدر گرد هم جمع کند. حتی با وجود این، پانزده قرن سپری شد تا "لوتر" پولس را رسول مذهب گردانید و "کالوِن" در آثار او عقیده تضاد را کشف کرد. کیش پروتستان نشانه ی پیروزی پولس بر پطرس و نهضت مذهبی  بنیادگرایی نشانه ی پیروزی پولس بر مسیح (ع) بود.(9)

جان ناس در کتاب تاریخ جامع ادیان می نویسد: « پولس حواری(10) را غالباً دومین مؤسس مسیحیت لقب داده اند. مسلماً او در این راه جهاد بسیار کرد و فرقه ی طرفداران اصول و شرایع موسوی را مغلوب ساخت، ولی اهمیت او بیشتر از این جهت است که وی اصول لاهوت و مبادی الوهی خاصی به وجود آورد که سبب شد نصرانیت عالمگیر شود. از این جهت، پولس بزرگترین خدمت را در تحول غربی انجام داده است.»
او صریحاً اعلام کرد که عمل ختان ـ که در آن موقع از جمله حادثترین مسئله ی تاریخ مسیحیت بود ـ وجوبی ندارد و همچنین رعایت حلال و حرام در طعام و شراب ضروری نیست و افراد بشر را به نجس و طاهر نباید تقسیم کرد. فرقه ی متعصبان و پای بندان به شریعت موسوی در کلیسای اورشلیم بر سر این قضایا با پولس حواری به مخالفت و نزاع برخاستند. وی در آن شهر با پطرس و یوحنا و یعقوب حواری مباحثه کرد و آنها به حمایت و تأیید عقاید او برخاستند، مشروط بر آن که دایره ی تبلیغ وی محدود به امم غیر مختون باشد و دیگر رسولان به دعوت از قوم مختون(11) بپردازند.(12)
گرچه پولس در برخی مواضع به جهت تواضع، خود را کمترین رسولان دانسته و گفته است: «من کمترین رسولان هستم و لایق نیستم که به رسول خوانده شوم چون که بر کلیسای خدا جفا می رسد.»(13) خود را در حد بزرگترین رسولان نیز قرار داده، چنین گفته است: «مرا یقین است که از بزرگ ترین رسولان هرگز کمتر نیستم؛ اما هر چند در کلام نیز امّی باشم لیکن در معرفت نی؛ بلکه در هر امری نزد همه کس به شما آشکار گردیدم. آیا گناه کردم که خود را ذلیل ساختم تا شما سرافراز شوید؟»(14) وی خود را تأیید شده و در بردارنده ی روح القدس می پندارد: «من نیز گمان می کنم که روح خدا را دارم»(15)
از کلمات پولس معلوم می شود که مجرد می زیسته است. در توجیه به زنان و مجردان گفته است: « لکن به مجردین و بیوه زنان می گویم که ایشان را نیکو است که مثل من بمانند لکن اگر پرهیز ندارند نکاح بکنند زیرا که نکاح از آتش هوس بهتر است.»(16)
سفرهای تبلیغی پر مشقّت، رویا رویی با مخالفان و استقامت بر نظرات خود، از او چهره ای صبور تصویر کرده است. عباراتی از کتاب مقدس اشاره می کند که پولس در ضمن موعظه اجرت می گرفت و صدقات کلیسا ها را نیز جمع آوری می کرد.(17) در رساله ی اول قرنتیان نوشت: « آیا اختیار خوردن و آشامیدن نداریم ... یا من و برنابا به تنهایی مختار نیستیم که کار نکنیم؟ کیست که هرگز از خرجی(کیسه) خود جنگ کند؟ یا کیست که تاکستانی غرس نموده از میوه اش نخورد یا کیست که گله ای بچراند و از شیر گله ننوشد.»(18)
از تعالیم پولس بوی سازش با حاکمان به مشام می رسید. او پادشاهان را نمایندگان خداوند بر روی زمین می دانست و معتقد بود که سلسله مراتب را خداوند ترتیب داده و هر کس که با صاحبان قدرت مقابله کند با تقدیر خداوند مقابله کرده است. حاکم، خادم خداست که شمشیر را بیهوده برنمی دارد، پس باید مطیع حاکمان بود.(19)
به این ترتیب، پولس می توانست طبقه ی فرهیخته و سرشناس امپراتوری را که از موقعیت اقتصادی رضایت بخشی برخوردار بودند جذب کند و با استفاده از منابع مالی آنان بینوایان را به آیین جدید دعوت کند. پشتوانه ی مالی پولس می توانست در میان یهودیان فلسطین و سرزمین های مجاور نیز پایگاهی مطمئن از هواداران به وجود آورد.(20)
از کلمات پولس در رسالات مختلف چنین استنباط می شود که احتمالاً وی در رأس تشکیلاتی مرکب از افرادی چون تیموتائوس، لوقای طبیب، مَرقُس، اَپِلُّس، اپفراس، تیخیکس، فلیمون، ارسترخس، یُسطُس، دیماس، اَرخِپُّس، سلوانس، زیناس، انیسمیس و برخی افراد دیگر بود که وظیفه ی آنان تبلیغ مسیحیت پولس و جلوگیری از ترویج خط مشی پطرس بود.(21)
بستانی، در شرح حال اپلس، اختلاف بین او و پطرس را به قدری عمیق می داند که چندین سال پس از مرگ پطرس، کلیسای روم در سال 95 میلادی مجبور به مداخله برای پایان دادن به اختلافات جناح طرفدار پولس و طرفداران پطرس شد.(22)،(23)


 

1 Tarse شهری در قسمت آسیایی ترکیه
2. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ، ص 680.
3 . فیلیپیان 5:3.
4 . نامی است عبری که تلفظ یونانی آن سَولُس است. (اعمال 58:7)
5 . حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 124.
6 . محمد ایلخانی، پولوس، ازغنون، شماره 5 – 6، ص 393.
7. اعمال 57:7.
8 . داستان ایمان آوردن پولس به مسیح به گونه ای دیگر هم نقل شده است که ملاحظه آن خالی از لطف نیست. (ر. ک: احمد بهشتی، عیسی پیام آور اسلام، ص 78)
9 . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3، ص 690.
10 . پولس، هیچگاه در زمره ی حواریان نبود اما به دلیل اهمیت نقش تبلیغی وی در توسعه ی دیانت مسیحی، به عنوان رسول مفتخر شده است.
11 . این عبارت قرینه ای است بر این که عیسی (ع) و حواریان مأمور تبلیغ در میان بنی اسرائیل بودند و رسالت مسیح (ع) که حواریان مبلغ آن بودند جهانی نبوده است.
12 . تاریخ جامع ادیان، ص 614.
13 . اول قرنتیان 9:15.
14 . دوم قرنتیان 5:11.
15 . اول قرنتیان 4:7.
16 . اول قرنتیان 6:7.
17 . دوم قرنتیان 7:11.
18 . اول قرنتیان 4:9.
19 . رومیان 1:13؛ تیطس 1:3؛ لیون دوفور، معجم اللاهوت الکتابی، ص 426.
20 . آرچیبالد رابرتسون، عیسی اسطوره یا تاریخ، ص 165.
21. اول قرنتیان 17:4؛ دوم قرنتیان 13:7؛ کولسیان 23:4.
22 . پطرس بستانی، دایرة المعارف بستانی، ج 1، ص 330، ذیل ماده ی اپلوس.
23 . محمد رضا زیبائی نژاد، مسیحیت شناسی مقایسه ای، ص 91 – 99.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 1098
نویسنده : محمد

مکاتب و فرقه‌های مسیحی منتقد آموزه تثلیث

 

 

 

1- ابیون‌ها[2]: یكی از قدیمی‌ترین فرقه‌های مسیحی كه «ابیون» نام دارند از موحدین اولیه محسوب می‌شوند. آنان "پولس" را به خاطر این تعلیم كه عیسی –یك انسان- پسر خدا است، كافر می‌دانستند. حتی برخی از دانشمندان می‌گویند كه مسیح تا اواسط قرن دوم، خدا شمرده نمی‌شد؛[3] "ویل دورانت"[4] تاریخ­نویس مشهور در مورد تفکراتی که توسط پولس وارد مسیحیت شده نوشته: پولس، الهیاتی به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهم از آن نمی­توان یافت. وی در ادامه می‌نویسد: پولس مفاهیمی در الهیات مسیحیت وارد کرد که برای مشرکان قابل قبول­تر از یهودیان بود.[5]

البته در این مورد، علت اینکه ابیون‌ها صراحتا دکترین تثلیث را رد نکرده­اند این است که هنوز در آن تاریخ این باور وارد مسیحت نشده بود، بلکه مقدمات آن یعنی الوهیت مسیح برای خود، در اعتقادات جای باز کرده بود که ابیون‌ها نیز به مخالفت با آن پراخته بودند.

 

2- مونارشیزم[6] (مونتانیزم‌) یا «پسرخواندگی»[7]: میل به تاكید بر یگانگی خدا و جلوگیری از هر توسعه‌ای كه ممكن بود به صرف نظر كردن از توحید منجر شود، باعث ایجاد «مكتب مورناشیزم» گردید. "پولس ساموستایی"[8] كه در پایان قرن سوم، پاتریارك[9] انطاكیه دعا از عیسی و سرود به افتخار مسیح[10] را در كلیسایش اجازه نمی‌داد و می‌گفت: تنها خدا می‌بایست عبادت شود و دعاها می‌بایست از طریق مسیح به عنوان واسطه بین خدا و انسان باشد.[11]

وی در مورد مسیح می‌گفت: ‌مسیح دارای الوهیت نبود، بلكه فقط انسانی نیكو بود كه در اثر عدالت و راست‌كرداری و نیز حلول كلمه الهی در وجودش به هنگام تعمید، قادر به انجام امور الهی بود. در این دو دیدگاه ملاحظه می‌گردد كه در میان ایمان­داران اولیه مسیحی، اعتقادات توحیدی جایگاه خاصی داشته و برخی از مسیحیان عیسی را به عنوان فردی كه رسالت هدایت مردم را بر عهده داشته، می شناختند.

 

3- آریانیسم[12]: كلمه آریانیسم از نام "آریوس"[13] (اسقف كلیسای لیبی) است كه عقایدش در «شورای نیقیه»[14] (نیكائیه) محكوم گردید. آریوس تعلیم می‌داد كه پسر در نقطه‌ای از زمان توسط پدر خلق شده و قبل از آن وجود نداشته است. همچنین روح‌القدس نیز مانند پسر در نقطه‌ای از زمان، توسط پدر خلق شده، اما پسر قبل از خلقت هر چیزی خلق شده لذا از كلیه مخلوقات بزرگ‌تر است. ذات او شبیه ذات پدر است، اما با او هم­ذات نیست و اگر مسیح پسر یگانه پدر است، به این معنی است كه توسط پدر به هستی آمده است.

و اشاره دیگر آریان‌ها به آیه: «او خدای نادیده است، نخست­زاده تمامی آفریدگان» (كولسیان 15:1). به نظر آنان نخست­زاده بودن به این معنی است كه پسر در یك نقطه زمانی به وجود آمده است. آنها می‌گویند اگر این امر در مورد پسر صادق باشد در مورد روح‌القدس نیز می‌تواند صادق باشد.[15]

 

4- ماكدونیانیسم: سی و شش تن از اسقفانی[16] كه به «شورای قسطنطنیه» آمده بودند، از پیروان "ماكدونیوس" بودند، كه به الوهیت پسر ایمان داشتند. اما روح‌القدس را یك مخلوق می‌دانستند. شورای قسطنطنیه تلاش می‌كرد تا نظر ماكدونیانیسم را به سوی پذیرش دیدگاه شورا جلب كند. این اعتقاد­نامه بر الوهیت روح‌القدس تاكید كرد، اما به شكل ضمنی(روح‌القدس باید همراه با پدر و پسر پرستیده و تجلیل شود). علی­رغم این رویه محتاطانه و مسامحه­جویانه شورا، اسقفان پیرو ماكدونیوس در اعتراض به اعتقادنامه، شورا را ترك گفتند.[17]

این فرقه با اینكه الوهیت مسیح را قبول داشتند، اما آموزه تثلیث را رد می‌كردند، چرا كه به الوهیت روح‌القدس قائل نبودند.

 

5- كلیسای ضد تثلیثی لهستان: نخستین كلیسایی كه بر اساس ضد تثلیث تاسیس شد در لهستان بود،‌كشوری كه بافته‌ای از عقاید كاتولیك رم، كلیسای لوتری[18]، كلیسای اصلاحی و كلیسای هوسیت[19]است، تا جائیكه پیروان نوع­پرستی در لهستان به این نهضت علاقه فراوانی نشان دادند و ضد تثلیثی‌های دیگر كشورها، در صدد پناهندگی به لهستان برآمدند. در سال 1565م. آنها كلیسای خود را با ویژگی الهیات یكتا پرستی، تعمید بزرگسالان و تفسیر سمبلیك عشاء ربانی[20] تشكیل دادند. آنها اعتقاد داشتند كه خدا یكی است، مسیح پسر خدا، یك موجود آفریده شده بود، و روح‌القدس خدا نبود.

 

6- دانش مسیحی[21]: "مری بالکر بیكرادی"[22] بنیانگذار «كلیسای مسیح» فرقه دانش مسیحی(آمریكائی­ها و به خصوص اعضای «كلیسای دانش مسیحی»، این كلیسا را به اختصار و خیلی خودمانی به نام دانش می‌خوانند) در مورد این کلیسا می‌گوید: «این كلیسا از آن رو به وجود آمده است تا یادآور سخنان و اعمال مراد و مقتدایمان(مسیح) باشد، مسیحیت باید به صورت نخستین درآید و آن عامل شفابخشی كه از دست رفته، بازیافته شود.[23] پیروان این فرقه اعتقاد دارند كه: تثلیث یعنی اتحاد پدر، پسر و روح‌القدس؛ ولی نه به صورت سه اقنوم كه در یك شخص جمع شده باشد، بلكه آنها را به عنوان حیات، حقیقت و عشق و یا به صورت سه ركن دین به شمار می­آ‌رود كه از یك منشأ الهی نشأت گرفته‌اند.[24] اعضای این کلیسا اعتقاد دارند که مسیحیت کنونی از آن عقاید اصیل و اولیه دچار انحراف شده و باید به اعتقادات اصیل برگردد.

 

7- شاهدان یَهُوَه: «شاهدان یهوه» كه رسماً با نام «انجمن‌های كتاب مقدس و جزوات واچ تاور»(watchtower Bible and Tract society) شناخته می‌شوند، در نتیج? یك عمر تلاش و فعالیت "چارلز تیز راسل"[25] به وجود آمده‌اند. او در سال 1879م. مجله «واچ تاور یا برج دیدبانی صهیون»(zions watchtorwer) را تاسیس كرد كه تفسیر خاص خود او از كتاب مقدس، در آن منتشر می‌شد.[26] واچ تاور به وضوح اعلام می‌كند كه شاهدان یهوه به آموزه تثلیث ایمان ندارند. «عیسی مسیح یا مسیحیان اولیه، هیچ تصوری از آموزه تثلیث در ذهن خویش نداشتند.» (كتاب بگذارید خدا همان خدای حقیقی باشد. ص 111) در جای دیگر همان كتاب آمده است شاهدان یهوه اعتقاد دارند: «حقیقت بدیهی این است كه این هم یكی دیگر از تلاش‌های شیطان است كه می‌كوشد شخص خداترس را از آموختن و شناختن حقیقت یهوه و پسر او عیسی مسیح بازمی‌دارد.» در الاهیات واچ تاور، عیسی و روح‌القدس، هیچ یك خدا نیستند. در نظام الاهیاتی شاهدان یهوه، عیسی مسیح، خدای مجسم در جسم بشری نیست، بلكه موجودی خلق شده است. و نیز اگر عیسی خدا بود، پس در طی زمان مرگ عیسی، خدا در قبر مرده[27] بود.[28] شاهدان یهوه از جمله مخالفان سرسخت آموزه تثلیث هستند و آن را انحرافی بزرگ از مسیحیت اصیل می‌دانند و در مورد عیسی مسیح می‌گویند او یک انسان عادی است همانند دیگران اما با این تفاوت که رفتار و اخلاق او الهی می‌باشد.

 

شاهدان یهوه به منظور اثبات اعتقادات خود در مورد تثلیث و نیز اینكه عیسی مسیح همان یهوه نیست، به كتاب مقدس استناد می‌نمایند. یكی از متون مورد علاقه «شاهدان یهوه» برای اثبات اینكه عیسی مسیح خدا نیست، انجیل یوحنا باب 14 آیه 28[29] می‌باشد كه در آن می‌خوانیم «شنیده‌اید كه من به شما گفتم می‌روم و نزد شما می‌آیم...زیرا كه پدر بزرگ‌تر از من است.[30] آنها با استناد به آخر آیه می‌گویند پدر ماهیتی غیر از پسر دارد و پسر در همه احوال نیازمند و محتیاج به پدر است.

 

اما مسیحیان معتقد به تثلیث بر این استفاده شاهدان یهوه این چنین اشكال می‌گیرند كه: این آیه به تبعیت داوطلبانه عیسی از پدر در طی مدت زندگانی وی بر زمین اشاره دارد. و چیزی در مورد برتری ذات او بر ذات پدر نمی‌گوید. بنابراین، بزرگ‌تر، به موقعیت موقتی او در زمین اشاره دارد نه به شخص او.[31]

اگر كمی دقت و تامل شود در مورد اینكه عیسی(ع) دو جنبه داشت -یك جنبه الوهیتی و دیگری جنبه بشری- لازمه‌اش تناقض است که یک ذات دارای دو جنبه متناقض باشد که یکی از این جنبه‌ها(بشری) در اصل وجودشان نیازمند و جنبه دیگر(الوهیتی) نیازمندی متناقض با اصل وجودش باشد. اما جدا از این تناقض عقلی­ی یک ذات با دوجنبه، اگر به چند آیه بعد دقت نماییم معلوم می‌گردد که مراد در این آیه فقط بشر بودن پسر است؛ زیرا پسر در آیه 31 همین باب می‌گوید: لیکن تا جهان بداندکه پدر رامحبت می‌نمایم، چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور می‌کنم.[32] اما متاسفانه مترجمان جدید کتاب مقدس برای القای عقاید خود در کتاب مقدس با اضافه کردن عبارت «آزادنه»، این آیه را ترجمه کرده­اند :« من آزادانه آنچه پدر از من می‌خواهد می‌کنم...».[33]

 

علاوه بر اینها، در توضیح آیه 24 برخی از دانشمندان کتاب مقدس می‌گویند: (باتوجه به آیه34، باب4 انجیل یوحنا) علت برتری پدر از پسر این است که مسیح همواره مجری ارده پدر است که او را گسیل داشته و احکام وی را به جا می‌آورد.[34]

یكی دیگر از استدلالات شاهدان یهوه به «امثال 22:8» است، تفسیر این آیه تقریباً نسبت به هر متن دیگری در عهد عتیق جنجال بیشتری بر پا كرده است.

 

این آیه‌ای است كه شاهدان یهوه بیش از آیه‌های دیگر غالباً به آن متوسل شده‌اند تا اثبات نمایند كه عیسی مسیح صرفاً موجودی خلق شده بوده است. ترجمه جهان نو كتاب مقدس عبری (این کتاب به نام ترجمه «جهان نو» از كتب مقدسه، است و در انتشارت بروكلین، انجمن كتاب مقدس و جزوات واچ تاور به سال 1963 .م چاپ شد.) امثال 22:8 را این گونه آورده است: «یهوه خود، مرا به عنوان مبدا طریق خویش تولید نموده قبل از اعمال خویش مدت‌ها پیش» شاهدان یهوه با استناد بر این آیه مخلوق بودن مسیح را اثبات می‌نمایند. اما مخالفان شاهدان یهوه اعتقاد دارند كه تمامی جنجال‌ها بر سر كلمه عبری gonah است. آنها می‌گویند كلمه مزبور در اینجا باید «تولید نمودن» یا «خلق كردن» معنی شود، نه آن طور كه واچ تاور آن را با عبارت «به وجود آوردن» ترجمه كرده است.[35]

البته شاهدان یهوه از آیات دیگری نیز در این رابطه استفاده نموده‌اند.

 

8-راه جهانی: یكی دیگر از فرقه‌های مسیحی كه آموزه تثلیث را قبول ندارد، فرقه «راه جهانی» می‌باشد. مقر اصلی آن در «ناكس ویل»[36] اوهایو است. این فرقه توسط "ویكتور پال ویرویل"(victor paul wierwille)، خادم سابق كلیسای انجیلی و اصلاح شده، بنیان گذاشته شد. یرویل دیدگاهی ضد تثلیثی نسبت به خدا دارد و آموزه تثلیث را رد می‌نماید. به نظر وی عقیده تثلیث، خدا را از ارزش رفیع و متعال و بی همتایش تنزل می‌دهد، به علاوه انسان را نیز رهایی نیافته باقی می‌گذارد.[37]

 

9- كلیسای جهانی خدا(آرمسترانگیسم): بنیانگذار كلیسای جهانی خدا "هربرت و آرمسترانگ" (Herbert w. Armstrong) می‌باشد. این كلیسا در سال 1934 فعالیت‌های خود را آغاز كرد. در الهیات آرمسترانگ، تثلیث به هیچ وجه وجود ندارد. وی می‌گوید: آموزه تثلیث نتیجه تعلیم انبیای كذبه است. «....الاهیون و منتقدان عالی­رتبه، كوركورانه تعلیمی دروغین و ارتدادی را پذیرفته‌اند كه توسط انبیای دروغین و بت­پرست اعلام گشته...».[38] پیروان این کلیسا، دکترین تثلیث را بدعتی از مسیحیت اصیل و اولیه می‌دانند و آن را قبول ندارند.

 

10- فرقه علم مسیحی: بنیانگذار این فرقه "مری آن مورس بیكر گلوور پترسون ادی" می‌باشد. كلیسای علم مسیحی در سال 1879م. در «چارلزتاون» (Charlestown) واقع در ایالت ماساچوست تشكیل گردید و پس از آن در سال 1891 به «نخستین كلیسای علم مسیح» تغییر نام داد. كلیسای علم مسیحی به وضوح آموزه تثلیث را رد نمی‌كنند، اما دیدگاه آنها درباره شخص مسیح، ضد تثلیثی است. آنها اعتقاد دارند كه مسیح، قدرت و حقیقت مطلقی است برای شفای بیماران كه تمامی آن قدرت را خود مسیح به خدا نسبت می‌دهد. آنها می‌گویند: عیسی انسان است و مسیح اصل الهی می‌باشد و از آنجایی كه در علم مسیحی، عیسی و مسیح، دو وجود متمایز می‌باشند این تعلیم كه عیسی مسیح خدا است، انكار می‌شود.[39]

 

این فرقه با اینکه با صراحت، دکترین تثلیث را رد نمی­کند اما یکی از لازمه‌های آن را که الوهیت عیسی باشد، قبول ندارند.

11- فرقه توحیدباوری: گروه‌هایی از مسیحیان، چون الهام گرفته از فلسفه عقل گرایی عصر روشنفكری و خدا باوری طبیعی بودند، غالباً در واكنش به عاطفه‌گرایی نهضت احیا‌گری، بینش آزادتری درباره تفسیر كتاب مقدس داشتند و مصداق بارز این فرقه‌ها، فرقه «توحیدباوری» است. این فرقه چون در آئین جماعت­­گرای آمریكا شكل گرفت و با آثار "ویلیام الری چانینگ"(1780-1842م.) سرو كار داشت، آموزه اسرار آمیز تثلیث را انكار كرد و در مقابل به واحدبودن خدا اعتقاد پیدا كرد. جالب است كه توحید­باوران مواضع خود را بر كتاب مقدس مبتنی می‌نمایند.[40] آنها اعتقاد به تثلیث را از انحرافات جدی مسیحیت کنونی می‌دانستند و می‌گفتند که مسیحیت باید خود را با توجه به کتاب مقدس از انحرافات پاک کند تا به مسیحیت اصیل برگردد.

 

12- پیروان یونیتاریانیسم[41]: از جمله فرقه‌هایی كه در عصر اصلاحات پدید آمد فرقه نوینی بود كه پیروان آن را «یونیتاریانیسم و یا یونیورسالیست‌های موحد» می‌گویند. پیشوای این جماعت، مردی اسپانیایی موسوم به "میكائیل سروتوس" بود كه او را در شهر ژنو كه مركز فرقه «كالونی»[42] بود به جزای كفر و الحاد زنده سوزانیدند. وی ملاحظه كرد كه پس از مطالعه دقیق صحف عهد جدید، مسئله تثلیث كه بر حسب «اعتقاد­نامه نیقیه» برای عموم مسیحیان امری مسجل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد كه این عقیده كفر محض و باطل است.[43]

 

علاوه بر آن «یونیورسالیست‌های موحد» یكی از افراد مذهبی جامعه آمریكا است، كه اصول اعتقادی و اخلاقی خود را با آزادی انتخاب می‌كنند و پیوسته آنها را از طریق تجربه‌های زندگی تكامل می‌بخشند. به طور كلی یونیور سالیست های موحد به حقیقتی واحد اعتقاد دارند و خدا را یكی می‌دانند، نه سه تا. آنان رهبری اخلاقی عیسی را – بدون توجه به این موضوع كه او بالاترین مرجع دین آنها است – محترم می‌شمارند.

این فرقه مسیحی، عیسی را آنگونه معرفی می‌کند که اسلام آن را معرفی کرده است.

لازم به ذكر است كه فرقه‌های دیگری هم وجود دارد، كه آموزه تثلیث را قبول ندارند و آن را از انحرافات مسیحیت می‌دانند[44]. اما به دلیل جلوگیری از اطاله كلام به این چند فرقه بسنده نمودیم تا فقط این مطلب را برسانیم كه آموزه تثلیث، آموزه‌ای جزمی و متقن درمسیحیت نیست بلكه مخالفانی با این دکترین از خانواده مسیحیت وجود دارد.

 

کتاب نامه:

1) قرآن كریم.

2) كتاب مقدس، ترجمه قدیم، انتشارات ایلام، چاپ سوم 2002م.

3) كتاب مقدس، ترجمه تفسیری، انجمن بین­المللی کتاب مقدس، چاپ سوم 2002م.

4) بهنامی، ژوزف؛ مدخلی بر آموزه تثلیث، آموزشگاه كتاب مقدس، شورای كلیسای جماعت ربانی، بی­تا.

5) راستن، لئو؛ فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریكایی، ترجمه محمد بقالی، تهران، انتشارات حكمت، چاپ دوم، 1385ش.

6) زیبایی نژاد، محمد رضا­، مسیحیت شناسی مقایسه­ای، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول­،1384ش.

7) سیار، پیروز؛ عهد جدید بر اساس کتاب مقدس اورشلیم، تهران، نشر نی، چاپ دوم، 1387ش.

8) گریدی ا. جوان؛ مسیحیت و بدعت‌ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، نشر طه، چاپ سوم، 1384ش.

9) دورانت، ویل؛ تاریخ تمدن، قیصر و ومسیح، ترجمه علی اصغر سروش و دیگران، چاپ ششم، چاپ ششم، 1378ش.

10) لین، تونی؛ تاریخ تفكر مسیحی، ترجمه روبرت آسریان، تهران، نشر پژوهش فرزان روز، چاپ سوم، 1386ش.

11) محمدیان، بهرام و دیگران؛ دایرة المعارف کتاب مقدس، تهران، انتشارات سرخدار، چاپ اول، 1384ش.

12) مك داول، جاش و استیوارت دان؛ شناخت بدعت‌ها، تهران، كلیسای انجیلی آشوری، تهران، 1384ش.

13) مک گراث، آلیستر،؛ درآمدی بر الهیات مسیحی، مترجم عیسی دیباج، تهران، كتاب روشن، چاپ اول، 1385ش.

14) مک گراث، آلیستر؛ درسنامه الهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،  چاپ اول، پاییز 1384ش.

15) ناس، جان بایر؛ تاریخ جامع ادیان، مترجم علی اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ چهاردهم، 1383ش.

16) ویر، رابرت وسایرین؛ جهان مذهبی، بی جا، بی نا، بی تا.

17) ویور، موی جو؛ درآمدی به مسیحیت، مترجم حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،  چاپ اول، 1381ش.

------------------------------------------

پی نوشت:

[1] . قرآن كریم، نساء‌171.

[2] . Ebionites

[3] . گریدی، جوان ا، مسیحیت و بدعت‌ها، ص 44.

[4] . Will Durant

[5] . دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ج 3، ص 689.

[6] .Monarchism

[7] . Adoptionist

[8] . Samosata

[9] . این اصطلاح مخصوص کلیسای شرق(ارتدکس) می باشد.اصطلاح پاتریارک به معنای اسقفی است که بر دیگر اسقفان، روحانیون و مردم سرزمین همجوارو هم سلک خود اختیار و رهبری دارد، یعنی مطابق با قوانین کلیسایی و بدون توجه بر تقدم مقام عالی کاتولیک است.(دایرة المعارف کتاب مقدس، بهرام محمدیان و دیگران ص 476).

[10] . خواندن سرود های مذهبی در مراسمات کلیسا یکی از برنامه های مذهبی کلیسا است.

[11] . گریدی ا، جوان، مسیحیت و بدعت‌ها، ص 143 و 145.

[12] . Arianism

[13] . Arius

[14].Council of Nicea

[15] . ژوزف بهنامی، مدخلی بر آموزه تثلیث، آموزشگاه ، ص 38.

[16] . مقام اسقفی بالاترین رتبه انتصاب است که در انتصابش به این مقام احتیاج به تقدیس دارد. اسقف می تواند بر مطالب منتشر شده در حوزه مسئولیتش نظارت داشته باشد و احیانا حکم به فساد یا تحریم آنها کند.(مسیحیت شناسی مقایسه ای، محمد رضا زیبایی نژاد ص266).

[17] . لین، تونی تاریخ تفكر مسیحی، ص 66.

[18] . Lutheranism اندیشه های دینی مارتین لوتر بویژه آن گونه که در کاتشیسم کوچک(1529) و اعتراف نامه آگسبورگ(1530) بیان شده است.(آلیستر مک گراث، درسنامه الهیات مسیحی،ص 521 ).

[19] . Hussite

[20] . High Massبه این آیین شام مقدس، مجلس سپاس گزاری و شراکت هم اطلاق می شود.این عمل نماد حلول و تجسد الهی قلمداد می شود. در اناجیل آمده است که عیسی در آخرین شب حیات خود به اتفاق شاگردان خود شام دسته جمعی(شام آخر) را صرف کردند.در انجام این مراسم کشیش قطعات کوچکی از نانا مخصوصرا که قبلا با شراب یا آب تقدیس شده بین مسیحیان تقسیم میکند و با خواندن دعا، نان و شراب در بدن مسیحیان به گوشت وخون عیسی مبدل می گردد.(رابرت ویر، جهن مذهبی ص 749 ).

[21] . Christian science

[22] . Mary Morse Balcer Eddy

[23] . راستن، لئو، فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریكایی، ص 186.

[24] . همان، ص 192.

[25] . Charls Taze Russell

[26] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها، ص 44.

[27] . طبق ادعای اناجیل عیسی مسیح 3روز و 2 شب بعد از به صلیب کشیده شدن از قبر خود خارج شده و به زندگی زمینی خود پایان می دهد.

[28] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها ، ص 47.

[29] . همان، ص 48.

[30] . كتاب مقدس، ترجمه قدیم (یوحنا 14: 28).

[31] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها، ص 48 و 49.

[32] . كتاب مقدس، ترجمه قدیم(یوحنا 14: 31).

[33] . کتاب مقدس، ترجمه تفسیری (یوحنا 14: 31).

[34] . کناب مقدس، ترجمه پیروز سیارصص 550 و 560 و مراجعه شود به ص 492 پ 1.

[35] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت ها، ص 53 و 54.

[36] . knoxwill

[37] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها، ص 142-148 (با تصرف).

[38] . همان، ص 161.

[39] . همان ، ص 180.

[40] . ویور، موی جو، درآمدی به مسیحیت، مترجم، ص 269.

[41] . Unitarian Universalist

[42] . اصطلاحی مبهم که به دو معنای کاملا متمایز به کار می رود. نخست، برای اشاره به اندیشه های دینی مجموعه های دینی(مانند کلیسای اصلاح شده) و افرادی (مانند تئودوربز) به کار می رود که عمیقا تحت ناثیر ژان کالون یا اسنادی که وی نوشته بود، بودند. دوم، برای اشاره به اندیشه های دینی خود ژان کالون. مه معنای اول بسیار رایج تر است.(در اینجا هم معنای اول مقصود است.). (مک گراث، آلیستر، درسنامه الهیات مسیحی، ص 510).

[43] . ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ص 680و 681.

[44] . برای آشنایی بیشتر می توان به سایت ویکی پدیا انگلیسی مراجعه کرد.

آدرس سایت مذبور http: //en.wikipedia.org



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 279
نویسنده : محمد

 

تناقضات کتاب مقدس

 

 

  1. 1.     مسیح چند روز در قبر بود ؟

عیسی مسیح پیش گویی میکند

  • •          ((همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم ماهی بود پسر انسان (خود عیسی مسیح) هم سه شبانه روز در زمین خواهد بود))

 (انجیل متی 40)

  • ·         ولی وقتی اناجیل داستان به صلیب کشیده شدن مسیح را نقل میکنند چنین گزارش میدهند که مسیح جمعه به صلیب کشیده شد (متی 25:27-46) و در غروب آن روز وی را دفن کردند و صبح زود یکشنبه وقتی بر سر قبر وی آمدند قبر را خالی یافتند (متی 6:  28) 

 

  1. 2.     یهو شافاط بتكده های روی تپه را خراب کرد یا خیر

يهو شافاط يكي از پادشاهان بني اسرائيل بود وي در دوران سلطنت خود كارهاي بيشماري انجام داد و خداوند را با جان و دل خدمت كرد در زمان حکومت وی روي تپه مجاور اورشليم بت خانه هايي وجود داشت در كتاب دوم تواريخ مينويسد كه يهو شافاط كارهاي بسياري انجام داد از جمله بت هاي روي تپه را خراب كرد ولي در كتاب اول پادشاهان مينويسد كه او خدمات بسياري انجام داد ولي فقط بت هاي روي تپه را خراب نكرد آيا اين تناقض نيست ؟

 

  • •          1ـ پس خداوند موقعیت سلطنت یهوشافاط را تحکیم نمود... یهوشافاط با دل و جان، خداوند را خدمت می کرد. او بتکده های روی تپه ها را خراب کرد و بت های شرم آور اشیره را درهم شکست.                                                                              (دوم تواریخ 17 / 5 .)

ولی در جای دیگر میگوید

  • •          2ـ یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی بر تخت نشست و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد... او هم مثل پدر خود آسا مطابق میل خداوند عمل می کرد به جز در یک مورد و آن اینکه بتخانه های روی تپه ها را از بین نبرد.               (اول پادشاهان 22 / 42 .)

 

  1. 3.       مرگ هارون

در تورات داستان مرگ هارون با جزئیات ذکر شده است ولی  در محل وفات وی اختلاف وجود دارد در کتاب اعداد محل وفات وی  روی کوه هورا ذکر میکند واما کتاب تثنیه موسیره را محل در گذشت هارون عنوان میکند و در نقشه های باستانی بین هورا و مسیره فاصله زیادی است

  • •          1ـ وقتی که به بالای کوه رسیدند، موسی لباس کاهنی را از تن هارون درآورد و به پسرش العازار پوشانید. هارون در آنجا روی کوه (هور1) درگذشت. (اعداد 20 : 28)
  • •          2ـ سپس قوم اسرائیل از ئبیروت بنی یعقان به موسیره کوچ کردند. در آنجا هارون درگذشت و مدفون گردید و پسرش العازار به جای او به خدمت کاهنی پرداخت. (تثنیه 10 : 6)

 

 

  1. 4.     گنجایش حوض خانه­ی خداچه قدر بود:(4000لیتر یا 6000 لیتر)

وقتی سلیمان هیکل و معبد مخصوصش را ساخت طبق دستور خداوند حوضی در وسط آن گماشت که در مقدار گنجایش آن حوض اختلاف است :

  • •          1ـ ضخامت دیواره­ی حوض به پهنای کف دست بود. لبه­ی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از چهل هزار لیتر بود. (اول پادشاهان 7 / 26)
  • •          2ـ ضخامت دیواره­ی حوض به پهنای کف دست بود. لبه­ی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از شصت هزار لیتر بود. (دوم تواریخ 4 / 5)

 

 

  1. 5.     یهویاکین، چند ساله بود که به پادشاهی رسید:(18 ساله یا 8 ساله)

یکی دیگر از موارد تناقض در کتاب مقدس سن یهوه یاکین در موقع رسیدن به پادشاهی است در یک  کتاب میفرماید یهوه یاکین 8 ساله بود و در جای دیگر میفرماید یهوه یاکین 18 ساله بود گر چه سن او اهمیت ندارد ولی این نکته را به ما میرساند که نسخه نویس کتاب مقدس از خود رد پاهایی به جا گذاشته و در مواردی دست برده است

  • •          1ـ یهویاکین هیجده ساله بود که پادشاه یهودا شد و سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم پادشاهان 24 / 8)
  • •          2ـ یهویاکین هشت ساله بود که پادشاه شد و سه ماه و ده روز در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم تواریخ 36 / 9)

(توجه: در ترجمه تفسیری هر دو را 18 نوشته تا تناقض موجود برطرف شود)

 

 

  1. 6.     چند سال قحطی (سه سال یا هفت سال)

داود لشگریانش را سرشماری کرد و این سرشماری نوعی بی اعتمادی به خدا محسوب شد خداوند تصمیم به مجازات داود گرفت و از او خواست بین سه عذاب زیر یکی را انتخاب کند

  • •          1 ـ پس جاد نزد داود آمده، پیغام خداوند را به او رساند و گفت: «بین این سه، یکی را انتخاب کن، هفت سال قحطی در کشور، سه ماه فرار از دست دشمنانت یا سه روز مرض مهلک در سرزمینت

(دوم سموئیل 24 / 13).

  • •          2ـ جاد پیش داود آمد و پیغام خداوند را به او رسانده، گفت: «بین این سه، یکی را انتخاب کن: سه سال قحطی، یا سه ماه فرار از دست دشمنت یا سه روز مرض مهلک و کشتار به وسیله فرشته خداوند

)اول تواریخ 21 / 11(

 

 

7 . چگونگی مرگ اخزیا

اخزیا یکی از پادشاهان سبط یهودا است و با بیهوو جنگید و شکست خورد و در جریان این جنگ نیز کشته شد ولی در کتاب مقدس دو نقل متفاوت برای چگونگی مرگ اخزیا ذکر شده در یک جا میفرماید او در حین فرار از شدت جراحات مرد و در جای دیگر میفرماید خیر اخزیا دستگیر شد واو را  نزد بیهوو آوردند و بیهوو او را کشت و یک نفر چگونه میتواند دو بار کشته بشود هم در حین فرار هم در اسارت ؟

 

  • •          1ـ هنگامی که اخزیا، پادشاه یهودیا، این وضع را دید، به سوی شهر بیت هگان فرار کرد. بیهو به تعقیب وی پرداخت و فریاد زد: «او را هم بزنید.» پس افراد بیهو او را در سر بالایی راهی که به شر جور می رود و نزدیک یبلعام است، در عرابه اش مجروح کردند، او توانست تا مجدد فرار کند؛ ولی در آنجا مرد. (دوم پادشاهان 9 : 27)
  • •          2ـ زمانی که بیهو در پی کشتار اعضای خانواده­ی احزاب بود، با عده ای از سران یهودا و برادرزاده های اخزیا رو به رو شد و ایشان را کشت؟ بیهو در جستجوی اخزیا بود؛ سرانجام او را که در سامره پنهان شده بود، دستگیر نموده، نزد بیهو آوردند و بیهو او را نیز کشت. (دوم تواریخ 22 : 8)

 

 

8 . چند روز بعد عیسی (ع) بر کوه آمد 

  • •          یکی از معجزاتی که توسط حضرت عیسی رخ داد ملاقات وی با حضرت موسی و الیاس بر فراز کوه بود در زمان این معجزه اناجیل اختلاف نظر دارند
  • •          1ـ شش روز بعد، عیسی با پطرس، یعقوب و یوحنا به بالای تپه ای رفت. کس دیگری در آنجا نبود. ناگاه صورت عیسی به طرز پرشکوهی شروع به درخشیدن کرد، و لباسش درخشان و مثل برف سفید شد.                            (مرقس 9 / 2.)
  • •          2ـ  هشت روز پس از این سخنان، عیسی به همراه پطرس، یعقوب و یوحنا، بر فراز تپه ای برآمد تا دعا کند. 29 به هنگام دعا، ناگهان چهره­ی عیسی نورانی شد و لباس و از سفیدی، چشم را خیره می کرد            (لوقا  9 :28.)

 

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 761
نویسنده : محمد

محققان بر آنند که مسیحیت، که در ابتدای امر، آیینی یکتاپرستانه بود، بعدها تحت تأثیر برخی مکاتب رومی آن زمان به سه گانه پرستی روی آورد.با این حال در برهه­هایی از تاریخ مسیحیت، یگانه پرستانی نیز وجود داشته­اند که تعالیم کلیسای تثلیث­گرا را محکوم دانسته و به یگانگی خداوند ایمان داشته­اند.

در قرون اولیه میلادی، ابیونی­ها و همچنین پیروان آریوس از جمله یکتاپرستان بوده­اند.به نظر می­رسد که آیین یکتاپرستی از زمان کنستانتین تا قرنها از میان مسیحیان رخت بر بسته بود چه اینکه در زمان این پادشاه و در شورای نیقیه (325 میلادی)یکتاپرستی جرم خوانده شد و به شدت با این عقیده مبارزه شد.

پس از گذشت قرنها و در قرن شانزدهم میلادی[1]، یکتاپرستی جانی دوباره گرفت و در این راه نیز متحمل آزار و اذیتهای فراوانی گردید. میشل سروتوس[2]را می­توان از پیشگامان نهضت یکتاپرستی در دوره جدید دانست.کسی که در نهایت به خاطر عقیده توحیدی خویش بر چوبه دار سوزانده شد.

علی­رغم تمام سخت­گیریهایی که نسبت به یکتاپرستی در سراسر جهان مسیحیت وجود داشت، منادیان توحید توانستند در میان برخی جوامع مسیحی نفوذ کرده و یگانه­پرستی را دوباره رواج دهند.

یکی از این گروهها، کلیسای شاهدان یهوه بود که در قرن نوزدهم به وجود آمد و پس از چندی توانست، پیروان قابل توجهی را نیز به دست آورد.

 

بنیان­گذار

فرقه شاهدان یهوه را چارلز تیز راسل[3] (1852 – 1916) تأسیس کرد. او با مطالعه و تأمل در کتاب مقدس در حدود سال 1872 میلادی به این نتیجه رسید که مسیح در سال 1874 مخفیانه باز خواهد گشت تا زمینه را برای برقراری ملکوت و سلطنت خداوند مهیا سازد.[4]

راسل همچنین اظهار داشت که جنگ "آرماگدون"نهایتا در سال 1914و با بازگشت حضرت مسیح رخ خواهد داد و در این زمان است که پایان دوره امتها فرا خواهد رسید.[5]

با نزدیک شدن به زمان موعود، پیش­بینی­های او آهنگ ملایمتری به خود گرفت و در آخرین کتابی که منتشر گردید این تاریخ به سال 1918 تغییر یافت.[6]

عقاید منتشر شده وی پیروان زیادی یافت و راسل از سال 1879خود را کشیشی از کلیسای مستقل پیتسبورگ قلمداد کرد.وی در ادامه فعالیتهای خویش، نشریه برج دیدبانی[7] را منتشر ساخت و در آن به تبیین دیدگاههای خویش پرداخت.[8]

پس از راسل "جوزف فرانکلین رادرفورد"[9] رهبری این فرقه را بر عهده گرفت. او زمان بازگشت مسیح را دوباره تصحیح نمود.

وی در سال 1920 اظهار داشت که میلیونها نفر از کسانی که زنده­اند هرگز نخواهند مرد. او منتظر ظهور شخصیتهای برجسته عهد قدیم همانند ابراهیم، یعقوب و .. بود که در سال 1925 ظهور کرده و بر جهان جدید حکم­فرمایی خواهند کرد.[10]

اما هنگامی که سال 1925 به پایان رسید رادرفورد که صلاح را در ترک پیشگویی دقیق می­دید خطاب به پیروان خویش چنین نوشت:

«همه چیز در این زمان در حال تحقق یافتن است و گواهی می­دهند که خداوندگار عیسی حاضر است و سلطنت او فرا رسیده است. بزودی رستاخیز مردگان به وقوع خواهد پیوست.مقصود از زود، سال بعد نیست ولی ما معتقدیم که این امر به وقوع خواهد پیوست و انتظار داریم پیش از پایان این قرن واقع شود».

این پیشگویی مبهم تا حدودی راه را برای رادفورد هموار کرد چه اینکه دیگر او خود را ملزم نمی­دید که در تاریخ پیشگویی­های خود تجدید نظر کند.[11]

البته انجمن واچ­تاور از نیمه قرن بیستم به بعد، به طور کلی هر گونه پیشگویی را کنار گذاشت اما با این حال اظهار داشت که این نسل از میان نخواهد رفت جز آنکه تمام این وقایع تحقق یابد.[12]

 

عنوان این فرقه

پیروان او که ابتدا در ایالات متحده مستقر بودند در ابتدا با نامهای مختلفی از جمله "قوم دیدبان"[13]، "برج دیدبانی کتاب مقدس و انجمن نشر[14]"[15] و  یا راسلی­ها[16] خوانده می­شدند.[17]

بعدها رادرفورد در سال 1931 میلادی آنان را "شاهدان یهوه" نامید.[18]

به اعتقاد شاهدان، این عنوان از کتاب مقدس برگرفته شده است. در کتاب اشعیا آمده است: "خداوند می­گوید که شما شهود من هستید و من خدا هستم".[19]

در کتاب اعمال رسولان نیز از قول حضرت مسیح چنین نقل شده است: " لیکن چون روح‌القدس بر شما می‌آید، قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم وتمامی یهودیه و سامره و تا اقصای جهان"[20].[21]

 

جهان بینی شاهدان یهوه

آنها تمام قدرتهای جهان و نهادهای سیاسی را منتسب به شیطان می­دانند.از نظر آنان، شیطان بر دنیای کنونی حکمرانی می­کند و هر حکومت، حرفه و دین سازمان­یافته­ای هم­پیمان با شیطان و در مقابله با خواست و اراده یهوه است.

شاهدان یهوه معتقدند که فقط انتخاب "یهوه"[22] است که انسان را وارد حکومت خدا می­کند. آنان بر مبنای همین اعتقاد، خود را بخشی از حکومت الهی می­دانند.[23]

بر همین اساس، آنان از احترام به پرچم کشورها، خدمت در ارتش و همچنین رأی دادن در انتخابات امتناع می­ورزند.[24]

در بسیاری از کشورها، آنان به خاطر همین اعتقادات و امتناع آنان از خدمت نظام به زندان افکنده شده­اند.[25]

 

خداشناسی و مسیح­شناسی شاهدان

شاهدان یهوه،تنها به یک خدا ایمان دارند و از سال 1931 بر این نکته تأکید ورزیده­اند که خدا را تنها باید یهوه نامید. آنان آموزه­ی تثلیث را انکار کرده و آن را شرک می­دانند.[26]

از نگاه آنان، مسیحیت تثلیثی، آیات کتاب مقدس را هنگام ترجمه تحریف می­کند و معانی آن را مطابق دیدگاه خویش تغییر می­دهد.آنان همواره با استناد به متون اصیل عهد عتیق و با بررسی دقیق واژگان عهد جدید با استناد به ادبیات یونانی، الوهیت مسیح را انکار می­نمایند.[27]

آنها معتقدند که حضرت عیسی مخلوقی روحانی بوده است که "لوگوس"[28] یا کلمه یا "میکائیل" رئیس فرشتگان نامیده می­شده است.[29]

عیسی برادری به نام زهره[30] داشت که علیه خدا طغیان کرد و تبدیل به شیطان گردید در حالی که مسیح در اطاعت خدا باقی ماند.[31]

از نگاه آن­ها، روح­القدس نیز خدا نمی­باشد بلکه نیروی فعال خداست.[32]

 

مرجع الهیاتی شاهدان

آنها کتاب مقدس را یگانه منبع اعتقادی و تنها مرجع هدایت بخش می­دانند.آنان ترجمه­های کتاب مقدس را مبتنی بر عقاید تثلیثی دانسته و بر همین اساس ترجمه خاص خود را عنوان "ترجمه دنیای جدید[33]"تهیه و منتشر نموده­اند که از نگاه آنان ترجمه معتبر کتاب مقدس شناخته می­شود.[34]

 

شعایر دینی و برخی از دیگر ویژگی­ها

شاهدان یهوه اهمیت چندانی برای شعایر دینی قائل نیستند. آنها عشای ربانی را "شام یادبود"[35] می­خوانند که از نظر آنها صرفا یک غذای یادبود است و هیچ­گونه اهمیتی شعاری ندارد.این مراسم هر سال یکبار و در عید پاک (که البته آن را عید نمی­شمارند[36])انجام می­گیرد.[37]

شاهدان به تعمید نیز معتقدند و آن را نمادی از سرسپردگی به اراده الهی بر می­شمارند.از نگاه آنان تعمید با پاشیدن آب (چنانکه در برخی کلیساها مرسوم است) صحیح نیست و تعمید صحیح تنها با فرو رفتن در آب امکان پذیر است. آنها تعمید اطفال را نیز نمی­پذیرند.[38]

البته از نگاه آنان، تعمید برای نجات هیچ ضرورتی ندارد و دارای هیچ­گونه اهمیت شعاری نیز نمی­باشد.[39]

 

ممنوعیت برگزاری و شرکت در جشنها

شاهدان یهوه برگزاری و یا شرکت در مراسمی نظیر کریسمس، عید پاک، جشن تولد و یا هر گونه جشنهای ملی را حرام می­دانند.علت ممنوعیت این جشنها آن شمرده شده که این مراسم دارای ریشه کتاب مقدسی نیستند.[40]

 

امتناع از تزریق خون حتی به قیمت مرگ

یکی از ویژگیهای خاص شاهدان یهوه، امتناع از تزریق خون است.آنان با استناد به کتاب مقدس، تزریق خون را حرام می­دانند.شاهدان اظهار می­دارند: از آنجا که خون منبع حیات است و حیات نیز به خداوند تعلق دارد بنابر این استفاده از خون حرام می­باشد.

مستند الهیاتی آنان نیز این آیه از سفر لاویان است که می­گوید:"هر کس... هر قسم خون را بخورد من روی خود را بر آن شخصی که خون خورده باشد برمی گردانم، و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت."[41]دیگر مستند کتاب مقدسی آنان این عبارت کتاب اعمال رسولان که آمده است: "حکم کنیم که از... و حیوانات خفه شده و خون بپرهیزند[42]".[43]

بر همین اساس آنها از تزریق خون اجتناب به خویشتن و به فرزندانشان اجتناب می­ورزند حتی اگر این مسأله به قیمت مرگ آنها تمام شود.[44]

 

آخر الزمان از نگاه شاهدان

چنانکه پیشتر اشاره گردید، شاهدان، عمیقا به این باور پای­بندند که پایان جهان در آینده­ای بسیار نزدیک فرا خواهد رسید.

آنان با اتکا به کتاب دانیال و مکاشفه یوحنا بر آنند که دنیای کنونی زوال خواهد یافت و دنیای جدیدی جانشین آن خواهد شد.

شاهدان با استناد به آیاتی از کتاب مکاشفه[45]بر آنند که تنها مسیح و 144000 برگزیده دارای نفوس جاودانه­اند و دیگران همه فانی­اند[46] گر چه به آنها نیز در دوره هزاره، فرصت دیگری داده خواهد شد.در این زمان، فقط عادلان حکومت می­کنند و آن 144000نفر به آسمان خواهند رفت.[47]

آنها بر این اعتقادند که عبارت کتاب مکاشفه که به "گروه عظیم" اشاره می­کند[48] در خصوص سایر ایمانداران است. آنان گرچه به آسمان راهی ندارند اما اگر عبودیتشان را نسبت به خدا اثبات کنند برای همیشه در زمین مخلد خواهند ماند.[49]

 

نابودی؛ و نه جهنم!

واچ تاور، دیدگاه رایج مسیحی در مورد وجود جهنم به عنوان مکانی که شریران در آن تا به ابد باید متحمل مجازات شوند را انکار می­کند.

آنها در این مسأله به چهار دلیل استناد می­کنند: 1. این تعلیم کاملا غیر کتاب مقدسی است. 2. غیر معقول است. 3. با محبت خدا در تضاد است. 4. مخالف با عدل و انصاف است.[50]

در خصوص افراد بی­ایمان آنها آموزه "نابودی"[51] را به جای جهنم و عذاب ابدی اظهار می­دارند. از نگاه آنان، بی­ایمانان نابود و معدوم خواهند شد.[52]

 

شاهدان در عصر حاضر

آنها دارای 4 میلیون نفر پیرو در بیش از 200 کشور دنیا هستند و رهبری این فرقه همچنان از ایالات متحده اعمال می­گردد.

آنها موفقیت خویش در تبلیغ را مرهون سیاست خاص تبشیری یعنی تبلیغ خانه به خانه هستند.شاهدان امروزه دارای دو نشریه واچ تاور (1879.م) و بیداری[53] (1946.م) هستند که در سطح گسترده و در سراسر جهان منتشر می­شود.[54]

 

[1] - البته پیش از این هم، گزارشهایی در مورد یکتاپرستان وجود داشته است اما ظهور یکتاپرستی به عنوان یک نهضت فعال و پویا در قرن شانزدهم رخ داده است.

[2]- Michael Servetus

[3]- Charles Taze Russell

[4]- Cross, F. L. (ed.), The Oxford dictionary of the Christian Church, (Oxford, 1997, 3rd ed.), p.865

[5]- Britannica Encyclopedia of World Religions, (Encyclopedia Britannica INC, 2006), p.563

[6]- مولند، اینار؛ جهان مسیحیت؛ ترجمه محمد باقر انصاری و مسیح مهاجری، انتشارات امیر کبیر، 1381ه‏ش، چاپ دوم، ص 471

[7]- The Watchtower

[8]- ویور، مری جو؛ درآمدی به مسیحیت؛ ترجمه حسن قنبری، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، قم، 1381، چاپ اول، ص 274

[9]- Joseph Franklin Rutherford

[10]- New Catholic Encyclopedia, (Gale, 2003, 2nd ed.), vol.7, p.751

[11]- مولند، اینار؛ پیشین

[12]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[13]- ویور، مری جو؛ پیشین

[14]- Watch Tower Bible and Tract Society

[15]- Cross, F. L. (ed.), ibid

[16]- Russellites

[17]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[18]- Cross, F. L. (ed.), ibid

[19]- اشعیا 43: 12

[20]- اعمال رسولان 1: 8

[21]- روستن، لئو؛ فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکایی؛ ترجمه محمد بقائی، تهران، انتشارات حکمت، 1376ش، چاپ اول، ص 208

[22]- Jehovah. نام خداوند در زبان عبری

[23]- ویور، مری جو؛ پیشین

[24]- Britannica Encyclopedia of World Religions, ibid and Holden, Andrew, Jehovah's Witnesses, (Routledge, 2003), p.26

[25]- مولند، اینار؛ پیشین؛ ص474

[26]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[27]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ شناختن بدعتها؛ ویراسته نینوس مقدس­نیا و سوریک صیاد سردرود، کلیسای انجیلی آشوری تهران، 1383، ص 48 – 64 و 68 – 70

[28]- Logos

[29]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[30]- Lucifer

[31]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ پیشین؛ ص 48

[32]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 210

[33]- New World Translation

[34]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[35]- Memorial Supper

[36]- ویور، مری جو؛ پیشین

[37]- مولند، اینار؛ پیشین؛ ص 476

[38]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 215

[39]- مولند، اینار؛ پیشین

[40]- Holden, Andrew, ibid, p.25

[41]- لاویان 17: 10. همچنین، آیه چهارم از باب 9 سفر پیدایش نیز از دیگر شواهد کتاب مقدسی این آموزه تلقی شده است.

[42]- اعمال رسولان 15: 20

[43]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 221 و Holden, Andrew, ibid, p.28

[44]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[45]- مکاشفه 7: 4 و 14: 1 – 4

[46]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[47]- ویور، مری جو؛ پیشین؛ ص 275

[48]- مکاشفه 7: 9

[49]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 215. همچنین ر.ک: New Catholic Encyclopedia, ibid

[50]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ پیشین؛ ص 65

[51]- Annihilation

[52]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ پیشین؛ ص 74 و  Holden, Andrew, ibid, p.25

[53]- Awake

[54]- Cross, F. L. (ed.), ibid

 

 

رادیو مژده

تاریخچه: از همان سدۀ نخست، زمانی که مسیحیت شروع به گسترش کرد، عده‌ای به‌منظور کسب محبوبیت و یا دستیابی به منافع مادی، تعالیم درستی را که در تعلیم رسولان و نوشته‌های ایشان یافت می‌شد، تغییر می‌دادند و فرقۀ جدیدی ایجاد می‌کردند.

در کتاب عهدجدید نیز شاهد این هستیم که چگونه پولس و یوحنا با این گروههای بدعتگذار مبارزه می‌کردند و ایمانداران را تشویق می‌نمودند تا بر روی تعالیم درستی که از ایشان شنیده یا خوانده بودند، استوار بایستند. در سده‌های دوم و سوم میلادی، گروههای بدعتکاری وارد میدان شدند که الوهیت مسیح را انکار می‌کردند و این عقیده را رواج می‌دادند که خداوندگار ما عیسی مسیح از ذات خدا نیست و فقط مخلوقی است در سطح فرشتگان یا انسانی است که خدا او را به‌سبب تقوایش به الوهیت پذیرفته است. کلیسای راستین به‌گونه‌ای استوار در برابر این بدعت‌ها و فرقه‌های انحرافی ایستاد و بر اساس کتاب عهدجدید (انجیل‌ها و رسالات رسولان مسیح)، اصول درست عقاید را حفظ کرد و به ما انتقال داد. اما متأسفانه عقاید انحرافی این فرقه‌ها، بارها در طول تاریخ قد علم کردند و به شکل‌های جدید عرض اندام نمودند. یکی از این فرقه‌ها که در اواسط قرن نوزدهم در آمریکا به‌وجود آمد، فرقۀ "شاهدان یَهُوَه" است که احتمالاً نامش برای خوانندگان آشنا است. در این مجموعه از مقالات، به بررسی تاریخچۀ این فرقه و عقاید منحرف آن خواهیم پرداخت. بخش نخست این مجموعه، اختصاص دارد به تشریح این نکته که این فرقه توسط چه کسانی به‌وجود آمد و دچار چه تحولاتی شد. در بخشهای بعدی نیز به اصول انحرافی اعتقادات آن پرداخته، آنها را با تعالیم صحیح انجیل خداوندگار ما عیسی مسیح مقایسه خواهیم کرد.

شاید کمتر کسی باشد که نام "شاهدان یهوه" را نشنیده باشد. به‌حق باید گفت که این گروه، فعال‌ترین گروه مذهبی است که به تبلیغ عقاید خود دست می‌زند. شاید آنها درِ خانۀ شما را نیز کوبیده باشند. این افراد به‌گونه‌ای در بارۀ کتاب‌مقدس سخن می‌گویند که اگر شنونده وارد نباشد، فکر می‌کند که اینها تمام کتاب‌مقدس را از بر می‌دانند. اما واقعیت غیر از این است. این افراد فقط قسمت‌ها و آیات مشخصی از کتاب‌مقدس را آموخته‌اند و همانها را با اطمینان و قاطعیت تکرار می‌کنند. اینها وقتی با یک مسیحی مسلط بر کتاب‌مقدس و بر تعالیم صحیح مواجه بشوند، یا میدان را خالی می‌کنند یا پاسخ سؤالات را به رهبرانشان ارجاع می‌دهند. اگر هم بیش از حد کلافه بشوند، با ذکر آیاتی نظیر متی ۱۰:‏۱۴ منزلتان را ترک می‌کنند. این آیه می‌فرماید: "هر که شما را قبول نکند یا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه یا شهر بیرون شده، خاک پایهای خود را بر‌افشانید.". اینها تجربیات شخصی نویسندۀ این مقاله بوده است.

راستی اینها از کجا آمده‌اند؟ اعتقاداتشان چیست؟ چرا با چنین اطمینانی سخن می‌گویند، گویی مسیحیت بعد از نوزده قرن، تازه از طریق ایشان برای نخستین بار احیا شده و تبلیغ می‌شود!

بنیانگذار فرقۀ انحرافی شاهدان یهوه، شخصی بود به نام چارلز تِیز راسل (Charles Taze Russell). او در سال ۱۸۵۲ در آمریکا، در خانواده‌ای ثروتمند به‌دنیا آمد. خانوادۀ او عضو شاخۀ پرزبیتری از کلیسای پروتستان بود. اما راسل در شانزده سالگی شروع کرد به شک کردن، نه فقط به اعتقادات کلیسای خودش، بلکه به کتاب‌مقدس و حتی به وجود خدا. درست در این وضعیت بحران روحی بود که راسل با یک واعظ اَدْوِنتیست ملاقات کرد و تحت تأثیر او قرار گرفت. ادونتیتست‌ها گروهی از مسیحیان بودند که در سال ۱۸۱۶ پیشگویی کرده بودند که عیسی مسیح در سال ۱۸۴۴ به این جهان باز خواهد گشت. اما پیشگویی ایشان طبیعتاً عملی نشد، زیرا مسیح خودش فرموده بود که از زمان بازگشت او هیچ کس خبر ندارد، جز خدای پدر.

راسل چند سال تحت تأثیر واعظان و معلمین ادونتیست به مطالعۀ کتاب‌مقدس پرداخت. سپس با دوستان خود جلسات کوچکی برای مطالعۀ کتاب‌مقدس ترتیب داد. این افراد او را رهبر یا شبان خود می‌دانستند. راسل در ۲۳ سالگی، یعنی در سال ۱۸۷۶، مجله‌ای از یکی از گروههای ادونتیست دریافت کرد. این گروه اعتقاد داشتند که عیسی مسیح در سال ۱۸۷۴ به‌صورت نامرئی به جهان باز گشته است. این عقیده به نظر راسل جالب آمد. به همین دلیل، شروع کرد به حمایت مالی از این مجله و همکاری با سردبیر آن. راسل و سردبیر این مجله این بار پیشگویی کردند که در سال ۱۸۷۸، ایمانداران به آسمان ربوده خواهند شد. اما این پیشگویی نیز عملی نشد و موجب بروز اختلاف میان راسل و سردبیر مجله گردید، طوری که راسل از او جدا شد و مستقلاً مجله‌ای منتشر کرد به نام "برج دیدبانی صهیون".

تا این زمان، راسل در کلیساهای پروتستان موعظه می‌کرد و پیروانش خود را از بقیۀ مسیحیان جدا نمی‌کردند. اما از سال ۱۸۷۹ به بعد، او به‌تدریج به هواداران خود هویتی مستقل بخشید و ایشان او را به‌عنوان "شبان" خود پذیرفتند. اتفاق مهم دیگری که باعث جدایی کامل هواداران راسل از کلیساهای پروتستان و ادونتیست شد، این بود که در سال ۱۸۸۲، رسماً اعتقاد به تثلیث را رد کرد و علیه آن شروع به موعظه نمود.

راسل دست به پیشگویی دیگری زد و آن این بود که جهان در اوائل اکتبر ۱۹۱۴ به پایان خواهد رسید. درست دو سال بعد از این تاریخ، زمانی که او در اکتبر سال ۱۹۱۶ در بستر مرگ قرار داشت، دنیا نه تنها به پایان نرسیده بود، بلکه در آتش نخستین جنگ جهانی می‌سوخت!

جانشین راسل، وکیل زبردستی بود به نام جوزف راترفورد (Joseph Rutherford). او بر خلاف دستورالعمل راسل در خصوص شیوۀ رهبری گروهی، شخصاً تمام قدرت مؤسسه "برج دیدبانی" را به دست خود گرفت، هیأت مدیرۀ مؤسسه را منحل کرد و افراد مورد نظر خود را در رأس قدرت قرار داد. هم‌او بود که در سال ۱۹۳۱، مؤسسۀ "برج دیدبانی" را برای نخستین بار، "شاهدان یهوه" نامید.

یکی از اقدامات مهم راترفورد این بود که به‌جای تأکید بر "رشد شخصیت" که سیاست راسل بود، بر تبلیغِ گسترده تأکید داشت، سیاستی که هنوز نیز شدیداً دنبال می‌شود. به این ترتیب، از سال ۱۹۲۷، این فعالیت‌های تبلیغی به‌صورت خانه به خانه، جزو مهم‌ترین فعالیت‌های شاهدان یهوه شد. راترفورد نیز مانند راسل، دست به پیشگویی زد و گفت که ابراهیم و اسحاق و یعقوب در سال ۱۹۲۵ زنده خواهند شد و بر جهان حکومت خواهند کرد. وقتی این پیشگویی عملی نشد، راترفورد علناً به شکست خود اعتراف کرد.

پس از مرگ راترفورد در سال ۱۹۴۲، ناتان نـُور (Nathan Knorr) جانشین او گردید. نـُور که فاقد قدرت رهبری و شخصیت نافذ راترفورد بود، کوشید تعهد اعضای شاهدان یهوه را به "سازمان مادر" جلب کند، نه به خودش. تحت رهبری نـُور، شاهدان یهوه آموزش دیدند که وقتی خانه به خانه به تبلیغ می‌پردازند، بتوانند با شیوایی و فصاحت، در بارۀ مطالب کتاب‌مقدس سخن بگویند.

اما رهبران شاهدان یهوه باز از پیشگویی غافل نماندند. ایشان اعلام کردند که مسیح به‌جای سال ۱۸۷۴، در سال ۱۹۱۴ به‌صورت نادیدنی باز گشته است. در ضمن، پیشگویی کردند که در پاییز سال ۱۹۷۵، جنگ "حارْمَجـِدّون" رخ خواهد داد. این جنگی است که در کتاب مکاشفه پیشگویی شده و طبق آن، در زمان‌های آخر، همۀ ملت‌ها جمع خواهند شد تا با هدف ضديت در مقابل بازگشت دوبارۀ مسيح به زمين، با خدا بجنگند، اما خدا آنها را نابود خواهد ساخت. امروزه، بسیاری از شاهدان یهوه این پیشگویی را انکار می‌کنند، اما آن رسماً در نشریات "برج دیدبانی" ثبت شده است.

ناتان نـُور در سال ۱۹۷۷ در گذشت و جانشین او، فردریک فرانتس (Frederick Frantz)، مؤسسه‌ای پر از مشکلات را به ارث برد. در این زمان، برای نخستین بار، نرخ رشد شاهدان یهوه کاهش یافت و بسیاری از اعضاء، این مؤسسه را ترک کردند. علت اصلی این امر سؤالاتی بود که افراد در زمینۀ عدم تحقق پیشگویی مربوط به سال ۱۹۷۵ در ذهن داشتند. واکنش مؤسسه در مقابل چنین شکستی بسیار عجیب بود. کسی که عضویت در این مؤسسه را ترک می‌کرد، از معاشرت با سایر اعضای آن محروم می‌شد، حتی اگر اینها عضو خانوادۀ خودِ شخص بوده باشند. در واقع، عضو سابق تکفیر می‌شد. این امر حتی شامل برادرزادۀ رهبر شاهدان یهوه نیز شد و ماجرا چنان جنجالی به پا کرد که مجلۀ تایم در ۲۲ فوریه ۱۹۸۲، یک صفحۀ کامل را به این موضوع اختصاص داد.

فردریک فرانتس در سال ۱۹۹۲ در گذشت و پس از آن، رهبری شاهدان یهوه به دست افراد سالخورده‌ای افتاد که حاضر نبودند تغییری در مواضع سنتی مؤسسه به‌وجود بیاورند. این وضع تا به‌امروز نیز ادامه دارد.

این بود تاریخچۀ مختصر فرقۀ شاهدان یهوه. تمام این مشکلات به این علت بوده که رهبران این مؤسسه، حاضر نبوده و نیستند تا تمام حقایق کتاب‌مقدس را آن گونه که هست بپذیرند. یکی از حقایقی که در انجیل خداوندگار ما عیسی مسیح به‌وضوح تعلیم داده شده، موضوع بازگشت او به جهان است. همان طور که دیدیم، یکی از مشکلات فرقۀ منحرف شاهدان یهوه، پیشگویی‌هایی است که در مورد زمان بازگشت او یا برقراری ملکوت خدا بر روی زمین کرده‌اند. برای مثال، عیسی مسیح خودْ علناً فرمود که هیچ کس از زمان پایان دنیا خبر ندارد. او در انجیل مرقس ۱۳:‏۳۲ فرموده: "ولی از آن روز و ساعت، غیر از پدرْ هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.". یعنی حتی خودِ خداوندگار ما مسیح نیز از زمان دقیق روز آخر خبر نداشت. در آن روزی نیز که مسیح می‌خواست به آسمان صعود کند، در پاسخ به سؤال رسولانش در بارۀ زمان برقراری ملکوت خدا، فرمود: "از شما نیست که زمان‌ها و اوقاتی را که پدر در قدرت خود نگاه داشته است، بدانید." (اعمال ۱:‏۷). پولس رسول نیز در رساله به تسالونیکیان ۵:‏۱-‏۳ چنین می‌فرماید: "اما ای برادران، در خصوص وقت‌ها و زمان‌ها، احتیاج ندارید که به شما بنویسم. زیرا خودِ شما به‌تحقیق آگاهید که روز خداوند چون دزد در شب می‌آید. زیرا هنگامی که می‌گویند سلامتی و امان است، آنگاه هلاکتْ ایشان را ناگهان فرو خواهد گرفت، چون دردِ زهْ زن حامله را و هرگز رستگار نخواهند شد.". در این زمینه، آیاتِ بسیاری هست. برای مثال، در لوقا ۱۷:‏۲۶-‏۳۰، مسیح می‌فرماید: "و چنانکه در ایام نوح واقع شد، همانطور در زمان پسر انسان نیز خواهد بود، که می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن و شوهر می‌گرفتند، تا روزی که چون نوح داخل کشتی شد، طوفان آمده، همه را هلاک ساخت. و همچنانکه در ایام لوط شد که به خوردن و آشامیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت مشغول می‌بودند، تا روزی که چون لوط از سدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک ساخت. بر همین منوال خواهد بود در روزی که پسر انسان ظاهر شود.".

از تمام این آیات کاملاً مشخص است که روز آخرْ بطور ناگهانی فرا خواهد رسید و کسی قادر به پیشگویی آن نیست. به همین دلیل، ما مسیحیان نباید فکر خود را مشغول پیدا کردن تاریخ‌هایی بکنیم که فقط خدای پدر از آن اطلاع دارد. وظیفۀ ما در این زندگی این است که هر لحظه در پاکی و قدوسیت و اطاعت از احکام خدا زندگی کنیم. باید طوری پاک و مطیع باشیم که اگر مسیح همین امروز باز گردد، آمادگی استقبال از او را داشته باشیم، و طوری خدمت کنیم که گویی او هزار سال دیگر باز خواهد گشت. ما باید هر آن و هر لحظه آماده باشیم. بر خلاف پیشگویی‌های شاهدان یهوه و ادونتیست‌ها یا هر گروه دیگری، زمان بازگشت مسیح را کسی نمی‌داند. اما او به شاگردانش فرمود: "آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم، بیدار باشید!" (مرقس ۱۳:‏۳۷). شاهدان یهوه، اهمیت بسیاری به پیشگویی‌های کتاب دانیال می‌دهند و می‌کوشند از روی آن ثابت کنند که ما اکنون در آستانۀ آخرت هستیم. ایشان زمانی ادعا می‌کردند که تشکیل سازمان ملل قدم آخر در رسیدن به آخرت است. اما دوره‌های مختلف زمانی آمدند و رفتند و هیچ یک از پیشگویی‌ها و تعلیمات آنان جامۀ عمل نپوشید. به این شکل است که می‌توانیم فرقه‌های بدعتکار را از کلیساهای راستین تشخیص دهیم. هر فرقه‌ای که دست به پیشگویی تاریخ روز آخر بزند، منحرف و بدعتکار است.

 

 

 

 

خلاصه اي از شرح حال بنيانگذار سازمان شاهدان يهوه

چارلز تيز راسل

 

چارلز تيز راسل بنيانگذار سازمان شاهدان يهوه در تاريخ 1852 ميلادي در پيتسبورگ (ايالت پنسيلوانيا) آمريكا بدنيا آمده است.

دوران جواني او بسيار متلاطم بود. گاهي در ترس از جهنم و ارواح شبها خيلي خواب بدي داشته است. اين وضعيت يك وضعيت روحي خاص رواني بود و به عنوان يك نوع اختلال فكري بنام پارانويا به حساب مي آمد.

 

 

 

راسل اول عضو كليساي پرزبيتري بود و بعد به كليساي جماعتي مي پيوندد. در اين زمان او اظهار مي دارد كه ايمان خود را به كتاب مقدس و خداي آن از دست داده بود. چندي نگذشت كه در سال 1870 با شنيدن موعظه جوناس وندل در باره بازگشت مسيح دوباره به ايمان اوليه خود بازمي گردد و شروع به مطالعه كتاب مقدس مي كند.

او كه 7 سال بيشتر تحصيل نكرده بود اين جرات را به خود راه مي دهد كه كتاب مقدس را ترجمه كند و آن را به همان صورت نيز موعظه كند.

 

راسل با ماريا فرانسيس آكلي ازدواج مي كند، كه سردبير روزنامه برج ديده باني بود. پس از سالهاي طولاني زن راسل به دادگاه براي درخواست طلاق مراجعه مي كند و علت آن را غرور و خودخواهي راسل و رفتار تسلط جويانه او نسبت به زنان ناميد.

او بخاطر رابطه نامشروع داشتن با فرزندخوانده خود(دخترش) رز پلي، دستگير مي شود و به علت وجود مدارك بسيار معتبر و شاهدان زياد به گناه خود اعتراف مي كند و محكوم مي شود.

 

 

 

بار دوم او به دادگاه براي عدم پرداخت حقوق خانمش كه از او طلاق گرفته بود احضار شد. بخاطر رفتارهاي غير اخلاقي او بسياري از دوستان او از او كناره گيري كردند.

 

راسل نه فقط همسري بي وفا و فاسد بود بلكه دروغگو نيز بود.

او كتاب مقدس را به ميل خود ترجمه كرده بود و به همه اعلان كرده بود كه هر كه ترجمه او را نخواند در تاريكي و گمراهي است. كشيش كليساي تعميدي در شهر هميلتن اونتاريو در سال 1912 بنام جي جي روس مقالاتي بضد ترجمه راسل نوشت و آن را ترجمه به روش راسل ناميد. راسل از اين كشيش شكايت كرد و او را به دادگاه كشاند و اين دادگاه يكسال به طول انجاميد. نتيجه دادگاه اين بود كه نه فقط جي جي روس محكوم نشد بلكه راسل بعنوان سوگند دروغ خوردن محكوم شد. وكيل روس از او در دادگاه به يوناني سوال كرد كه آيا يوناني مي داني يا خير؟ و او پاسخ داد: البته؛ و وقتي از او مي خواهند كه مقايسه اي در يوناني كتابهاي عهدجديد بكند، با شرمندگي اظهار مي دارد كه هيچوقت يوناني نخوانده و آن را نمي داند.

 

او همچنين باز به دادگاه ديگري به خاطر فروختن يك مشت گندم به قيمت 60 دلار با آوردن اين دليل كه اين گندم معجزه آسا است؛ محكوم شد و او بالآخره حاضر شد اعتراف كند كه اين گندم هيچ فرقي با گندمهاي ديگر نداشته است و به اين خاطر نيز او محكوم به پرداخت جريمه اي سنگين شد.

پرونده زندگي چارلز تيز راسل در دادگاهها ورق خورد. به ياد بياوريم كلام خدا را كه درخت را از ميوه آن خواهيد شناخت.

 

 

 

عقاید و اصول اعتقادی شاهدان يهوه

عقاید شاهدان یهوه را میتوان در دو کتاب به نامهای "حقیقتی که به حیات ابدی هدایت میکند" و "بشارتی برای خوشبخت نمودن شما" پیدا نمود. اگر چه شاهدان یهوه اعلام میدارند که گروهی مسیحی می باشند و هدف ایشان معرفی پیام خدا برای بشر است ولی در واقع تعالیمی که ارائه میدهند کاملا با تعالیم کتاب مقدس که مرکز و منشا تعالیم مسیحی می باشد متفاوت است

 

 

 

ارزیابی تعالیم شاهدان یهوه

 

در اینجا ما نگاه می کنیم به برخی از تفاوت های بنیادین و اساسی بین اصول اعتقادی فرقه شاهدان یهوه و نحوه نگرش آن در کتاب مقدس مسیحیان بعنوان مرکز و منشا ایمان

 

مسئله خدا و شخصیت آن در کتاب مقدس

 

شاهدان یهوه تعلیم کتاب مقدس مبنی بر تثلیث اقدس را رد میکنند و اظهار میدارند که خالق و نگه دارنده دنیا تنها یهوه میباشد. در این رابطه ایشان روح القدس (روح الهی) را تنها مظهر قدرت خدا می دانند که فاقد شخصیت و الوهیت بوده و همچنین بر این باورند که عیسی مسیح مخلوق و خلق شده خداست و با خدا برابر نمی باشد. با این تعریف این اصل نه تنها یک ایده مسیحی نمی باشد بلکه کاملا مخالف کلام خداست که بارها دراین رابطه بعنوان پایه اساسی ایمان از آن سخن گفته شده است. کتاب مقدس تعلیم میدهد که پدر، پسر و روح القدس سه شخصیت یک ذات متعال میباشد که از ابتدا بوده، هست و خواهد بود.

 

 

 

بعضي از آیات مربوطه دراین رابطه

" خدا گفت آدم را موافق ما و شبیه ما بسازیم "، کتاب آفرینش فصل 1 آیه 26 " پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید "، انجیل متی فصل 19 آیه 28 " آنگاه پطرس گفت ای حنانیا چرا شیطان دل تو را پرساخته است تا روح القدس را فریب دهی. به انسان دورغ نگفتی بلکه به خدا "، کتاب اعمال رسولان فصل 5 آیه 3-4 " برگذیدگان برحسب علم سابق خدای پدر به تقدیس روح برای اطاعت و پاشیدن خون عیسی مسیح "، کتاب اول پطرس فصل 1 آیه 2

شخصيت داراي سه مشخصه مي باشد: اراده، تفكر و احساس

در مورد روح القدس مي خوانيم كه او داراي هر سه مشخصه يك شخصيت مي باشد. پس او فقط يك قدرت يا نيرو نيست بلكه داراي شخصيت است. آياتي كه نشان مي دهند كه روح القدس داراي اراده و تفكر و احساس است، عبارتند از:

(روميان 14:8) روح القدس هدايت مي كند، پس او داراي اراده است.

(اعمال رسولان 28:15) روح القدس و ما صواب ديديم و يا مصلحت چنين ديديم. روح القدس تصميم مي گيرد، پس داراي اراده است. و آيات زياد ديگر كه نشان مي دهد روح القدس هدايت مي كند مي تواند به اين منظور به كار رود.

روح القدس تعليم مي دهد و به ياد ما مي آورد، پس داراي تفكر است(يوحنا26:14؛ اول قرنتيان13:2).

روح القدس غمگين و شاد مي شود، پس داراي احساس است(افسسيان30:4؛ روميان17:14؛ اول تسالونيكيان6:1).

 

در مورد الوهيت مسيح كلام خدا نشان مي دهد كه عيسي مسيح همان يهوه مي باشد و خداي مجسم شده است. آيات مربوطه عبارتند از:

(اشعيا6:9) كلمه اي كه در اينجا خداي قدير نوشته شده در جاهاي ديگر براي يهوه نيز بكار برده شده. پس مسيح همان خداي قدير و يهوه است.

(متي 21:1) نام عيسي يعني يهوه نجات و در اين آيه مي گويد چون "او" يعني عيسي قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد داد. پس عيسي همان يهوه است.

(انجيل يوحنا1:1) كلمه خدا بود و كلمه جسم پوشيد و در ميان ما ساكن شد. اين كلمه عيسي مسيح است. شاهدان يهوه ترجمه كلمه خدا بود را به كلمه الهي بود تبديل كرده اند، در حاليكه در جاهاي ديگر انجيل يوحنا در ترجمه خود همان كلمه اي كه در اينجا "الهي" ترجمه كرده اند، "خدا" ترجمه كرده اند.

(يوحنا58:8و59) وقتي عيسي فرمود: "پيش از آنكه ابراهيم باشد، من هستم!" يهوديان خواستند او را سنگسار كنند، چون در حقيقت مسيح اعلان مي كرد كه او همان من هستم و يهوه مي باشد.

(يوحنا8:14-11) فيليپس از عيسي مي خواهد كه پدر را به آنها نشان دهد و عيسي مي فرمايد هر كه مرا ديد پدر را ديده است.

(يوحنا28:20و29) وقتي توما اعتراف كرد كه مسيح خداوند و خداي اوست؛ مسيح او را منع نكرد بلكه با تأئيد اين مسئله به او فرمود: آيا چون ديدي ايمان آوردي؟ خوشابه حال آنان كه ناديده، ايمان آورند."

يهوه در عهد عتيق به قوم اسرائيل فرموده بود كه آنها شهود يا شاهدان او خواهند بود(اشعياء 10:43و12؛ 8:44) و در عهد جديد عيسي مسيح در اين آيه(اعمال رسولان8:1) به شاگردانش مي فرمايد شما شاهدان من خواهيد بود. آيا اين عيسي همان يهوه نيست؟

(كولسيان15:1و19؛ 9:2) الوهيت بطور كامل در مسيح است.

(اول يوحنا20:5) عيسي خداست.

(مكاشفه17:1و18) يهوه بارها در عهد عتيق مي فرمايد من اول و آخر، ابتدا و انتها مي باشم(اشعياء 4:41؛ 6:44؛ 12:48). و در اينجا عيسي مسيح همان را در باره خود تكرار مي كند.

اين آيات و آيات بسيار زياد ديگر نشان مي دهند كه عيسي همان يهوه مي باشد كه در عهد جديد جسم پوشيده تا انسان را با خود آشتي دهد.

 

 

 

مسئله جهنم ابدی

 

شاهدان یهوه معتقدند که وقتی انسان می میرد از وجود هستی ساقط میگردد. اینان معتقدند که روح از بدن جدا نمی شود بلکه بهمراه بدن خاکی در هنگام مرگ ازبین می رود. همچنین شاهدان یهوه اعلام میدارند که چون خدا رحیم و مهربان است نمیتواند مردم را مجازات کند و به جهنم بفرستد. نکته مورد تامل اینجاست که آیا این خداست که مردم را مجازات میکند و به جهنم میفرستد و یا خود مردم هستند که با نحوه تصمیم گیری خود در مورد حقیقت انتخاب میکنند که چه راهی را دنبال کنند و چه آینده اي را برای خود رقم میزنند. مسلما این موضوع نه تنها برای زندگی ابدی بلکه زندگی روزمره ما نیز صادق است. بعبارت دیگر تصمیم گیری های روزمره ماست که زندگی ما را شکل میدهد. مسئله دیگر این است که خداوند اگر چه رحیم و مهربان است، اما عادل نیز می باشد. بر این اساس، هر کس بر حسب عمل خود پاداش و جزا می گیرد. یعنی پاداش نیکو برای آنانی که انتخاب کرده اند حقیقت خدا را پیروی نمایند و مجازات (پاداش منفی) برای آنانی که انتخاب کرده اند بر ضد حقیقت خدا عمل نمایند

 

بعضي از آیات و توضيحات مربوطه دراین رابطه

 

آيات مربوطه

 

(متي 22:5؛ 9:18؛ متي 43:9و45؛ يعقوب 6:3؛ متي 8:18؛ 41:25؛ مكاشفه 11:14؛ دوم تسالونيكيان 9:1؛ متي46:25؛ مكاشفه 10:20؛ لوقا19:16-31؛ مرقس 42:9-44؛ مكاشفه 20:19و10:20)

 

توضيحات مربوطه

 

مسيح در زمان داوري به شريران خواهد گفت: " اي ملعونان از من دور شويد در آتش جاوداني كه براي ابليس و فرشتگان او مهيا شده است."(متي 41:25) در اين آيه سه حقيقت مهم در مورد جهنم نهفته است:

(1) تنبيه شريران شامل جدايي خواهد بود(همچنين در متي 23:7؛ دوم تسالونيكيان 9:1)

(2) تنبيه شريران شامل درد ابدي خواهد بود كه از آتش ابدي مي توان برداشت كرد. جهنم مكان تنبيه ابدي است(متي 46:25) كه همراه درد و عذاب خواهد بود(دوم تسالونيكيان9:1؛ مكاشفه 10:14) اين تنبيه از نظر زماني، ابدي است؛ همانگونه كه خوشي عادلان نيز ابدي است(متي 46:25)

 

 

 

(3) تنبيه شريران شامل همراهي آنان با شيطان و فرشتگان شرير او خواهد بود(مكاشفه 10:20)

در كتاب مقدس سه كلمه مختلف در زبان اصلي وجود دارد كه در ترجمه قديمي هر سه آنها " جهنم" ترجمه شده است. اين سه كلمه عبارتند از:

TARTAROS اين كلمه فقط يك بار در عهدجديد بكار رفته (دوم پطرس 4:2) و در اين آيه به انسانها مربوط نمي شود و در زبان اصلي به معناي چاه تاريك مي باشد.

HADES اين كلمه كه باز جهنم ترجمه شده است، در عهد جديد 10 بار در اناجيل متي و لوقا و يوحنا استفاده شده است. بيشترين اطلاعات با جزئيات آن در مورد اين كلمه در لوقا باب 16 وجود دارد. شاهدان يهوه اشاره مي كنند كه اين داستان كه در انجيل لوقا وجود دارد يك مثل است و واقعيت نداشته است. پاسخ مسيحيان به آنها اين است كه: اولا" مسيح هيچ مثلي را با اشاره به اسم خاصي بكار نمي برد، پس اين واقعيت داشته است و ثانيا" مسيح در هيچ مثل خود از مسائلي واهي و خيالي استفاده نكرده بلكه از واقعيتها استفاده كرده است و وقتي كه از مسائل سمبوليك استفاده كرده خودش نيز توضيحش را داده است.

هادس HADES در باره نگهداري موقتي شريران در يك عذاب موقتي صحبت مي كند و پس از اين زندان موقتي آنها به تخت داوري خدا خواهند رفت و داوري خواهند شد. مطابق مكاشفه باب 20 آنانيكه در هادس مي باشند روزي در مقابل تخت خدا داوري خواهند شد و به جهنم براي تنبيه ابدي فرستاده خواهند شد.

GEHENNA هر كس مي تواند مرقس 42:9-44 را بخواند و در باره واقعيت جهنم آگاه شود. مكاشفه 20:19 و 10:20 را با هم مقايسه كنيد. اين آيات نشان مي دهند كه شريران در جهنم عذاب خواهند كشيد و در حالت خواب يا بي حسي نخواهند بود.

بگذاريد به كلام مسيح ايمان داشته باشيم (متي 46:25) كه دو مقصد وجود دارند: يكي براي عادلان و ديگري براي بي ايمانان. عادلان به حيات ابدي و بي ايمانان به تنبيه ابدي خواهند رفت. كلمه ابدي در زبان يوناني دقيقا" به همان معناي ابدي و دائمي مي باشد.

 

 

 

صليب و شاهدان يهوه

براي شاهدان يهوه پذيرش صليب مشكل است. آنها ادعا مي كنند كه مسيح بر روي يك ستون چوبي عمودي ميخكوب شده است و دليلي كه مي آورند از (غلاطيان13:3، اعمال رسولان30:5) مي باشد كه مي گويد مسيح بر درخت ميخكوب شد. در زير آنچه از سايت شاهدان يهوه در مورد اعتقاداتشان در مورد صليب است را مي آوريم:

" عيسي مسيح بر روي صليب نمرد. او بر روي ستوني يا چوبي مرد. كلمه يوناني كه در بسياري از كتب مقدسه صليب ترجمه شده به معناي تيكه چوب مي باشد. سمبل صليب از اديان كاذب قديمي بوجود آمده است. صليب توسط مسيحيان اوليه استفاده و پرستيده نمي شد. بنابر اين آيا فكر مي كنيد اين كار درستي است كه در پرستش از صليب استفاده شود؟(تثنيه 26:7؛ اول قرنتيان14:10)".

پاسخ مسيحيان به اين مسئله چنين است:

در تاريخ ثبت شده كه روميان از شكل صليب كه بصورت حرف T بوده است براي مصلوب كردن مجرمين استفاده مي كردند و نه از ستون عمودي درخت و در هيچ جاي انجيل اشاره اي نشده كه مجازات مسيح غير از مجازات رومي بوده است؛ بلكه برعكس. در ذيل سه نوع صليب رومي را مشاهده مي كنيد:

 

 

 

کلمه يوناني براي صليب Stauros مي باشد، كه اشاره به انواع مختلف اشكال چوبي براي اعدام در زمانهاي قديم مي كند. شاهدان يهوه Stauros را به ستون چوبي عمودي ترجمه كرده اند و در ترجمه به انواع مختلف اشكال چوبي اشاره نكرده اند و اين مسئله مي تواند سوء تفاهم ايجاد كند.

در انجيل متي 37:27 اينچنين مي خوانيم: " نيز تقصيرنامه اي بدين عبارت بر لوحي نوشتند و آن را بر بالاي سر او نصب كردند: " اين است عيسي، پادشاه يهود". در اين آيه مي بينيم كه اشاره شده كه لوح بر بالاي سر او نصب شد و نه بر بالاي دستهاي او. قابل توجه است كه اگر مسيح بر ستون عمودي چوبي مصلوب شده بود پس در اين آيه مي نوشت كه لوح بر بالاي دستهايش نصب شد.

آيه ديگري كه در رابطه با شكل صليب قابل ذكر است(يوحنا25:20) مي باشد: " پس ديگر شاگردان به او گفتند: " خداوند را ديده ايم!" اما او به ايشان گفت: " تا خود نشان ميخها را در دستهايش نبينم و انگشت خود را بر جاي ميخها نگذارم و دست خويش را در سوراخ پهلويش ننهم، ايمان نخواهم آورد."

اگر مسيح بر ستون چوبي عمودي مصلوب شده بود، بر طبق اعتقاد شاهدان يهوه بايد هر دو دست بر روي هم قرار مي گرفت و يك ميخ در دستهاي مسيح فرو مي رفت، در حاليكه در اين آيه به ميخها اشاره مي كند و نه يك ميخ و جالب اينجاست كه دو دفعه تكرار شده كه: " تا خود نشان ميخها را در دستهايش نبينم و انگشت خود را بر جاي ميخها نگذارم."

 

 

 

آنچه براي ما مسيحيان مهم است شكل صليب نيست بلكه اينكه مسيح بخاطر گناهان ما مرد و خون او ما را از گناهانمان پاك كرد. ما مسيحيان صليب را نمي پرستيم و در صورتي كه كسي اينكار را بكند، ما نيز آن را گناه مي دانيم و نوعي بت پرستي است. اما در اينجا بايد اشاره كرد كه صليب مي تواند به عنوان سمبل كاري كه مسيح با مرگ خود براي ما انجام داد، استفاده شود. مسيحيان مسيح را پرستش مي كنند و نه صليب را.

 

 

 

انتقال خون و شاهدان یهوه

مهمترین محل آیات برای منع خوردن خون یا ریختن خون در پیدایش باب 9 و لاویان 17 و اعمال رسولان 15 یافت می شود. در این محل آیات سه قانون منع کننده و دو قانون امر کننده وجود دارند..

الف. قانون منع

1- خوردن خون و استفاده از آن به عنوان خوراک

(پیدایش 3:9-5؛ لاویان 17:3، 26:7و27، 10:17-14؛ 26:19؛ تثنیه 16:12و23؛ 23:15؛ اول سموئیل 33:14-34؛ اعمال رسولان 20:15و28و29).

تخلف در رعایت این قانون جرم مرگ برای مجرم در قوم اسرائیل داشت(لاویان 27:7؛ 14:17)

2- خوردن گوشت حیوان مرده یا دریده شده ممنوع بود.(لاویان 15:17-16؛ اعمال رسولان 20:15و28و29) حیوانی که ذبح نشده و مرده بود، خون او در گوشتش باقی میماند. در این موارد اجازه خوردن چنین گوشتی وجود نداشت.

3- ریختن خون ممنوع بود. از بین بردن حیات انسانی گناه می باشد.

ب. قانون امر

1- خون در عهد عتیق برای ریختن روی مذبح به منظور کفاره بود( لاویان 11:17). در اینجا در مورد حیوان ذبح شده صحبت می شود. زندگی حیوان به منظور کفاره گناهان جایگزین زندگی انسان می شد. توسط قربانی عیسی مسیح (یکبار برای همیشه) این نوع قربانیها متوقف شد (اعمال رسولان 10:10). پس موضوع مذبح و قربانی روی آن حذف شد(اعمال رسولان 20:15و28و29)

2- قبل از آنکه گوشت حیوان ذبح شده ای خورده شود، می بایست خون آن کاملا" از گوشت تخلیه می شد و با خاک پوشانیده می شد. (لاویان 13:17) چون چنین خونی نماینده زندگی و حیات (نفس) حیوان بود (لاویان 14:17) و اگر این خون با خاک پوشانیده نمی شد به سوی خدا برای انتقام فریاد می کرد(پیدایش 10:4؛ 5:9)

تمام این قوانین صحبت از مقدس بودن حیات یا زندگی می کند و اینکه خدا صاحب زندگی است.

سوال اساسی این است که آیا انتقال خون یا واکسیناسیونی که عناصر ترکیبی خون را شامل می شود، از نظر کتاب مقدس مجاز است یا خیر. پاسخ این سوال مطمئنا" مثبت است. در هر دو مورد چیزی غیر از تغذیه را شامل می شود. هدف این عمل تغذیه نمی باشد بلکه احیاء جریان خون، انتقال اکسیژن و عناصر منعقد کننده لازم برای خون و سیستم مصونیت بدن از طریق گلبولهای سفید خون به هنگام خطر مرگ می باشد. نکات نامبرده شده با تغذیه احیاء نمی شود بلکه تنها از طریق انتقال خون. پس انتقال خون برابر با تغذیه نیست.

به غیر از تمام این دلایل باید گفت که برای انتقال خون حیات حیوان یا انسانی گرفته نمی شود، بلکه بالعکس از کسی که زنده است کمک گرفته می شود تا به کسی که در حال مرگ است، زندگی بخشیده شود. پس در انتقال خون مقدس بودن زندگی رعایت می شود.

کسی که خونش را اهداء می کند زنده می ماند و در حقیقت به همسایه اش محبت می کند و این یعنی دوست داشتن زندگی(لوقا 33:10 و بعد)

و ثانیا" زندگی بیمار نجات می یابد.

بنظر شما کدامیک از این دو زندگی را مقدس و محترم می شمارد. اینکه با انتقال خون خود، زندگی یک نفر را نجات دهیم یا مانند شاهدان یهوه با عدم دادن خون خود باعث مرگ همسایه و دوست و فامیل خود شویم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ویکی پیدیا

 

شاهدان یَهُوَه یکی از شاخه‌های مسیحیت می‌باشد؛ که در قرن هجدهم میلادی بوجود آمد و بر پایه آمار منتشر شده در سال ۲۰۱۳ بیشتر از ۸ میلیون نفر پیرو این شاخه از دین مسیحیت بوده‌اند که در مجله‌ای به نام برج دیده‌بانی[۱] نظرات و عقاید خود را براساس کتاب مقدس، منتشر می‌کنند. این مجله به ۲۲۰ زبان دنیا از جمله فارسی[۲] و در تیراژ تقریبی ۴۶ میلیون نسخه منتشر می‌شود.

 

نام شاهدان یَهُوَه نشان دهنده این است که آنها در خصوص یَهُوَه شهادت می‌دهند. یَهُوَه کیست؟ در کتاب مقدّس خدای قادر مطلق خود را یَهُوَه خوانده‌است.

 

این نامی اختصاصی و ویژه‌است و مانند خدا (الوهیم) یا خداوند (ادونای) فقط یک لقب نمی‌باشد. بطور کلّی، در طول تاریخ هر کسی را که به جلال خدا شهادت داده‌است می‌توان شاهد وی خواند.[۳]

 

بنابراین، وقتی کتاب مقدّس از مردان وفادار متعددی که اولین آنها هابیل است نام می‌برد، ایشان را «اَبر شاهدان» می‌خواند.[۴] از افراد برجسته‌ای همچون نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، داود و موسی به عنوان شاهدان خدا، آری به عنوان شاهدان یَهُوَه، یاد شده‌است. عیسی مسیح «شاهد امین و صدیق» خوانده شده‌است.[۵]

 

شاهدان یهوه، دارای یک گروه مرکزی از پیران مجرب یعنی یک هیئت اداره‌کننده می‌باشند که این هیئت، سرپرستی بر اجتماعات را در سطح جهان به عهده دارد؛ همچنین بیش از ۱۰۰ دفتر شعبه در دنیا وجود دارد. افراد داوطلب، در این مکان‌ها نشریه‌های کتاب مقدس را چاپ و ارسال می‌نمایند. از آنجا همچنین راهنمایی‌ها و دستورهایی در جهت سازماندهی کار موعظه ابلاغ می‌گردد. هر سال، شاهدان یَهُوَه همچنین مجمع‌ها و کنگره‌های بزرگی برگزار می‌کنند؛ در این اوقات، جماعت‌های بسیاری برای برنامه بخصوصی به جهت آموزش و فراگیری کتاب مقدس، در یک‌جا جمع می‌شوند. تعمید شاگردان جدید، بخشی معمول و همیشگی از برنامه هر مجمع و یا کنگره است.[۶]

 

شاهدان یهوه تفاوت خود را با دیگر شاخه‌های مسیحیت در موارد زیر می‌دانند:

 

به تثلیث عقیده ندارند.

به روح فنا ناپذیر اعتقاد ندارند.

معتقد به رستاخیز به معنی بازگشت مردگان به زمینی که به بهشت تبدیل شده است هستند.

به دوزخ آتشین عقیده ندارند.

اعتقادی به سرنوشت محتوم ندارند.

طبقه روحانی ندارند.

از بکار بردن مجسمه، صلیب و مانند آن دوری می‌کنند. (این سازه‌ها را بت می‌دانند)

در سیاست بی طرف هستند.

معتقد به پایان قریب‌الوقوع دنیای کنونی هستند.[۷]

همچنین پیروان این فرقه،کریسمس و عید پاک را جشن نمی گیرند و همینطور جشن تولد و هر جشن دیگری که بر پایۀ اعتقادات مذهبی یا خرافات باشد. این فرقه انتفال خون را نمی پذیرند.[۸]

 

منابع

http://www.jw.org/fa/

 

پرش به بالا ↑ Official Web Site of Jehovah's Witnesses.

پرش به بالا ↑ وب‌گاه رسمی شاهدان یَهُوَه به زبان فارسی.

پرش به بالا ↑ خروج ۳:۱۳، ۱۵؛ اِشَعْیا ۴۳:۱۰

پرش به بالا ↑ عبرانیان ۱۱:۴؛ ۱۲:۱

پرش به بالا ↑ مکاشفه ۳:۱۴

پرش به بالا ↑ وب گاه رسمی شاهدان یهوه به زبان فارسی

پرش به بالا ↑ کتاب شاهدان یهوه چه کسانی هستند؟

پرش به بالا ↑ http://fr.wikipedia.org/wiki/Témoins_de_Jéhovah#Rejet_des_transfusions_sanguines



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 411
نویسنده : محمد

«فخر الاسلام»

حسين توفيقى

هفت آسمان - شماره نوزدهم

 

مرحوم محمدصادق فخر الاسلام (ره) يكى از پژوهشگرانى است كه به مطالعات تطبيقى اسلام و مسيحيت پرداخته است. دو ويژگى مهم ايشان را نامبردار ساخته است:

1. ترك آيين موروثىِ مسيحيت و تشرف به دين مبين اسلام؛

2. دفاع از ساحت مقدس پيامبر عالى قدر اسلام(ص) و قرآن مجيد در برابر حمله هاى بى امان مبلغان مسيحى قرن نوزدهم.

مقاله حاضر جوانب مختلف هر يك از اين دو ويژگى را بررسى مى كند.

 

1. تغيير كيش

اديان و مذاهب اقيانوس هايى از دينداران هستند كه حوادث اجتماعى، سياسى، نظامى و احياناً عاطفى، آنها را در تاريخ و جغرافيا تثبيت كرده است. قطراتى از اين اقيانوس ها نيز گهگاهى به اقيانوس هاى مقابل مى تراود. اقيانوس هاى دريافت كنندهْ قطرات تازه وارد را همچون گوهرهايى گرامى مى دارند و به وجودشان در جمع خود افتخار مى كنند. اين قطرات نوكيشان هستند.

بررسى پيشينه معرفتى نوكيشان نشان مى دهد كه بيشتر آنان از طبقه عوام بوده و در دين موروثى خود تخصص نداشته اند. از سوى ديگر، دست برداشتن يك عالم دينى از دين موروثى خويش بسيار نادر است.

از اين رو، بايد گفت اقدام شجاعانه مرحوم فخرالاسلام كه مدعى است «در سن دوازده سالگى ازتحصيل علم تورات وانجيل وساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسيسيت رسيده»كارى بزرگ بوده است. كشيش ژِزوئيت،توماس ميشل،مى نويسد:

در واقع، به طورى كه از تاريخ به دست مى آيد، شمار مسيحيان و مسلمانانى كه به دين و مسائل معنوى خود مخلصانه پايبند بوده، ولى از دين خود به دين ديگرى روى آورده اند، بسيار ناچيز است. درست است كه برخى از افراد در گذشته و حال به انگيزه هايى مانند ازدواج، انتخاب شغل، بهبود فرهنگ يا فشار اجتماعى از دينى به دين ديگر روى آورده اند، اما شمار كسانى كه به دين خود كاملا معتقد و پايبند بوده و با اين وصف، دينى ديگر را انتخاب كرده اند، زياد نيست.[1]

بديهى است كه اين توضيح بين الاديانى براى ورود به يك دين و خروج از دين ديگر در علم كلام اديان ابداً مقبول نيست. فرايند تغيير دين در علم كلام به گونه اى تقرير مى شود كه بطلان دين بيگانه و حقانيت دين خودى را اثبات كند.

كسانى كه به دين جديدى جذب مى شوند، معمولا نمى توانند علت اصلى جذبشان را بيان كنند. دوستان فرد نوكيش علاقه مندند بدانند كه چه چيزى از دين جديد در جذب وى مؤثر بوده است، اما بيشتر نوكيشان به سبب نداشتن آگاهى لازم از دين مبدأ و دين مقصد و عجز از مقايسه آنها، پاسخ مناسبى براى اين پرسش ندارند.

البته همان طور كه دينداران براى بقا بر دين موروثى خود دلايلى دارند، نوكيشان نيز براى انتخاب دين جديد دلايلى فراهم مى كنند. يكى مى گويد: «دين قبلى من خرافى بود، ولى دينى كه اكنون انتخاب كرده ام، معقول است.» ديگرى در اين مقام، خوابى را كه هرگز نديده است، با آب و تاب نقل مى كند. كسانى هم با پرسيدن امتيازات دين جديد از متخصصان، پاسخ خود را آماده مى كنند.

مرحوم فخرالاسلام براى حل اين مشكل، داستان اسلام آوردن خود را از مقدمه كتاب تحفة الاريب فى الرد على اهل الصليب، تأليف عبداللّه الترجمان الميورقى (كه در تونس از مسيحيت به اسلام مشرف شد و در سال 823ق درگذشت) اقتباس و ترجمه كرده و در مقدمه كتاب انيس الاعلام جاى داده است. نسخه هاى خطى و چاپى فراوانى از كتاب تحفة الاريب در كتابخانه هاى جهان وجود دارد و از جمله، چند نسخه خطى قديمى آن در كتابخانه بزرگ حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى(ره) نگهدارى مى شود. ترجمه فارسى كتاب نيز چند بار با نام مؤلف اصلى و يك بار هم با نام مرحوم فخرالاسلام چاپ و منتشر شده است.[2]

آن مرحوم در داستان اسلام آوردن خويش مدعى است كه «اباً عن جدٍّ از عظماى قسيسين نصارى» بوده و در چندين مورد از آثار خويش به پيشينه كشيشى خود اشاره كرده است. ولى بسيار جاى تأسف است كه هيچ سندى براى اين ادعا در دست نيست و هيچ كس از نام اصلى آن مرحوم و خاندان مسيحى وى آگاهى ندارد و نه تنها تاريخ تولد، بلكه تاريخ وفات آن جناب نيز قطعى نيست. از اين رو، جا دارد خاندان مسلمانى كه از او به يادگار مانده است، اطلاعات خانوادگى خود را در اختيار پژوهشگران بگذارند و با اين اقدام خداپسندانه به وثوق و متانت آثار ارزشمند وى بيفزايند. آرى، ادعاى اين عالم مسلمان براى مسلمانان حجت است، ولى مادامى كه اين نقاط ابهام باقى است، نمى توان براى غيرمسلمانان به آن استناد كرد.

اينك داستان اسلام آوردن مرحوم فخرالاسلام را از مقدمه انيس الاعلام مى آوريم و بخش هايى از آن را كه از داستان اسلام آوردن عبداللّه ترجمان اقتباس و ترجمه شده است، با كتاب تحفة الاريب مقايسه مى كنيم:

مقدمه انيس الاعلام

مقدمه تحفة الاريب

مؤلف اين كتاب اباً عن جد از عظماى قسيسين نصارى بود و ولادتش در كليساى اروميه واقع گرديده است و در نزد عظماى قسيسين و معلمين نصارى در ايام جاهليت تحصيل نموده، از آن جمله رابى يوحناى بكير و قسيس يوحناى جان و رابى عاژ و غير ايشان از معلمين و معلمات فرقه پروتستنت ]= پروتستان [و از معلمين فرقه كاتلك ]= كاتوليك[ رابى تالو و قسيس كوركز و غير ايشان از معلمين و معلمات و تاركات الدنيا كه در سن دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسيسيت رسيده، و در ايام تحصيل بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم. بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان، خدمت يكى از قسيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيده كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوى در ميان اهل ملت خود داشت و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان اشراف و رعيت سؤالات دينيه خود را از قسيس مزبور مى نمودند و به مصاحبت سؤالات هداياى نفسيه بسيار از نقد و جنس از براى قسيس مذكور ارسال مى داشتند و ميل و رغبت مى نمودند در تبرك از او و قبولى او هداياى ايشان را و از اين جهت تشرف مى نمودند و من اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصرانيت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى نمودم.

 به غير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز داشت و هر روز مجلس درس او قريب به چهارصد و يا پانصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از بنات كليسا كه تاركات الدنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف بودند، جمعيت كثيرى در مجلس درس ازدحام مى نمودند و اينها را به اصطلاح نصارى «ربانتا» مى گويند.

وليكن از ميان جميع تلامذه با اين حقير الفت و محبت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثناء نكرده بود، مگر يك مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوقخانه بود و حقير خيال مى نمودم كه آنجا خزانه اموال قسيس است و از اين جهت با خود مى گفتم قسيس از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم ترك الدنيا للدنيا و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخارف دنياست. پس مدتى در ملازمت قسيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارى بوديم تا اينكه سن حقير به هفده و هجده رسيد.

در اين بين روزى قسيس را عارضه اى رو داد و مريض شده و از مجلس درس تخلف نمود. به حقير گفت: اى فرزند روحانى، تلامذه را بگو كه من حالت تدريس ندارم. حقير از نزد قسيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى نمايند. بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ فارقليطا در سُريانى و پيركلوطوس در يونانى كه يوحنا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عيسى(ع) نقل نموده است كه آن جناب فرمودند بعد از من فارقليطا خواهد آمد.

پس گفتوگوى ايشان در اين باب بزرگ و جدال ايشان به طول انجاميد؛ صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب رأى على حده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسئله منصرف گرديده و متفرق گشتند. پس حقير نيز نزد قسيس مراجعت نمودم. قسيس گفت: اى فرزند روحانى، امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتوگو مى داشتند؟ حقير اختلاف قوم را در معنى لفظ فارقليطا از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم. از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسر و قاضى را اختيار كردم. قسيس گفت: تقصير نكرده اى ليكن حق واقع خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنى و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمى دانند مگر راسخان در علم، از آنها نيز اندك!

پس حقير خود را به قدم هاى شيخ مدرس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى، تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير  از بدايت عمر تا كنون در تحصيل علم كمال انقطاع و سعى را دارم و كمال تعصب و تدين را در نصرانيت دارم؛ به جز در اوقات صلات و وعظ تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم. پس چه مى شود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟! شيخ مدرس به شدت گريست؛ بعد گفت: اى فرزند روحانى، والله تواعز ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم. اگرچه در تحصيل معنى اين اسم شريف فايده بزرگى است، وليكن به مجرد انتشار معنى اين اسم متابعان مسيح من و تو را خواهند كشت، مگر اينكه عهد نمايى در حال حيات و ممات من اين معنى را اظهار نكنى، يعنى اسم مرا نبرى، زيرا كه موجب صدمه كلى است در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعان من و دور نيست كه اگر بدانند اين معنى از من بروز كرده است قبر مرا بشكافند مرا آتش بزنند.

پس اين حقير قسم ياد نمودم كه والله العلى العظيم به خداى قاهر غالب مهلك مدرك منتقم و به حق انجيل و عيسى(ع) و مريم(ع) و به حق تمامى انبيا و صلحا و به حق جميع كتاب هاى  منزَّله از جانب خدا و به حق قديسين و قديسات من هرگز افشاى راز شما را نخواهم كرد، نه در حال و نه بعد از ممات.

پس از اطمينان گفت: اى فرزند روحانى، اين اسم از اسماء مباركه پيغمبر مسلمين مى باشد، يعنى به معناى احمد و محمد(ص) است.

 پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را نزد من بياور. حقير چنين كردم و كتاب ها را نزد ايشان آوردم. اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت(ص) با قلم بر پوست نوشته شده بود و در كتابين مذكورين لفظ فارقليطا را به معنى احمد و محمد(ص) ترجمه نموده بودند....

حقير گفتم: شما در باب دين نصارى چه مى گوييد؟ گفت: اى فرزند روحانى، دين نصارى منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمد(ص) و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود.

 

 من گفتم: در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدى الى الله كدام است؟ گفت: طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدى الى الله منحصر است در متابعت محمد(ص). گفتم: آيا متابعين آن حضرت از اهل نجات اند؟ گفت: اى والله اى والله اى والله! پس گفتم: مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيد الانام چه چيز است و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت(ص) را طريقة النجاة و صراط مستقيم المؤدى الى الله مى خوانيد؟

گفت: اى فرزند روحانى، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد از كبر سن و اواخر عمر؛ و در باطن من مسلمانم، وليكن به حسب ظاهر نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم. عزت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى بينى. اگر فى الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت. و بر فرض اينكه از دست ايشان فراراً نجات يافتم، سلاطين مسيحيه مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست؛ به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است، خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام. مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند.

و بعد از همه اينها فرضاً رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم، خواهند گفت خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنم نجات داده اى؛ بر ما منت مگذار، زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خدا خلاص نموده اى! اى فرزند روحانى، خوشا به حالت، از براى من نان و آب نخواهد بود! پس منِ پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد! خيلى كسانى را به چشم خود ديده ام كه رفته اند داخل دين اسلام گرديده اند و اهل اسلام از ايشان نگاهدارى نكرده، مرتد گشته و از دين برگشته و از دين اسلام دوباره به دين خود مراجعت كرده اند و خسرالدنيا و الآخرة شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم و آن وقت نه دنيا دارم و نه آخرت!

و من بحمد الله در باطن از متابعان محمد(ص) مى باشم. پس شيخ مدرس گريه كرد، حقير هم گريستم و بعد از گريه بسيار گفتم: اى پدر روحانى، آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام بشوم؟ گفت: اگر آخرت و نجات مى خواهى، البته بايد دين حق را قبول نمايى. و چون جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى كنم در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خيرالانامم. و اغلب قسيسين درباطن حالت مرا دارند ومانند منِ بدبخت نمى توانند ظاهراً دست از رياست دنيويه بردارند؛ و الاّ هيچ شك و شبهه اى نيست در اينكه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست.

 چون اين حقير دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرس شنيدم، نور هدايت و محبت حضرت خاتم الانبياء(ص) به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و ما فيها در نظر من مانند جيفه مردار گرديد و محبت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پاپيچم نشد.

از همه قطع نظر نموده، همان ساعت شيخ مدرس را وداع كرده، به التماس، شيخ مدرس مبلغى به عنوان هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده، عازم سفر آخرت گرديدم.

فسكنت في كنيسة لقسيس كبير السن عندهم كبير القدر اسمه نقلاو مرتيل و كانت منزلته فيهم بالعلم و الدين و الزهد رفيعة جداً انفرد بها في زمنه عن جميع أهل دين النصرانية، فكانت الأسئلة في دينهم ترد عليه من الآفاق من جهة الملوك و غيرهم و صحب الأسئلة من الهدايا الضخمة ما هو الغاية في بابه و يرغبون في التبرك به و في قبوله لهداياهم و يتشرفون بذلك. فقرأت على هذا القسيس علم أصول النصرانية و أحكامه. و لم أزل أتقرب إليه بخدمته و القيام بكثير من وظائفه حتى صيرني من أخص خواصه.

 و انتهيت في خدمتي له و تقربي إليه إلى أن دفع إلي مفاتيح مسكنه و خزائن مأكله و مشربه و صير جميع ذلك كله على يدي و لم يستثن من ذلك سوى مفتاح بيت صغير بداخل مسكنه كان يخلو فيه بنفسه، الظاهر أنه بيت خزانة أمواله التي كانت تُهدى إليه؛ والله أعلم. فلازمته على ما ذكرت من القرائة عليه و الخدمة له عشر سنين.

 ثم أصابه مرض يوماً من الدهر فتخلف عن حضور مجلس أقرانه و انتظره أهل المجلس و هم يتذاكرون مسائل من العلوم إلى أن أفضى بهم الكلام إلى قول الله عزوجل على لسان نبيه عيسى(ع) في الإنجيل إنه يأتي من بعده نبي اسمه البارقليط. فبحثوا في تعيين هذا النبي من هو من الأنبياء و قال كل واحد منهم بحسب علمه و فهمه.

فعظم بينهم في ذلك مقالهم و كثر جدالهم؛ ثم انصرفوا من غير تحصيل فائدة في تلك المسألة. فأتيت مسكن الشيخ صاحب الدرس المذكور؛ فقال لي: ما الذي كان عندكم اليوم من البحث في غيبتي عنكم؟ فأخبرته باختلاف القوم في اسم البارقليط و أن فلاناً قد أجاب بكذا و أجاب فلان بكذا و سردت له أجوبتهم. فقال لي: و بماذا أجبت أنت؟ فقلت: بجواب القاضي فلان في تفسيره الإنجيلَ. فقال لى: ما قصرت و قاربت و فلان أخطأ و كاد فلان أن يقارب، وليكن الحق خلاف هذا كله؛ لأن تفسير هذا الاسم الشريف لا يعلمه إلا العلماء الراسخون في العلم و أنتم لم يحصل لكم من العلم إلا القليل.

فبادرت إلى قدميه أقبلهما و قلت له: يا سيدي قد علمتَ أني ارتحلت إليك من بلد بعيد و لي في خدمتك عشر سنين حصلت عنك فيها من العلوم جملة لا أحصيها. فلعل من جميل إحسانكم أن تمنوا علي بمعرفة هذا الاسم.... فبكى الشيخ و قال لي يا ولدي: و الله أنت لتعز علي كثيراً من أجل خدمتك لي و انقطاعك إلي في معرفة هذا الاسم الشريف فائدة عظيمة، لكني أخاف عليك أن يظهر ذلك عليك فتقتلك عامة النصارى في الحين.

فقلت له: يا سيدي والله العظيم و حقِ الإنجيل و من جاء به لاأتكلم بشيء مما تُسِرّه إلي إلا عن أمرك.

فقال لي: يا ولدي إني سألتك في أول قدومك عليّ عن بلدك و هل هو قريب من المسلمين و هل يغزونكم أو تغزونهم لأختبر ما عندك من المنافرة للإسلام.

فاعلم يا ولدي أن البارقليط هو اسم من أسماء نبيهم محمد(ص) و عليه نزل الكتاب الرابع المذكور على لسان دانيال(ع) و أخبر أنه سينزل هذا الكتاب عليه و أن دينه هو دين الحق و ملته هي الملة البيضاء المذكورة في الإنجيل.

قلت له: يا سيدي و ما تقول في دين هؤلاء النصارى؟ فقال لي: ياولدي لو أن النصارى أقاموا على دين عيسى(ع)الأول لكانوا على دين الله؛ لأن عيسى(ع) و جميع الأنبياء دينهم دين الله، ولكن بدلوا و كفروا.

فقلت له: يا سيدي و كيف الخلاص من هذا الأمر؟ فقال: يا ولدي بالدخول في دين الإسلام. قلت له: و هل ينجو الداخل منه؟ قال لي: نعم، ينجو في الدنيا و الآخرة. فقلت: يا سيدي إن العاقل لا يختار لنفسه إلا أفضل ما يعلم فإذا علمت فضل دين الإسلام فمايمنعك منه؟

فقال لي: يا ولدي إن الله تعالى لم يطلعني على حقيقة ما أخبرتك به من فضل الإسلام و شرف نبي أهل الإسلام إلا بعد كبر سني و وهن جسمي و لا عذر لنا فيه بل هو حجة الله علينا قائم و لو هداني الله لذلك و أنا في سنك لتركت كل شيء و دخلت في دين الحق. و حب الدنيا رأس كل خطيئة. و أنت ترى ما أنا فيه عند النصارى من رفعة الجاه و العز و الترف و كثرة عرض الدنيا و لو أني ظهر عليّ شيء من الميل إلى دين الإسلام لقتلتني العامة في أسرع وقت.

و هب أني نجوت منهم و خلصت إلى المسلمين فأقول لهم: اني جئتكم مسلماً، فيقولون لي: قد نفعتَ نفسك بنفسك بالدخول في دين الحق فلا تمن علينا بدخولك في دين خلصت به نفسك من عذاب الله. فأبقى بينهم شيخاً كبيراً فقيراً ابن تسعين سنة لاأفقه لسانهم و لا يعرفون حقي، فأموت بينهم جوعاً.

و أنا و الحمد لله على دين عيسى(ع) و على ما جاء به، يعلم الله ذلك مني. فقلت له: يا سيدى، أفتدلني أن أمشي إلى بلاد المسلمين و أدخل في دينهم؟ فقال لي إن كنت عاقلا طالباً للنجاة فبادر إلى ذلك تحصلْ لك الدنيا و الآخرة. و لكن يا ولدي هذا أمر لم يحضره أحد معنا الآن؛ فاكتمه بغاية جهدك. و إن ظهر عليك شيء منه قتلتك العامة لحينك و لا أقدر على نفعك. و لاينفعك أن تنقل ذلك عني فإني أجحده و قولي مصدَّق عليك و قولك غير مصدَّق عليّ. و أنا بريء من ذلك إن فُهتَ بشيء من هذا. فقلت: يا سيدى، أعوذ بالله من سريان الوهم لهذا و عاهدته بما يرضيه.

ثم أخذت في أسباب الرحلة و ودعته. فدعا لي عند الوداع بخير و زودني بخمسين دينار ذهباً. و ركبت البحر منصرفاً إلى بلدي مدينة ميورقة. فأقمت بها مع والدي ستة أشهر ثم سافرت منها إلى جزيرة صقلية و أقمت بها خمسة أشهر و أنا أنتظر مركباً يتوجه لأرض المسلمين.

چيزى همراه نياوردم مگر دو سه جلد كتاب؛ هرچه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده، بعد از زحمات بسيار نيمه شبى وارد بلده اروميه شدم. در همان شب رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور. بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام، از ملاقات حقير خيلى مسرور و خوشحال گرديدند. و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيبه و ضروريات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند. و همه را به حقير القا و تعليم نمودند و به خط سريانى نوشتم كه فراموشم نشود. و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب و مسيحيين بشنوند و مرا اذيت كنند و يا اينكه وسواس نمايند! بعد شبانه به حمام رفته، غسل توبه ازشرك وكفر نمودم. بعد از بيرون آمدن از حمام مجدداً كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده، ظاهراً و باطناً داخل دين حق گرديدم. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلآَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.

خدا را به صد هزار زبان تشكر مى نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثلِّث از دنيا نرفتم. وبعد ازشفا ازمرض ختان مشغول قرآن خواندن وتحصيل علوم اهل اسلام گرديده، و بعد به قصد تكميل علوم و زيارت عازم عتبات عاليات گرديدم. پس از زيارت وتكميل تحصيل درخدمت اساتيد كرام مدتى عمر خود را در تحصيل وزيارت گذرانيدم و خدا را به عبادت حق در آن امكنه شريفه عبادت نمودم.[3]

 

از اين داستان معلوم مى شود كه مرحوم فخرالاسلام هرگز نتوانسته است هويت استاد مدرس را آشكار كند: استاد از وى عهد و سوگند مى گيرد كه در حال حيات و مماتش اين معنى را اظهار نكند و اسم او را نبرد. او مى گويد كه اين كار موجب صدمه كلى است: در حال حيات از براى خود استاد و بعد از ممات او براى اقارب و تابعانش؛ و دور نيست كه مسيحيان اگر بدانند اين معنى از وى بروز كرده است، قبرش را بشكافند و جنازه او را آتش بزنند. آن دو انجيل خطى مربوط به قبل از اسلام نيز به جهان اسلام منتقل نشده است.

ضمناً اين سخن استاد مدرس كه «اغلب قسيسين در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت نمى توانند ظاهراً دست از رياست دنيويه بردارند؛ و الا هيچ شك و شبهه اى نيست در اينكه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست» اغراق آميز است و به همين دليل، هنگام بازنويسى داستان در كتاب هاى اسلامى معمولا به جاى «اغلب قسيسين»، «عده اى از كشيش ها» مى گذارند.

مرحوم محمد صدر هاشمى درباره آن جناب مى نويسد:

ملا صادق ملقب به فخرالاسلام اصلا از آسورى هاى اروميه، ولى در آمريكا زاييده شده و سپس مسلمان گرديده و به طهران آمده و به همين سبب او را جديدالاسلام لقب دادند. وى در آغاز مشروطيت از پيروان مرحوم طباطبائى بود و به دستور او با كشيشان به مباحثات مذهبى مى پرداخت و اين گفتوگوها را در روزنامه اش به چاپ مى رسانيد. در شماره 19 سال هشتم روزنامه حبل المتين مورخ 28 شوال 1318ق راجع به فخرالاسلام اين طور مى نويسد: «جناب مستطاب آقاى فخرالاسلام كه در سوابق ايام در ميان طايفه نصارى از قسيسين عظام و كشيشان والامقام بود، به هدايت ملك علام قريب به 25 عام است در شرف اسلام درآمده اند. شرح حال خود را در صدر كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام مسطور داشته اند. بعد از هدايت مدتى در عجم به تحصيل علوم اهل اسلام اشتغال ورزيد و بعد از آن به عتبات عاليات عازم در آنجا زحمات كشيد و تحصيل علوم اهل تحصيل نمود تا به رتبه اجتهاد رسيد از علماى آن حدود اجازه اجتهاد دريافت كرد و به طرف عجم قرار معاودت نهاد. بعد از زيارت حضرت ثامن الائمه(ع) به طهران رسيد و به امر شاه شهيد به تصنيفات مشغول گرديد. تا كنون كتب متعدده مرتب ساخته كه در حقيقت لواى اسلام را برافراخته و برق كفر را برانداخته است. كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام كه از جمله مصنفات ايشان است، دو جلد مى باشد. جلد اول آن قريب سه سال است طبع و منتشر شده و جلد دوم آن را جناب ركن الملك دستور طبع آن را داده اند.[4]

 

مرحوم خانبابا مشار شرح حال وى را چنين آورده است:

محمد صادق فخرالاسلام ابتدا در كيش سريانى بود. پدرش در اروميه مى زيسته و چون در اروميه طايفه نصارى كليسا و مدرسه داشتند، او در مدرسه آنجا به تحصيل مشغول شد تا به درجه كشيشى رسيد. سپس از آن دين برگشته، دين اسلام اختيار نمود و مشغول تحصيل علوم اسلامى گرديد. پس از مدتى تحصيل نزد علماى ايران به نجف مهاجرت كرد و مدت شانزده سال به تحصيلات خود ادامه داد تا از علماى اعلام اجازه اجتهاد گرفت و در سنه 1305ق به تهران آمده، به حضور ناصرالدين شاه رسيد و شاه علت مسلمان شدن او را پرسش نمود؛ ادله حقه بيان نمود. بعد به تأليف كتب در حقّيت اسلام و افضليت آن بر اديان عالم مأمور شد و كتب فراوان در السنه مختلفه فارسى و عربى و انگليسى و فرانسه و سريانى نگاشته است. دست در منبر هم داشت و مقدمه منبر خود را از تورات و انجيل به زبان عبرى و سريانى قرار مى داد. به دستور سيد محمد طباطبائى مجتهد در تأسيس مدرسه اسلامى در تهران دخيل بود و در اواخر عمر به نشر روزنامه نيز پرداخت. فاضل شرابيانى در روزنامه ايران مورخه شوال 1318ق تأكيد مى كند كه دولت و ملت بايد مؤلفات فخرالاسلام را كه از بهترين تأليفات در رد نصارى است، چاپ كنند.[5]

 

مصحح كتاب انيس الاعلام مى نويسد:

نويسنده كتاب در يك خانواده مسيحى ساكن كليساكندى رضائيه[7]

 

و سخنى از علامه شهيد مرتضى مطهرى(ره) درباره او:

اخيراً تحقيقاتى شده است از طرف خود فرنگى ها و از طرف بعضى از مسلمينى كه در اين قضايا مطالعه داشته اند، راجع به بشارت هايى كه در كلمات حضرت عيسى(ع) يا پيغمبران ديگر آمده است و مخصوصاً همان طور كه در هفته پيش گفتم، بعضى از علماى مسيحى كه اطلاعات بسيار عميقى در مسيحيت داشتند و بعد مسلمان شدند، اين اطلاعات را در اختيار مسلمين قرار دادند كه گفتيم در ميان كتاب ها ــ البته من اطلاعاتم در اين زمينه آن قدر زياد نيست ــ تا آنجا كه ما اطلاع داريم، آن كه از همه بهتر است، همين كتاب انيس الاعلام فخرالاسلام است. فخرالاسلام يك عالم بزرگ مسيحى بوده و بعد مسلمان شده و يك مسلمان بسيار مخلصى است و به زبان عبرى و سريانى هم ظاهراً آشنا بوده است. او متن اين بشارت ها را به آن زبان هاى اولى نقل مى كند.[8]

 

درباره اظهارات بالا تذكر چند نكته ضرورى است:

1. خود جناب فخرالاسلام مى گويد كه در اروميه متولد شده است، پس نمى تواند در آمريكا به دنيا آمده باشد.

2. خود آن جناب مى گويد كه علوم دينى مسيحيت را در اروميه آموخته است، پس تحصيل او در واتيكان صحت ندارد.

3. خود آن جناب مى گويد كه در هجده سالگى مسيحيت را ترك كرده و بى درنگ به تحصيل علوم اسلامى پرداخته است؛ پس وى نمى تواند يك عالم بزرگ مسيحى باشد.

4. همه آثار آن جناب به زبان فارسى است واگر يكى دواثر عربى هم داشته باشد، اينكه گفته اند كتاب هايى به زبان هاى انگليسى و فرانسه و سريانى نوشته است، درست نيست.

2. دفاع از اسلام

مرحوم فخرالاسلام در زمان غربت اسلام به پا خاست و با تأليف كتاب، خطابه، مناظره و نشر روزنامه از مقدسات اسلامى دفاع كرد. او تيرهاى زهرآلودى را كه كشيش فندر (پفاندر) آلمانى (نويسنده كتاب سنجش حقيقت/ميزان الحق) و ساير مبلغان مسيحى قرن نوزدهم به سوى پيامبر عاليقدر اسلام(ص) و قرآن مجيد پرتاب كرده بودند، به سوى خودشان برگرداند.

در مورد كتاب انيس الاعلام آن جناب بايد توجه داشت كه تقريباً همه مباحث مربوط به مسيحيت در اين اثر از كتاب نفيس اظهارالحق نوشته علامه رحمت اللّه هندى اقتباس شده است. اظهارالحق (به شهادت چند مورد از خود كتاب) [10] در سال 1312ق به زبان فارسى تأليف شده و مجلدات آن از سال 1315ق به بعد چندين بار به طبع رسيده است.

علامه رحمت اللّه هندى مى گويد كه به سبب تسلط انگليسى ها بر هندوستان به منابع فراوانى از مسيحيت دست يافته و از آنها در تأليف اظهارالحق سود جسته است.[11]

البته مرحوم فخرالاسلام براى تأليف انيس الاعلام از منابع فراوان ديگرى نيز بهره برده و درجه انتحال كتاب او از آثار زير به مراتب كمتر است:

1. تفسير گازر كه همان تفسير ابوالفتوح رازى است با اندكى تلخيص.

2. ربيع الشيعة منسوب به مرحوم سيد ابن طاووس(ره) كه همان اِعلام الورى تأليف مرحوم طبرسى(ره) است و كسانى نام سيد را به اشتباه يا از روى غرض در مقدمه آن گنجانده اند.

3. عوالم العلوم از مرحوم شيخ عبداللّه بحرانى(ره) كه همان بحار الانوار تأليف مرحوم علامه مجلسى(ره) است با ترتيبى تازه.

4. تحفه اثناعشريه از شاه عبدالعزيز دهلوى كه ترجمه و نگارش الصواقع الموبقة تأليف نصراللّه كابلى است.

5. سير حكمت در اروپا از محمد على فروغى كه ترجمه و نگارش تاريخ فلسفه، تأليف فوئيله (Fouillet) است.

6. قصص قرآن از صدرالدين بلاغى كه از روى كتاب قصص القرآن، تأليف احمد جادالمولى و ديگران ترجمه شده است.

عمده ابتكارهاى مرحوم فخرالاسلام در كتاب انيس الاعلام به قرار زير است:

1. ترجمه دقيق متن اظهارالحق: اغلاط، اختلافات، تحريفات و بشارات عهدين و...؛

2. جابه جا كردن فصول متن اصلى به سليقه خود؛

3. افزودن يا كاستن مطالبى در ضمن مباحث و فصول مستقل؛

4. دادن صبغه شيعى به كتاب؛[12]

5. حذف يا تغيير برخى از شواهد دال بر مؤلف اصلى؛[13]

6. اضافه كردن ترجمه سريانى آيات كتاب مقدس، به ويژه عهد جديد، طبق تصور مسلمانان كه زبان انجيل را سريانى مى دانسته اند و نقل بخش هايى از كتِكيزم سريانى (قتقيسموس) با ترجمه. از سخن خود آن مرحوم معلوم مى شود كه اصرار وى بر زبان سريانى بهانه به دست مخالفانش داده است:

مؤلف (غفرالله له) گويد: پس معلوم و مشخص گرديد... كه زبان حضرت عيسى(ع) و انجيل و حضرت مريم(ع) و حواريين همان زبان سريانى بوده است كه اغلب منقولات ما در اين كتاب مبارك و ساير مؤلفات خود به همين زبان است. به اين دانستى بطلان قول عبدالمسيح كشيش را در رساله خود المسمى به برهان بطلان فخر نادان كه در توجيه اشكالات و رفع اعتراضات رساله شريفه برهان المسلمين كه از مؤلفات اين حقير است، نوشته است در صفحه 25 و 26 از رساله مطبوعه سنه 1899 المسيحى واضح و آشكار گرديد كه اعتراض بر حقير كرده است كه بيانات خود را به لسان اصلى ننوشته است. معلوم مى شود كه اين كشيش غالط و يا مغلط و يا جاهل صرف است و يا تاكنون زبان حضرت عيسى(ع) را ندانسته است؛ مع ذلك مى خواهد اشكالات برهان المسلمين را رفع نمايد (اين جمله در حين طبع ملحق به كتاب گشت، تقريباً هفت سال بعد از فراغ از تصنيف).[14]

لازم است يادآورى شود كه خطاهاى اندكى از اظهارالحق به انيس الاعلام سرايت كرده است، مانند تعبير «اتهيوبك» (به جاى «حبشى» Ethiopic در اظهارالحق، ص528 و 578 و انيس الاعلام، ج3، ص90 و 130) و تعبير «ممانى ديز» (به جاى «ابن ميمون»  Maimonides در اظهارالحق، ص591 و انيس الاعلام، ج3، ص153). خود فخرالاسلام نيز سهوهايى داشته است، مانند ترجمه «توراة السبعين» (در اظهارالحق، ص398) به «هفتاد تورات» (در انيس الاعلام، ج2، ص309).[15]

اين عالم ربانى سرانجام پس از عمرى مجاهدت زبانى و قلمى براى اعتلاى اسلام و عزت مسلمانان، در حدود سال 1330 قمرى (برابر با 1291 شمسى و 1912 ميلادى) در تهران به ابديت پيوست و پيكر پاكش با تجليل فراوان تشييع و در امامزاده عبداللّه(ع) شهر رى به خاك سپرده شد.

 

پاورقی‌ها:

 

[1]. كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377، ص16ـ17.

[2]. فهرست كتاب هاى چاپى فارسى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352، ص796 و 856؛ رك: انيس الاعلام، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1364ش، ج2، ص د؛ قس: ج8، ص166.

[3]. انيس الاعلام، ج1، ص6ـ21 و خلاصه آن در ج5، ص183ـ186؛ قس: تحفة الأريب في الرد على أهل الصليب، بيروت، دارالبشائر الإسلامية، 1408، ص65ـ71.

[4]. تاريخ جرايد و مجلات ايران، اصفهان، انتشارات كمال، 1363، ج2، ص113ـ114.

[5]. رك: انيس الاعلام، ج2، صج.

[6]. اروميه در فاصله سال هاى 1314ـ1357ش «رضائيه» ناميده مى شد. ضمناً تعبير «كليساى اروميه» در سخن فخرالاسلام به معناى «جامعه مسيحى اروميه» است و لزوماً به روستاى «كليساكندى» در آذربايجان غربى اشاره نمى كند.

[7]. انيس الاعلام، ج1، صج.

[8]. آشنايى با قرآن، تهران، انتشارات صدرا، 1381، ص13.

[9]. رك: اظهارالحق، القاهرة، دارالحديث، 1413، ص820، 830 و 915.

[10]. رك: انيس الاعلام، ج6، ص276 و 298 و ج3، ص167 (به ترتيب موارد مذكور در پاورقى قبل).

[11]. «و هذه الكتب في بلاد تسلط عليها الانجليز كثيرة الوجود، فمن شك فليطابق النقل بأصله» اظهارالحق، ص12.

[12]. تا آنجا كه داستانى مربوط به حسين بن على واقدى (اظهارالحق، ص783ـ784) به يكى از ائمه(ع) نسبت داده شده است (انيس الاعلام، ج6، ص234؛ قس: بحار الانوار، چاپ تهران، ج65، ص123).

[13]. براى مثال رك: اظهارالحق، ص331، 498 و 598؛ و معادل آنها در انيس الاعلام، ج2، ص187؛ ج3، ص61 و 168.

[14]. انيس الاعلام، ج8، ص138.

[15]. مصحح چاپ هشت جلدى انيس الاعلام نيز با اينكه از منابع فراوانى بهره برده، متأسفانه از اظهارالحق بى خبر بوده و در فهرست منابع خود به آن اشاره نكرده است. اين مسئله بر ويرايش كتاب تأثير نامطلوب گذاشته است.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 150
نویسنده : محمد

سيره حضرت عيسى (علیه السلام)(1)نويسنده:حضرت آية الله جوادى آملى

 
 

شهادت عيساى مسيح

قرآن كريم، پيامبران الهى را عموماً و حضرت مسيح را خصوصاً به عنوان شاهد بر اعمال امتهايشان، و رسول اكرم (صلی الله علیه واله) را شهيد شاهدان معرفى مى‏كند: (فكيف إذا جئنا من كل امةٍ بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيداً) (1) .
در سوره نساء اصل شهادت حضرت مسيح چنين بيان شده است: (وان من اهل الكتاب الّا ليؤمنّن به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيد) (2) . عيسى(عليه‏السلام) نه تنها به اعمال ظاهرى آگاه است، بلكه بر اخلاق و عقايد امتش هم احاطه وجودى و علمى دارد.
براى اثبات شهادت دنيايى انبيا و به خصوص شهادت عيساى مسيح راههايى وجود دارد: يكى از راهها تلازم است؛ يعنى وقتى خداى سبحان انبيا را شاهدان محكمه عدل الهى مى‏داند و جزو گواهان راستين مى‏شمارد، صدق شهادت ملازم با حضور شاهد در صحنه حادثه و مسبوق به تحمّل شهادت در دنياست، پس انبيا هنگام انجام اعمال امت حضور علمى دارند. يعنى در هنگام عمل مى‏بينند امت چه مى‏كند تا در محكمه عدل شهادت دهند.
راه ديگر بر اساس استنتاج قياس است. بدين معنا كه قرآن كريم بعضى از پيامبران، مانند مسيح(عليه‏السلام) را از مقرّبان مى‏داند و در سوره مطفّفين مى‏فرمايد: مقرّبان شاهد اعمال ابرارند. بر اين اساس قهراً شاهد اعمال ديگران هم خواهند بود. خلاصه آن كه انبيا از مقربانند و مقربان شاهد اعمال ابرارند، پس انبيا شاهد اعمال ابرارند و چون ابرار فوق فجّارند، كسى كه بر ابرار و اعمال آنان احاطه وجودى داشت بر فجار و اعمال آنان نيز احاطه وجودى خواهد داشت. زيرا انسان تبهكار از نظر درجه وجودى نازلتر از انسان پارسا و متقّى است.
توضيح استنتاج مزبور اين است كه، بشارتى كه فرشتگان به مريم(عليهاالسلام) داده‏اند اين بود كه خداى سبحان به تو فرزندى به نام مسيح مى‏دهد كه از مقربان است: (إذ قالت الملائكة يا مريم إنّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى‏ ابن مريم وجيهاً فى الدنيا و الاخرة من المقرّبين) (3)
مقرّب در فرهنگ قرآن كريم از برجسته‏ترين اوصافى است كه نصيب مؤمنان پيشگام مى‏شود. مقربان از ابرار و اصحاب يمين برترند. قرآن كريم گاهى مردم را به فجّار، ابرار و مقربان تقسيم مى‏كند و گاه به اصحاب شمال، اصحاب يمين و مقربان. در هر دو تقسيم، عيساى مسيح از گروه مقرّبان است كه قرآن كريم از آنان به عظمت ياد مى‏كند: (فامّا ان كان من المقرّبين* فروحٌ و ريحانٌ و جنّت نعيمٍ) (4) . ظاهر اين آيه آن است كه اينها خود روح و ريحان و بهشتند.
قرآن كريم درباره صحيفه اعمال ابرار كه برابر آيه177 سوره مباركه بقره به اصول سه گانه مبدأ، معاد و وحى معتقد، و به انجام اعمال عبادى نيز مقيد مى‏باشند، مى‏فرمايد: كتاب ابرار در عليين است، چه چيز تو را آگاه كرد كه عليين چيست؟ (اين تبيين، تبيينى است همراه با تكريم). عليين كتاب مهّمى است كه محيط بر كتاب ابرار است. عليون كتاب است مرقوم كه نگارنده‏اش يا كاتبان كريم الهى‏اند، يا ابرار آن را نگاشته‏اند و مقربان شاهد اين كتابند: (كلّا إنّ كتاب الأبرار لفى علّيين* و ما ادريك ما علّيون* كتابٌ مرقوم* يشهده المقرّبون) (5) .
اگر نگارنده آن صحيفه نفوس ابرار باشد، مربان به آن نفوس مستحضرند و اگر مراد از كاتبان كريم الهى، فرشتگان باشند كه به اذن خدا قلم و رقم مى‏زنند، باز مقربان به آن مستحضرند، زيرا اگر كسى برتر از عليّين نباشد، نمى‏تواند صحيفه عليين را مشاهده كند. پس كسى كه به مقام قرب رسيده است بايد در اعلى عليين باشد تا بر عليين احاطه وجودى داشته باشد. حاصل آن كه بر اساس قياس مزبور، عيساى مسيح شاهد علّيين و شاهد اعمال و كتاب ابرار است.همچنين مقربان، احاطه وجودى بر كتاب فجّار خواهند داشت، زيرا كتاب فجار در سجّين است و سجّين در برابر عليين مرحله نازل است: (كلاّ انّ كتاب الفجار لفى سجّين* وما ادريك ما سجّين* كتابٌ مرقوم* ويلٌ يومئذٍ للمكذّبين) (6) . انسانهاى كامل كه بر عليين احاطه دارند يقيناً بر سجّين نيز احاطه خواهند داشت، مگر اسرارى كه خداى سبحان براى حفظ حرمت انسانى اجازه اطلاع از آنها را به كسى ندهد، چنانكه اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) در دعاى كميل مى‏فرمايد: خدايا تو همه اعمال مرا مى‏دانى اما به سبب رحمت خويش اجازه نمى‏دهى كه بعضى از حقايق را ديگران بفهمند: «وكنت انت الرّقيب علىّ والشّاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته» (7) ، زيرا خداوند بر هر چيزى شاهد است و شهادتهاى ديگران زير پوشش شهادت حق است. بنابراين شهادت مقربان بر علّيين و سجّين و نيز بر اعمال ابرار و فجّار* بالعرض است و شهادت خداى سبحان بالذات.
عيساى مسيح درباره شهادت خويش بر امتش، به خداى سبحان عرض كرد: من مادامى كه در بين آنها بودم رقيبانه ، و نه به عنوان ناظر و تماشاچى، شاهد اعمالشان بودم ؛ اگر صراط مستقيم را طى مى‏كردند تشويقشان مى‏كردم و در صورت انحراف از آن، آنان را تعديل و به راه راست هدايتشان مى‏كردم. وقتى مرا متوفّا كردى و به سوى خود بردى اين رقابت از آن توست: (وكنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم فلمّا توّفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى‏ءٍ شهيد) (8) .گرچه انبيا (عليهم السلام) بعد از وفات نيز شاهد اعمال ديگران هستند، امّا شهادت آنها آميخته با رقابت نيست. يعنى حضور آنها حضور تكليفىِ آميخته با رسالت نيست، كه اگر ديدند كسى بيراهه مى‏رود او را نهى كنند. شهادت آميخته با رقابت مخصوص زمان حيات است.
بايد توجه داشت اين كه حضرت مسيح عرض كرد: «تو رقيب بودى»، بدين معنا نيست كه بعد از من، تنها رقيب تو خواهى بود، و نه به اين معنا كه رقابت تو بعد از من بود، زيرا وى خود به آمدن پيامبر ديگرى پس از خود بشارت داد: (ومبشّراً برسولٍ يأتى من بعدى اسمه احمد) (9) ، و هر پيامبرى هم شاهد اعمال امّت است. وى همچنين تأكيد مى‏كند: (و أنت على كلّ شى‏ء شهيد). شهادت و مراقبت خدا مطلق است و او قبل از حيات مسيح، در زمان حيات او و بعد از توفّى آن حضرت شهيد است. خداى سبحان نه تنها بر امّتها، كه بر انبيا هم شهيد است. پس بر شاهد و مشهود شهيد است، اگر چه خداوند شهادت را به ديگران هم نسبت مى‏دهد اما شهادت راستين، مطلقه و بالاستقلال از آن خداى سبحان است. بنابراين شهادت مقربان و از جمله حضرت مسيح ، شأنى از شئون شهادت خداى سبحان است: (وقل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله والمؤمنون و ستردوّن الى عالم الغيب و الشهادة) (10) ؛ هر عملى كنيد (نيك يا بد)، خدا شاهد كار شماست، و پيامبر و مؤمنان شاهد كار شمايند.
پس شهادت بر اعمال، مخصوص انبيا و مرسلين(عليهم‏السلام) نيست، بلكه از شئون اولياى الهى است و آنان از عقايد، اخلاق و اعمال انسانها آگاهند. البته راه ولايت همواره باز است و انسان به مقدار تقرّب، از ولايت سهمى دارد و به مقدار ولايت، بر اعمال ديگران هم شاهد است. آنگاه كسى كه بر اعمال ديگران شاهد است، از خويشتن خويش غافل نيست، زيرا كسى كه مصداق (نسوا اللّه فأنسيهم انفسهم) (11) است و شاهد خويشتن خويش نيست و در صحنه قلبش تباهى و غفلت راه پيدا كرده است، هرگز توان مشاهده دلهاى ديگران را ندارد.بنابراين اصل شهادت براى انسان ميسور است و قرآن هم راه شهادت را تقرّب معرفى كرده است و اين راه براى همگان باز است، چون كلمه مؤمنون در آيه ياد شده اختصاص به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) ندارد، گرچه آنان نمونه كامل مؤمنان هستند و درجه شهود ديگران به پايه شهود آنان نمى‏رسد، امّا ممتنع نيست كه وليّى از اولياى الهى به مقام شهادت اعمال برسد.
 

شفاعت حضرت مسيح

عيساى مسيح(عليه‏السلام) هم در دنيا شهيد مردم بود، يعنى به آنچه رخ مى‏داد آگاه بود و هم در قيامت در محكمه عدل الهى به عنوان گواه امين و صادق گواهى مى‏دهد، پس شاهد بالحق است و قرآن كريم شفاعت را از آنِ شاهدان به حق دانسته است: (ولا يملك الذين يدعون من دونه الشّفاعة الّا من شهد بالحقّ) (12) . شفاعت به معناى فدا شدن نيست، چنانكه گروهى پنداشتند كه عيساى مسيح فدا شده است تا خداى سبحان گناهان امتش را ببخشد.شفاعت در روز قيامت به اذن خداست و تا خداى سبحان اذن ندهد كسى حق شفاعت ندارد: (من ذا الّذى يشفع عنده الّا باذنه) (13) . خداوند، هم به شافع بايد اذن بدهد، هم درباره كسى كه براى او شفاعت مى‏شود و او كسى است كه دينش مرضىّ خداى سبحان باشد: (ولا يشفعون الّا لمن ارتضى) (14) . بنابراين كافران و منافقان از قلمرو شفاعت بيرونند، نه تنها حق شفاعت ندارند بلكه شفاعت هم نخواهند شد، زيرا خطوط كلى شفاعت مشخص شده است: كسى مى‏تواند شفاعت كند كه مأذون و شاهد بالحق باشد و كسى مى‏تواند شفاعت شود كه دينش مرضى باشد و كفر و نفاق مرضىّ حق نيست: (ولا يرضى لعباده الكفر وان تشكروا يرضه لكم) (15) . بنابراين شفاعت در اختيار خداى سبحان است و اگر مسيح(عليه‏السلام) بخواهد شفاعت كند، خداوند بايد اذن بدهد.
 

آگهى مسيح از نبوّت پيامبر اسلام

عيساى مسيح همان گونه كه از انبياى گذشته آگاهى داشت و نيز به چيزهايى كه در حجابِ جدار و حصار محجوب بود، عالم بود و گزارش مى‏داد: (و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (16) ، از وقايع تاريخى آينده نيز آگاه بود كه جريان رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) از اين قبيل است: (واذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم مصدّقاً لما بين يدىّ من التّورية و مبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد) (17) ؛ من شما را به آمدن پيامبرى كه پس از من خواهد آمد و نام مباركش احمد(صلی الله علیه واله) است بشارت مى‏دهم. اين علم غيب است.
نكته شايان توجه اين است كه اگر قرار بود غير از خاتم انبيا، انبياى ديگرى هم بيايند، بشارت دادن به خصوص آمدن وى وجهى نداشت. همچنين كلمه تبشير گذشته از آن كه علم غيب به آينده را در بر دارد، تفّوق آينده نسبت به حال را هم تبيين مى‏كند، زيرا اگر آينده مادون، يا هم سطح حال باشد ديگر بشارت نيست، زيرا بشارت مژده دادن به امر مسرّت بخشى است كه انسان فاقد آن است، پس بايد كمالى در دين پيامبر خاتم باشد كه دين مسيح فاقد آن است. البته اگر كسى از وقوع حادثه‏اى در آينده خبر دهد آن حادثه هرچه باشد، پيش بينى آن، علم غيب محسوب مى‏شود.
غرض آن كه آيه مزبور دو مطلب را دربر دارد: يكى علم قطعى عيساى مسيح به غيب، و ديگرى تفّوق قطعى دين اسلام بر مسيحيّت وگرنه بشارت صادق نبود. بر اين اساس قرآن كريم گذشته از اين كه ره آورد انبياى پيشين(عليهم السلام) را تصديق مى‏كند، بر كتب آنان هيمنه و سلطه و نظارت دارد. بنابراين ديگر كتابها را با اين كتاب مهيمن بايد سنجيد. چنانكه ديگر انبيا را نيز با ميزان اعمال خاتم انبيا(صلی الله علیه واله) بايد سنجيد. چنانكه خود آن حضرت فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة» (18) .
به استناد آيه (الّذين يتّبعون الرّسول النّبى الامىّ الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التّورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم فالّذين امنوا به و عزّروه و نصروه واتّبعوا النّور الذّى انزل معه أولئك هم المفلحون) (19) ، موساى كليم (عليه‏السلام) نيز مانند عيساى مسيح ظهور دين خاتم انبيا را از باب علم غيب به مردم گوشزد كرد.
بنابراين رئوس برنامه‏هاى پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) و ابعاد گوناگون عبادى، فرهنگى و سياسى اسلام، و نيز حرّيت و برخى ديگر از اوصاف مسلمانان را، هم موساى كليم و هم عيساى مسيح(عليهما السلام) به طور گسترده در تورات و انجيل بيان كرده‏اند: (ذلك مثلهم فى التّورية و مثلهم فى الانجيل كزرعٍ اخرج شطئه) (20) . اين نشانه آن است كه هم موساى كليم و هم عيساى مسيح(عليهما السلام) به وجود مبارك خاتم (صلی الله علیه واله) و خصوصيات دين او علم غيب داشتند و عيساى مسيح بر اثر قرب عهدى كه داشت بشارت بيشترى داد.
 

طهارت روح ، عامل پيروزى

قرآن مجيد بيش از بيست صفت از اوصاف برجسته ولايت و اوصاف اولياى خدا را براى عيسى (عليه‏السلام) برشمرده است كه راه نيل به آنها طهارت روح است كسى كه راه طهارت را طى كرده است مى‏تواند از اين اوصاف برخوردار باشد. همان طور كه درباره تطهير مريم(عليها السلام) مى‏فرمايد: (انّ اللّه اصطفيك وطهرك و اصطفيك على‏ نساء العالمين) (21) ، درباره تطهير حضرت مسيح از كفّار هم مى‏فرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى‏ انّى متوفّيك ورافعك الىّ و مطهّرك من الّذين كفروا و جاعل الّذين اتّبعوك فوق الّذين كفروا الى يوم القيمة ثمّ إلىّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون) (22) .
از اين كه به عنوان بشارت فرمود: «پيروان عيساى مسيح همواره بر كفار پيروزند»، استفاده مى‏شود كه پيروان او نيز صاحبان كمال طهارت خواهند بود. هر كس طاهر بود، راه عيسوى را طى كرده است و بر ديگران پيروز است. اين وعده خداست، كه قبل از ظهور اسلام حواريين و ديگران مشمول آن بودند و بعد از ظهور اسلام مسلمانان واقعى راه حضرت عيسى را طى كرده‏اند، زيرا آن‏چه را كه عيساى مسيح آورده بود اسلام آورد و مسلمين هم همان راه را طى كرده‏اند. از آيه (الّذين اتّبعوك فوق الذّين كفروا الى يوم القيمة) (23) مى‏توان استفاده كرد كه همواره نظام جهان بر اين است كه پيمودن راه طهارت عامل پيروزى بر كفار است و اين وعده خداست.
بايد توجه داشت كه منظور از اين ظفر پيروزى سياسى و غلبه حكومت است نه پيروزى علمى و استدلال، زيرا اگر مقصود، پيروزى حجت مسيح و پيروان او بر دليل كفّار بود ديگر نمى‏فرمود: من تو را متوّفى‏ مى‏كنم و تو را به سمت خودم بالا مى‏برم و آنگاه دليل پيروانت را بر دليل كفار پيروز مى‏كنم، چون دليل پيروان عيسى غير از دليل خود عيسى نبود و دليل پيروان كه همان دليل مسيح است همواره بر دليل كفر پيروز است. معلوم مى‏شود مراد از پيروزى، پيروزىِ حكومت و نظام سياسى است.
 

توفّى حضرت مسيح

يكى از جمله‏هاى آيه تطهير عيساى مسيح، درباره توفى آن حضرت است: (إذ قال اللّه يا عيسى إنّى متوفيك) (24) . توّفى هم درباره مرگ استعمال شده است و هم درباره خواب؛ خداى سبحان در پاسخ كفّار كه مرگ را گم شدن در زمين مى‏دانستند: (ءاذا ضللنا فى‏الارض ءانّا لفى خلق جديد) (25) ، مى‏فرمايد: مرگ توّفى است نه گم شدن در زمين: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كلّ بكم) (26) ؛ مرگ وفات است، نه فوت و هنگام مرگ مأموران الهى ايشان را توّفى مى‏كنند و او وفات مى‏كند، نه فوت.
قرآن كريم درباره خواب نيز مى‏فرمايد: (يتوفيكم بالّيل و يعلم ما جرحتم بالنّهار) (27) ؛ خدا هر شب شما را توفى مى‏كند و آنچه را در روز كسب كرديد مى‏داند. همچنين مى‏فرمايد: (اللّه يتوفّى الانفس حين موتها والتّى لم تمت فى منامها) (28) ؛ خداى سبحان آنها را كه مى‏ميرند، در هنگام مرگ توفى مى‏كند و ديگران را در هنگام خواب توفّى مى‏كند. توّفى همان اخذ تام است كه اختصاص به موت ندارد. پس چون توفّى در غير مرگ نيز استعمال مى‏شود، از اين آيه نمى‏توان موت عيساى مسيح را استنباط كرد گرچه اصل موت براى آن حضرت نيز امرى است قطعى. درباره اين كه حضرت عيسى داراى مرگ است مجموعاً چهار دليل وجود دارد؛ بعضى از ادّله عام است، مانند: (كلّ نفسٍ ذائقة الموت) (29) ، يا (وما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد) (30) كه عيساى مسيح(عليه السلام) را مانند ديگران شامل مى‏شود. بعضى از ادله نيز خاص است، مانند آنچه خود عيساى مسيح فرمود: (والسّلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت) (31) ، يا قرآن كريم مى‏فرمايد: (وان من اهل الكتاب الّا ليؤمننّ به قبل موته ويوم القيمة يكون عليهم شهيداً) (32) .
اما سؤال اين است كه آيا عيساى مسيح اكنون زنده است و هنگام رجعت ظهور مى‏كند و به شهادت مى‏رسيد يا ارتحال مى‏كند، يا هم اكنون رحلت كرده است؟ رأى استاد علامه طباطبايى(رضوان اللّه عليه) اين است كه چون توفّى هم در خواب استعمال شده است و هم در موت، بنابراين ظهورى در موت ندارد (33) .
بايد توجه داشت كه كلمه «متوفّى» مشتق است و مشتقْ ظهور در متلبّس دارد و نسبت به كسى كه قبلاً داراى وصف بود و هم اكنون متلبس به آن نيست محل اختلاف است كه استعمال مشتق در آن مجاز است و بدون قرينه به كار نمى‏رود يا حقيقت است و نيازى به قرينه ندارد. ظاهر آيه نسبت به گذشته نيست، براى اين كه با عيساى زنده سخن مى‏گويد، ولى گويا زمان حال است. يعنى در اين زمانِ متّصلِ به حالِ سخن، من تو را تَوّفى مى‏كنم. بنابراين شايد ظهورش در موت به اندازه استدلال و استظهار كافى باشد. (إنّى متوفّيك)، يعنى روحت را قبض مى‏كنم، همانند قبض ارواح ديگر انسانها: (اللّه يتوفّىّ الانفس حين موتها) (34) .
با شواهدى كه پيش از اين بيان شد، به يقين حضرت مسيح همانند ديگر انسانها داراى مرگ است، اما درباره اين كه كانون مرده است يا نه، شايد بتوان از آيه (إنّى متوفّيك) مرگ آن حضرت را استظهار كرد، زيرا نمى‏توان گفت: چون توفّى درباره خواب هم استعمال شده، محتمل است در اين جا مراد خواب باشد نه مرگ، چون توفّى در هنگام خواب، اختصاص به حضرت عيسى ندارد. همچنين توفّى عيساى مسيح (عليه‏السلام) به معناى عروج نيست، زيرا توفى در چنين معنايى به كار نرفته است.
 

رفع حضرت مسيح

در آيه تطهير عيساى مسيح كه پيش از اين گذشت، رفع آن حضرت نيز مطرح است: (إذ قال اللّه يا عيسى‏ إنّى متوفّيك و رافعك إلىّ) (35) .
از آن جا كه ذات أقدس إله، زمان و مكان ندارد، رفع به سوى او هم رفع مكانى نخواهد بود، چنانكه درباره ادريس(عليه‏السلام) هم كه آمده است (ورفعناه مكاناً عليّاً) (36) ، مراد مكانت عاليه است نه مكان عالى، همان گونه كه قرب به خداوند قرب معنوى است نه مكانى. گرچه خداوند با همه است: (هو معكم اين ما كنتم) (37) ، ولى عدّه‏اى از خدا دورند: (ينادون من مكان بعيد) (38) و عدّه‏اى از طريق اعمال قربى خود، همچون نماز، به خدا نزديكند: «الصّلوة قربان كلّ تقي» (39) . و اين رفع به سوى خدا رفع مكانت است كه از درجات شامخه ولايت است در نتيجه آن حضرت رفيع عنداللّه خواهد بود.خداى سبحان كه (رفيع الدرجات ذوالعرش) (40) است گاه به طور عام به مؤمنان و عالمان وعده رفعت داده است: (يرفع اللّه الذين امنوا منكم والذّين اوتوا العلم درجات) (41) ، و گاهى از ترفيع خاص بعضى از اولياى خود سخن گفته است، مانند ادريس: (ورفعناه مكاناً علّياً) (42) و عيساى مسيح:(رافعك إلىّ) (43) . تفاوت اين دو ترفيع آن است كه درباره گروه نخست فقط رفعت درجه است، گرچه رفع درجه به سوى خداست، اما كلمه «إلىّ» در جمله (رافعك الىّ)، بدين معناست كه تو را از همه درجات بالا برده، به خودم نزديك مى‏كنم، كه اين نشانه قرب كامل است و از خصايص حضرت مسيح بشمار مى‏رود. البته اگر كسى راه تطهير و ولايت را طى كند مشمول رفعت درجه و مكانت عاليه خواهد بود.
 

مسيح مظهر جمال و جلال حق

خداى سبحان عيساى مسيح را انسانى پر بركت معرفى كرده، مى‏فرمايد: نقصى در حرم امن زندگى اين انسان كامل نيست و وى در همه ادوار از سلامت برخوردار است. او مظهر جمال و جلال حق است، از اين رو نه مى‏توان به او آسيبى رساند تا از سعادتش محروم گردد و نه او به كسى آسيبى مى‏رساند تا ديگران را از سعادت محروم كند. بلكه آنچه از او به ديگران مى‏رسد خير، رحمت و بركت است و آنچه او برداشت مى‏كند نيز خير و رحمت و بركت است.انسان كامل از گزند حوادث چنان مصون است كه حادثه‏اى نمى‏تواند به سعادت او آسيب برساند و چنان نسبت به ديگران خيرخواه است كه از او آسيبى به كسى نمى‏رسد. قرآن كريم اين دو صفت ممتاز و برجسته را از زبان عيساى مسيح درباره خود او بيان كرده و مى‏فرمايد: وى بنده خداست كه از كتاب الهى و نبوت برخوردار است. و موجود پربركتى است كه دائم با نماز و زكات در ارتباط است. نسبت به مادرش رئوف و مهربان است. نسبت به كسى جبّار و شقىّ نيست. درود بر عيساى مسيح، روزى كه وارد عالم طبيعت شد و روزى كه به عالم برزخ مى‏رود و روزى كه از برزخ وارد قيامت كبرا مى‏شود: (... وجعلنى مباركاً أينما كنت... و برّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً...) (44) . آنگاه خداى سبحان در تأييد و تثبيت اين سخنان و حالات، و در تكذيب پندار كفر آلود ديگران درباره حضرت مسيح، مى‏فرمايد: (ذلك عيسى ابن مريم) (45) ؛ اين است عيسى.
 

تكلّم و كلام مسيح در گهواره

وقتى حضرت مسيح به دنيا آمد، اهل تفريط به مريم گفتند: تو خواهرِ برادرى وارسته و فرزند پدرى شايسته‏اى. مادرت نيز خوشنام و داراى سابقه طهارت بود، پس اين فرزند را چگونه به بار آوردى؟ (يا اخت هرون ما كان ابوك امرء سوءٍ و ما كانت امّك بغياً) (46) . حضرت مريم به اذن خداى سبحان ملهم شد تا به كودك اشاره كند و كودك پاسخ بدهد، زيرا پيش از اين خداوند به وسيله فرشتگان به مريم بشارت داد كه ما به تو فرزندى خواهيم داد كه در گهواره سخن مى‏گويد، پس مريم يقين داشت كه كودك او در گهواره سخن مى‏گويد. از اين رو به كودك اشاره كرد تا او پاسخ دهد. كسانى كه تهمت زده بودند گفتند: چگونه كودك در گهواره سخن مى‏گويد؟ (قالوا كيف نكم من كان فى المهد صبياً) (47) .در اين حال حضرت مسيح چند جمله سخن گفت كه هم جلو تفريط مفتريان را گرفت و هم راه را بر غلوّ افراطيها بست. چون جاهل يا اهل افراط است و يا اهل تفريط. گروهى از بنى اسرائيل بر اثر جهل، تفريطى بودند و مريم عذراء را به ناپاكى متهم كردند و عده‏اى ديگر بر اثر جهل، افراطى شده، عيسى (عليه‏السلام) را فرزند خدا دانستند. امّا عيسى در گهواره با اصل تكلم جلوى تهمت تفريطيان را گرفته، تهمت موجود را رفع كرد و با محتواى كلام جلوى غلوّ افراطيها را گرفت. توضيح اين كه تكلمش در گهواره معجزه بود، و انسان ناپاك هرگز معجزه و آيت خدا را ندارد. پس آن حضرت با اصل تكلم ثابت كردن كه من طاهرم و از مادرى پاك به دنيا آمده‏ام و در محتواى كلام جلو هرگونه غلو اهل افراط را بست و براى اين كه كسى نگويد: عيسى فرزند خداست، گفت: من بنده خدايم و به عبوديّت كه ريشه هر كمالى است، افتخار كرد: (قال انى عبداللّه اتانى الكتاب و جعلنى نبيّاً* وجعلنى مباركاً اين ما كنت) (48) .
عبوديت پيوندى است بين انسان و خداى او و انسان به هر كمالى برسد بر اثر اين پيوند است. زيرا بر اثر پيوند با كمال نامحدود، انسان، كامل مى‏شود. قرآن كريم كه علوم و معارفى را نصيب حضرت مسيح مى‏داند، طليعه اين تكامل را عبوديت او مى‏شمارد.آنگاه فرمود: خداى سبحان به من كتاب مجموعه قوانين و مشتمل بر احكام و حِكَم است. نظير آنچه جبرئيل امين(عليه‏السلام) بر قلب مطّهر رسول خدا(صلی الله علیه واله) نازل كرد. در ادامه فرمود: خداوند مرا به مقام شامخ نبوت رساند. من گزارشگر و گزارشياب خداى سبحانم و مى‏دانيم در جهان غيب چه مى‏گذرد و سرنوشت جهان طبيعت چه خواهد شد. حضرت مسيح در گهواره گرچه رسول نبود، يعنى مأمور نبود پيام خدا را به ديگران برساند، ولى نبوت را يافت يعنى گزارش به او رسيد و اين خبر را دريافت كرد.آنگاه فرمود: من موجودى پربركتم؛ من در هر شرايطى كه باشم، هر بركتهاى ظاهرى دارم هم بركتهاى باطنى، هم شما را به حيات ظاهرى احيا مى‏كنم، چون مرده را به اذن خدا زنده مى‏كنم، هم به حيات معنوى احيا مى‏كنم. چون با تعليم حكمت و كتاب، مردگانِ بر اثر جهل را عالم مى‏كنم. هم بيمارانى كه جسمشان رنجور است و هم آنها كه دلهايشان بيمار است: (فى قلوبهم مرض) (49) را درمان مى‏كنم. هم آنها كه چشم ظاهرشان نابيناست بينا مى‏كنم، هم آنها را كه چشم دلشان بر اثر جهل و تعصب بسته است با تعليم حكمت، باز و بصير مى‏كنم. بينايى دل، بركت معنوى و بينايى بصر، بركت ظاهرى است. پس بركت ظاهرى و باطنى از من به شما مى‏رسد. همچنين بعضى از چيزها كه بر شما حرام بود حلال مى‏كنم نيز اختلافات علمى شما را حل مى‏كنم و اينها همه از بركات الهى است.
بعضى انسانها به قدرى كاملند كه در همه شئون زندگى بركت آنها به ديگران مى‏رسد، ولى برخى ديگر به قدرى ناقصند كه به هر جا و در پى هر مأموريتى اعزام شوند بى‏بركت بر مى‏گردند: (اينما يوجّهه لا يأت بخير) (50) و سودمند به حال خود يا ديگران نيستند. خلاصه آن كه عيساى مسيح يكى از مجارى اِسباغ نعمت ظاهر و باطنه بود: (أسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً) (51) .
سپس فرمود: تا زنده‏ام و در عالَمِ تكليف به سر مى‏برم مكلّف به نماز و زكاتم: (واوصانى بالصلوة والزكوة ما دمت حيّاً) (52) . نماز و زكات پيوندى است بين انسان و خدا. تنها پيوندى كه انسانها را به م مرتبط مى‏كند امتثال فرمان الهى است. زكات، خواه مستحب و خواه واجب، براى تحكيم ارتباط خلق با خداست و اگر مايه پيوند خلق با يكديگر نيز مى‏شود، در پناه ارتباط با خداست. در ادامه فرمود: خداوند مرا نسبت به مادرم رئوف و مهربان قرار داد: (وبراّ بوالدتى) (53) ، چنانكه يحياى شهيد را نسبت به پدر و مادر خويش نيكوكار قرار داد: (وبرّاً بوالديه). سپس فرمود: من نسبت به احدى جبّار نيستم تا با شقاوت رفتار كنم: (ولم يجعلنى جباراً شقياً) (54) ، زيرا اين گونه از امور جزو صفات سليبه و آن اوصاف كمالى ياد شده جزو صفات ثبوتيه يك ولى خداست. بر اين اساس كسانى كه عليه دين حضرت مسيح به مبارزه پرداختند و خداى سبحان مسيح و حواريين را بر آنها پيروز كرد، آنها با دست خود بر خود ستم كرده‏اند و مسيح هرگز ستمى را بر كسى تحميل نكرد.
 

سلامت مسيح در دنيا، برزخ و قيامت

حضرت مسيح تببين سيره خود را با تأكيد بر سلامت در حيات دنيوى، برزخى و اخروى، اين چنين به پايان برد، سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه زنده مبعوث مى‏شوم: (والسلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيّاً) (55) . اين سخن كه به اعجاز و اذن خداوند بر زبان عيساى مسيح جارى شد، پاسخى است در برابر تهمت تفريطيان، زيرا جمله (والسلام علىّ يوم ولدت) بدين معناست كه من با سلامت و از راه صحيح و طاهر به عالم طبيعت وارد شدم. مسيح (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: من در هر سه نشئه عالم سالمم. انسان تا به سلامت به برزخ و قيامت برسد سخت است.
در قيامت كبرا هم كه عده‏اى گرفتار فزع اكبرند، آنان كه مراحل قبل را به طهارت و سلامت گذرانده‏اند از فزع مصونند. در بيانات اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) هم آمده است كه خداى سبحان گوش برخى انسانها را مكرّم قرار داد تا صداى رعب آور جهنم را نشنود: «وأكرم أسماعهم أن تسمع حسيس نار ابداً» (56) .حضرت امام رضا(عليه‏السلام) مى‏فرمايد: انسان سه مقطع حساس دارد: روز ميلاد، روز مرگ و روز ورود به قيامت كبرا: «إنّ أوحش ما يكون هذا الخلق في ثلاثة مواطن يوم يُولَد و يخرج من بطن امّه فيرى الدنيا و يوم يموت فيعاين الآخرة و أهلها و يوم يُبعث فيرى أحكاماً لم يَرَها في الدنيا» (57) . انسان آنگاه كه از عالم بسته زهدان به اين جهان وسيع قدم مى‏گذارد، با سرنوشت مجهولى وارد مى‏شود و اگر به سلامت و طيب مولد در جهان طبيعتِ پا بنهد، راحت است. ورود به عالم برزخ هم اولين لحظه وحشت اوست كه اگر با سلامت وارد شود در امان است. هنگام ورود به قيامت كبرا هم اگر با سلامت باشد از فزع قيامت كبرا براى هميشه محفوظ است. اين سه مقطع بسيار مهم است و عيساى مسيح در اين سه مقطع در كمال سلامت بود.
نكته‏اى كه بايد بدان توجه داشت اين كه سلامت غير از رفاه و آسايش است. گرچه در نشئه طبيعت رنجها و دشواريهاى توانفرسا براى حضرت مسيح پيش آمد، چنانكه بخشى از مبارزات و درگيريهاى آن حضرت با كفران از آيه (فلمّا احسّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن انصار اللّه) (58) به خوبى قابل استفاده است، امّا از همه اين بلايا به سلامت به مقصد رسيد. يعنى هيچ حادثه‏اى نتوانست قلب مطهر عيسى را به خود مشغول كند و به ديانت او آسيب برساند. پس سلامت روح غير از رفاه و سلامت تن است.شاهد بر نكته اخير، سخن خدا درباره يحياى شهيد است: (وسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّاً) (59) . معناى سلام بر يحيى اين است كه او در دنيا به سلامت به سر مى‏برد، با اين كه آن حضرت به شهادت رسيده و سر مطهر او را يك ناپاك اسرائيلى از بدن جدا كرده و به عنوان هديه براى يك ناپاك اسرائيلى ديگر برده است. اما يحياى شهيد در عين شهادت، به سلامت به مقصد رسيده است.درباره نوح نيز خداى سبحان، با تعبيرى ويژه كه در سراسر قرآن، تنها آن حضرت به آن ممتاز است، مى‏فرمايد: (سلامٌ على نوحٍ فى العالمين) (60) ؛ در همه عوالم آفرينش درود بر نوح؛ با اين كه نوح رنجهاى فراوان برده است. بنابراين سالم ماندن يعنى با قلب سليم از اين جهان رخت بربستن و با ايمان و جان سالم از دنيا وارد عالم برزخ شدن. منظور از سلام در اين گونه موارد، سلامت دل است، نه سلامت جسم و بدن يا سلامت به معناى آسايش. همان طور كه درباره حضرت ابراهيم(عليه‏السلام) آمده است(اذ جاء ربّه بقلبٍ سليم) (61) . كسى كه با قلب سالم با خداى خود در ارتباط است، با قلب سالم هم به پيشگاه خداى سبحان مى‏رود و سلام خدا بر او رواست، گرچه در دنيا آسيبها ببيند و تهمتها بشنود و او را به سوختن تهديد كنند. سلام خدا بر كسى است كه دين و قلب او به سلامت به مقصد مى‏رسد. حضرت مسيح چنين انسانى است و سيره او نيز آموزنده سلامت روح در همه ادوار سه گانه حسّاس سير بشرى است.
 

مسيح مظهر خداى خالق و محيى

صفات فعليه خداى سبحان مظاهر فعلى مى‏طلبد و عيساى مسيح نيز جزو مظاهر فعلى خداى سبحان است. عالم الغيب، خالق، محيى و شافى، از اسماى حسناى خداى سبحان است و عيساى مسيح در محدوده خاصّى مظهر اين اسماء است.
امّا وقتى مى‏گويد: (أخلق لكم من الطين كهيئة الطّير فانفخ فيه فيكون طيراً بإذن اللّه) (62) ، چنين نيست كه خداى سبحان برخى از امور را خلق كند و عيساى مسيح برخى ديگر را، بدين معنا كه خداى سبحان اين بخش از كار را به مسيح تفويض كرده باشد، زيرا تفويض در نظام آفرينش محال است. بلكه حضرت مسيح در خالقيت مظهر اسمى از اسماى حق بود. در عين حال كه مسيح مجاز بود به اذن اللّه پرنده‏اى را بيافريند، تنها خدا بود كه خالق هر چيز بود. همان طور كه درباره رسول خدا آمده است: (وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى) (63) ، درباره ديگر انبيا و مظاهر اسماى حسناى حق نيز چنين است و به عيساى مسيح نيز مى‏توان گفت: «وما خلقتَ اِذ خلقتَ ولكن اللّه خَلَق، و ما أحييتَ الموتى اِذا اَحْيَيتَ ولكن اللّه اَحيى الموتى، و ما أبرئتَ الاكمه و الاَبرص اذ أبرئْتَ ولكن اللّه اَبْرء، و ما اَنبَأتهم بما يدّخرونَ فى بيوتِهِم ولكنّ اللّه اَنْبأهم». چنين نيست كه آن حضرت در بخشى از اين امور، مستقل باشد و بقيه كارها را خدا انجام دهد، زيرا همه امور به دست خداست: «وللّه جنود السّموات والارض) (64) .حال اگر كسى بخواهد كارى مسيحايى كرده، لااقل امراض روحى خود را تشخيص داده، درمان كند و خود را اِحيا كرده، با سلامت به مقصد برساند بايد راهى را كه او رفت بپيمايد و آن راه را خداى سبحان در پيدايش و پرورش حضرت مسيح براى ما بازگو كرده است.
به يقين، رابطه عبادى مريم(عليهاالسلام) با خداى سبحان سهم اساسى در پيدايش و پرورش عيساى مسيح داشته است. خداوند در اين باره مى‏فرمايد: ما به مريم در حال عبادت بشارت داديم كه مادرخواهى شد، چنانكه به زكريا در محراب بشارت داديم كه فرزند صالحى به نام يحيى نصيب تو خواهد شد. بر اين اساس آنچه انسان را به خدا نزديك مى‏كند تا بر اثر قرب، تحت ولايت خدا قرار گرفته، علوم و معارف و مواهب الهى نصيب او شود، عبادت است.
قرآن كريم بشارت فرشتگان را چنين نقل مى‏كند: «واذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين) (65) . و چون مصطفا و مطهره و صفوةاللّه شدن اين بانو را در پرتو نماز و اطاعت و عبادت خدا مى‏داند، مى‏فرمايد: اى مريم! اهل قنوت، تواضع، عبادت و خشوع در پيشگاه حق باش: (يا مريم اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الرّاكعين) (66) . راه طهارت، عبادت است و تو از اين راه صفوةاللّه خواهى شد. نظير (واعبد ربك حتّى يأتيك اليقين) (67) ؛ اگر خواستى به مرز يقين برسى عبادت كن، كه اين منفعت و بهره است. بنابراين اگر كسى خواست مطهّر و مصطفى شود، راهش ركوع و سجود و قنوت و خضوع در پيشگاه خداى سبحان است.
 

نزول فرشته بر انسانهاى پاك

درباره تنزّل ملائكه، توجه به چند نكته سودمند است؛ اولاً: نزول آنان اختصاص به انبيا و مرسلين ندارد بلكه بر مؤمنان با استقامت نيز تنزل مى‏كنند: (انّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحرنوا) (68) ، چنانكه تنزل شياطين بر انسان خبيث است: (هل انبّئكم على من تنزّل الشّياطين* تنزل على كل افّاك اثيم) (69) . انسانى كه تحت ولايت شيطان است ، شيطان بر وهم و خيال او مسلّط است و كسى كه تحت ولايت اللّه است، فرشتگان الهى، هم عقل او را تأمين و هم وَهْم و خيال او را تعديل مى‏كنند.
ثانياً: نزول ملائكه، اختصاص به مردان ندارد، زيرا كمال انسانى به جان اوست و روح و جان آدمى نه مذكر است و نه مؤنث. آن پيكر است كه يا مذكر است يا مؤنث، و فرشتگان بر روح نازل مى‏شوند نه بر بدن. روح انسان اگر طاهر باشد توان تحمل نزول فرشتگان را دارد. زن و مرد و پيغمبر و غير پيغمبر از اين جهت يكسانند. مريى نه مرد بود و نه پيغمبر، امّا فرشته همان طور كه بر زكرياى پيغمبر نازل شد، بر مريم نيز نازل شد.
ثالثاً: محل نزول ملائكه، ضمير صاف و راه نزول فرشته عبادت است. قلب انسان تا گرفتار وسوسه است مهبط فرشته نيست. اگر ديو وسوسه و شيطان از صحنه ضمير بيرون رفت، آنگاه ملائكه نازل مى‏شوند و مادامى كه اين اهرمنان هستند، نازل نمى‏شوند. از اين رو گناهكار دلش همواره در اضطراب است. او از بامداد تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد سرگردان است و هرگز نمى‏آرمد و طعم آرامش و اطمينان را نمى‏چشد، و اين بر اثر تنزل شياطين است كه بر وهم و خيال وى ولايت دارند او مصداق (فهم فى ريبهم يتردّدون) (70) است. همواره سرگرم تردد در ميان ريبهاى خويش و دچار سرگردانى و اضطراب است، اما ضمير مصفّا جايگاه نزول فرشته‏هاست و بهترين راه براى تطهير، تحكيم پيوند عبد و مولاست.
رابعاً: فرشتگان، پيك حقّند. از اين رو، نزول و عروج آنها بدون ره آورد نخواهد بود. اصولاً آنان سِمَتى جز رسالت ندارند: (الحمدللّه فاطر السموات والارض جاعل الملائكه رسلاً) (71) ؛ فرشتگان، رسول خدا و مأموران الهى هستند. هنگام نزول، حامل پيام و رسالتى هستند و آنگاه كه مى‏روند خبرى مى‏برند. الهامهايى كه در جان انسان ظهور مى‏كند و نيز آرامشى كه انسان در خود احساس مى‏كند ره آورد فرشته و اثر رسالت اوست. همچنين طهارت و صفاى ضميرى كه انسان در خود مشاهده مى‏كند از بركت نزول ملائكه است.خامساً: نزول فرشتگان و مژده دادن آنها تنها در حال احتضار و ورود به عالم برزخ نيست، بلكه در همه نشئه‏ها، فرشته بر انسان طيّب نازل مى‏شود.
 

بشارت پيدايش عيسى به مريم

درباره نحوه پيدايش حضرت مسيح آمده است كه مريم(عليها السلام) بين خود و ديگران حجابى قرار داد. وى بخش شرقى همان مسجدى را كه خدمتگزارى آن را بر عهده داشت، انتخاب كرد تا از ساير عبادت كنندگان جدا بوده، گرفتار كثرت نشود: (واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقياً* فاتخذت من دونهم حجاباً) (72) . اين فاصله گرفتن از جمع‏و رابطه دايم با خدا داشتن، زمينه صفاى ضمير است.اگرچه كسى كه به ولايت مطلقه رسيده و به آن حضور تام نايل آمده، جلوت و خلوت براى او يكسان است. چنانكه از حضرت امام كاظم(عليه‏السلام) سؤال كردند: چگونه در مكان ازدحام انبوه مردم نماز خوانديد؟ آن حضرت در جواب فرمود: من كسى را عبادت مى‏كردم كه او از ديگران كه در كنار منند نزديكتر است. البته براى همگان و در همه حالات چنين توجه و حضورى ميسور نيست، از اين رو قرآن كريم درباره نماز شب مى‏فرمايد: (ان ناشئة الّيل هى اشد وطأ واقوم قيلا انّ لك فى النهار سبحاً طويلاً) (73) . در روز، انسان گرفتار مشاغل و سرگرم رفت و آمدهاى فراوان است. اشتغالات گوناگون قلبى و بدنى مانع تجمع حواس است اما در شب اين موانع و صوارف يا وجود ندارد يا كم است.
پيدايش عيسى و مادر شدن مريم از رهگذر غيب، جمعاً يك آيت است: (وجعلنا ابن مريم وامه اية) (74) . گرچه در جهان كثرت اين دو از هم جدايند، ولى در حقيقت يك آيت است كه به صورت عيسى و مريم ظهور كرده است.
خداى سبحان مسيح را موهبت الهى و رحمت خاصّ حق شمرده، مى‏فرمايد: در آن حال كه آن حضرت بدور از مزاحمت ديگران به عبادت حق مشغول بوده، ما روح خود را فرستاديم و او براى مريم به صورت بشرى مستوى الخلقة متمثل شده، بشارت پيدايش عيسى را به او داد. اين بشارت همان و مادر شدنش همان: (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشراً سوياً) (75) .
اوّلين نكته در باره آيه مزبور اين است كه قرآن كريم از جبرئيل(عليه‏السلام) با تعبير «روح»، يعنى موجود مجرد عقلى ياد كرده است. بنابراين مستفاد از جمله «ما روح خود را به سوى او فرستاديم» آن است كه روح خدا در ديد تمثلى مريم به صورت بشر تجلى كرده است. تمثل، انقلاب حقيقت نيست، آن گونه كه فرشته انسان شود و دوباره آن انسان فرشته گردد، بلكه تمثل آن است كه روح، در مثال و در حيطه ادراكى مريم، به صورت انسانى مشاهده شد. باطنش جبرئيل بود و ظاهر و صورتش انسان.
نكته ديگر آن كه در سوره آل عمران آمده است كه فرشتگان به مريم بشارت دادند، و آن‏چه در سوره مريم آمده، اين است كه خود روح امين متمثل شد.
سومين نكته آن كه نسبت دادن كار يك فرد به جمع: (فأرسلنا إليها روحنا)، از آن روست كه جبرئيل از ملائكه است. وقتى جبرئيل اين بشارت را به مريم مى‏دهد، مى‏توان اين سخن را به همه ملائكه نسبت داد، و يا بدان جهت است كه چون فرشتگان، تحت وليت جبرئيل هستند پس با اطاعت از او بشارت داده‏اند. آن فرشتگان، مأموران جزئند. پس آن جا كه سخن از بشارت ملائكه است مرحله نازله جبرئيل است و آن جا كه تمثل است وجود مثالى خود جبرئيل است، منتها در مثال متصل نه مثال منفصل.
حضرت مريم(عليهاالسلام) كه صفوة اللّه و مطهره و برگزيده خدا بود و بخش شرقى مشجد را براى اعتكاف و عبادت خود برگزيده بود، آنگاه كه ناگهان انسانى را در برابر خود ديد، احساس خطر كرده همانند همه موحدان در چنين مواقعى، به خدا پناه برد: (قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً) (76) . سرّ هراس وى آن بود كه اين مشاهده بى‏سابقه و طليعه امر بود. طليعه امر براى اولياى الهى شفاف نيست، ولى در ادامه سلوك، آنگاه كه به وادى ايمن رسيدند، ديگر سخن از استعاذه نيست، چون مى‏دانند كه مشهودشان پيك وحى و رسول اللّه است.
آن فرشته متمثل به حضرت مريم گفت: من پيك خداى تو هستم آمده‏ام تا به تو فرزندى طاهر عطا كنم: (قال انما انا رسول ربك لأهب لك غلاماً زكيّا)، مريم فرمود: چگونه من داراى فرزند خواهم شد در حالى كه بشرى با من تماس نداشته و من نيز فردى بزهكار نبوده و نيستم: (قالت أنّى يكون لى غلام ولم يمسسنى بشر ولم اك بغيّاً). جبرئيل فرمود: آرى چنين است تو با بشرى برخورد نداشتى، نه حلال، نه حرام:(قال كذلك). اما سخن خدا اين است: (قال ربك هو علىّ هيّن) (77) . تحليل سخن جبرئيل(عليه‏السلام) اين است كه تو به لحاظ قابليتِ قابل سخن مى‏گويى، ولى من پيك فاعليتِ فاعلم. تو مى‏گويى: زن اگر بخواهد مادر شود، تماس حلال يا حرام لازم دارد. دامن عفت تو مطهرتر از آن است كه برخورد حرام داشته باشى، و حلال هم كه واقع نشد. اما من از قدرت خدا سخن مى‏گويم. او بدون تماس بشرى، زن را مادر مى‏كند. خداى سبحان كه اشياء را از كتم عدم و بى‏سابقه وجود مى‏آفريند به شئ موجود هم فيض پيش بينى نشده مى‏بخشد.
بنابراين همان جوابى كه به زكريا داده شد به مريم هم داده مى‏شود. آنگاه كه زكريا عرض كرد: خدايا! من كهنسالم و همسرم در جوانى عقيم بود، هم اكنون كه او هم فرتوت و سالمند است چگونه براى من فرزند به دنيا مى‏آيد: (قال ربّ أنّى يكون لى غلام و كانت امرأتى عاقراً بلغتُ من الكبر عتيّاً). جبرئيل امين در آن جا نيز فرمود: قابليت قابل تنها در امور عادى مطرح است، اما در امور خارق عادت كاربا (كن فيكون) انجام مى‏پذيرد و فقط به فاعليت فاعل استناد دارد و آن كاربر خداوند آسان است: (قال ربّك هو علىّ هيّن).
در قصه زكريا(عليه‏السلام) علاوه بر بيان اصل مطلب، براى آن استدلال نيز شده است: (وقد خلقتك من قبل ولم تك شيئاً) (78) ؛ تو را آنگاه كه چيزى نبودى موجود كردم (كان تامّه) و هم اكنون تنها وصفى بر اوصاف تو مى‏افزايم (كان ناقصه).
نكته: سوره مريم سوره هبه و بخشش است. در اين سوره خداى سبحان بخششهاى خود را يادآور شده، مى‏فرمايد ما به زكريا يحيى را، به مريم عيسى را و به ابراهيم اسحق را و به موساى كليم هارون را هبه كرديم.
 

حضرت مسيح و احياى مردگان

بر اساس نقل قرآن كريم، حضرت عيساى مسيح مظهر اسماى حسناى خداوند، از جمله «مُحيى الموتى‏» و «مُخرج الموتى‏» بود. مرده‏هايى كه عيساى مسيح زنده مى‏كرد، تنها افرادى نبودند كه تازه جان خود را از دست داده باشند، بلكه مردگانى را هم كه مدت مديدى از مرگشان گذشته بود، مى‏توانست احيا كند. كلام خداى سبحان درباره احياى عيسى‏(عليه‏السلام) اين است: (واذ تجرخ الموتى باذنى إذ ايّدتك بروح القدس) (79) ؛ تو مرده‏ها را به اذن من اخراج مى‏كنى. يعنى تو مظهر نام منى؛ همان گونه كه من مرده‏ها را از قبر خارج مى‏كنم، تو نيز همين كار را به اذن خدا و تأييد روح قدسى انجام مى‏دهى.
خداوند درباره خود مى‏فرمايد: ما افراد را از خاك خلق كرديم، دوباره آنان را به خاك مى‏بريم و بار ديگر آنها را از خاك خارج مى‏كنيم: (منها خلقناكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم تارةً اخرى‏) (80) . خداوند با همين نام كه اثر او اخراج مقبورهاست، در عيساى مسيح تجلى كرده، مى‏فرمايد: (واذ تخرج الموتى باذنى) (81) ، سخن از اخراج مردگان است نه احياى آنان. چنانكه در بعضى از روايات هم آمده است كه مسيح (عليه السلام) مردگان قبور را زنده كرده است‏ (82) .
نظير آنچه درباره حضرت مسيح بيان شد در سيره ابراهيم خليل (عليه السلام) هم آمده است؛ ابراهيم خليل درباره مرده‏هايى را كه در قبر بودند عرض كرد: (ربّ ارنى كيف تحيى الموتى) (83) . خداى سبحان در اجابت آن فرمود: بعد از اين كه چهار مرغ را گرفتى و كُشتى و اجزاى آنها را پراكنده كردى آنها را بخوان آنها زنده مى‏شوند. در آن حال حضرت خليل مظهر نامى شد كه اثر آن نام، احياى مرده‏هاست.
 

مبارزه حضرت مسيح با طاغيان

مبارزه عيساى مسيح با طغيانگران بنى‏اسرائيل، بخشى از رسالت الهى آن حضرت بوده است و چنين نبوده كه مسيح فقط به موعظه بسنده كند. قرآن كريم در بيان اين قسمت از سيره نورانى حضرت عيسى مى‏فرمايد: برخى از افراد عصر مسيح (عليه السلام) كفر ورزيدند و كفر آنان آشكار و محسوس شد: (فلمّا احسّ عيسى منهم الكفر) (84) ؛ يعنى كفر آنها چنان روشن شد كه به مرحله حس رسيده، علنى شد. تنها در ضمير و نهانشان نبود كه عيساى مسيح ار درونشان باخبر شود، از اين رو آن حضرت به مبارزه با آنان برخاست و براى دعوت ديگران به همراهى، فرمود: كيست كه ما را در اين سير به سوى خدا نصرت كند: (من انصارى الى اللّه).
تعهدگيرى مسيح (عليه السلام) از حواريان، عهدى مجدد و ميثاقى اكيد است. سخن از اسلام ابتدايى آنها نيست، زيرا آنان از ديرزمان به رسالت مسيح ايمان آورده، آن را پذيرفته بودند و به عنوان شاگردان ممتاز به او تأسّى مى‏كردند. سخن حواريان اين بود: (ربّنا امنّا بما انزلت واتّبعنا الرّسول فاكتبنا مع الشّاهدين) (85) ؛ پروردگارا ما ايمان آورديم به آنچه كه بر پيامبرت نازل كردى و از رسولت هم پيروى كرديم، نام ما را با شاهدان ثبت كن (هنوز به آن مقام نرسيده‏اند كه بگويند: مِنَ الشّاهدين).
خداى سبحان مى‏فرمايد: ما با وحى به حواريين گفتيم از عيسى حمايت كنيد. حواريان، شاگردان مخصوص عيسى (عليه السلام) بودند و توفيق آنان در تبعيت از رسول خدا در وحى الهى بود: (واذ اوحيتُ الى الحواريّين ان امنوا بى وبرسولى قالوا امنّا واشهد بأنّنا مسلمون) (86) .
از آيه مزبور به خوبى استفاده مى‏شود كه وحى گرفتن و استمداد از روح القدس مخصوص پيامبران اوالواالعزم نيست، گرچه مرحله عاليه‏اش ويژه انبيا و مرسلين است اما مراحل وسطى و نازله‏اش، نصيب شاگردان آنها هم مى‏شود.
قرآن كريم، پاسخ مثبت حواريان به دعوت حضرت مسيح براى نبرد با كافران، و نيز برخوردارى آنان از امداد و تأييد الهى در مبارزه پيروزمندانه شان را چنين بازگو مى‏كند: (يا ايّها الّذين امنوا كونواانصار اللّه كمإ؛ّّ قال عيسى ابن مريم للحواريّين من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن انصار اللّه فامنت طائفةٌ من بنى اسرائيل و كفرت طائفةٌ فأيّدنا الّذين امنوا على‏ عدوّهم فاصبحوا ظاهرين) (87) ، اين آيه بيانگر آن است كه اصل نبرد در دين مسيحيّت يك اصل مسلّم بود، زيرا خداى سبحان به مسلمانان مى‏گويد: اى مؤمنان! در يارى دين خدا و مبارزه با كفر، مانند حواريان عيسى باشيد. بنابراين مسيحيّت در رهبانيّت خلاصه نمى‏شد و آنان اگر به شرايط رهبانيت عمل مى‏كردند مَرضىّ خدا بود اما به شرايطش عمل نكردند. اساس دين مسيح، همانند دين كليم و خليل (عليهم السلام)، اسلام است كه در متن قوانين خود جهاد با طاغيان و ايثار و نثار در راه دين را دارد.
 

عيساى مسيح سالك صراط مستقيم

خداى سبحان حضرت مسيح را از سالكان صراط مستقيم و از واصلان اين حرم امن قرار داد و تفصيل اين اجمال آن است كه تنها راه بين مبدأ و منتهى كه سبب وصول به مقصد است صراط مستقيم است و اين صراط را خداوند صراط انبيا و مرسلين دانسته، آنها را اصحاب اين صراط مى‏شمارد.
استناد اين راه به سالك براى آن است كه در طريقهاى عادى و معمولى، راه، غير از رونده است، ولى در مسيرهاى متعالى راه همان رونده است. انسان در بيرون از خود سير نمى‏كند، تا سالك از مسلك جدا باشد، زيرا انسان در عقيده و خُلق و عمل سير مى‏كند كه هر كدام از اينها مربوط به مرحله‏اى از مراحل سه گانه هستى انسان است. كمال انسان به عقيده و خُلق و عمل است، و اين سه از او جدا نيست، زيرا (و ان ليس للانسان الاّ ما سعى‏) (88) . رابطه عمل و عامل چنان قوى است كه نه عمل عامل را رها مى‏كند و نه عامل از عمل مى‏تواند گريزان باشد: (ان احسنتم احسنتم لأنفسكم و ان اسأتم فلها) (89) . عمل مخصوص عامل است و عامل در رهن عمل است و اين اختصاص هم وجودى است؛ قهراً سير انسان سالك،در عقيده و خُلق و عمل از حيطه هستى او بيرون نيست، و راه عين رونده است.
از طرفى خداوند دين را صراط مستقيم معرّفى كرده است: (قل انّنى هدانى ربّى إلى‏ صراطٍ مستقيم ديناً قيّماً ملّة ابراهيم حنيفاً) (90) ، ولى پيمودن اين صراط مستقيم مستلزم اين است كه انسان به اصول اعتقادى آن معتقد و به فضايل اخلاقى آن متخّلق شود و به احكام آن عمل كند. پس صراط مستقيم چيزى جدا از حيطه نفس انسان نخواهد بود. قهراً انبيا كه حقايق اعتقادى و اخلاقى و عملى را به خوبى شناخته و به آن معتقد و متخلّق و به آنها عامل بودند، «اصحابُ الصّراط» هستند.
عيساى مسيح از برجسته‏ترين چهره‏هايى است كه اين راه را طى كرده و به مقام قرب نايل شده است و خداى سبحان قرب او را تأييد كرده است: (اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدّنيا والاخرة من المقرّبين) (91) .
پيمودن اين راه محال نيست، از اين رو به همه مؤمنان تعليم داده شد كه در نماز از خداوند مسئلت كنند كه آنان را به راه راست كه راه نعمت داده شدگان است هدايت كند: (اهدنا الصراط الذين أنعمت عليهم)، و نعمت داده شدگان نيز در قرآن، پيامبران، صدّيقيان، شاهدان و صالحان معرفى شده‏اند: (الذين أنعم اللّه عليهم من النبيين والصدّيقين والشهداء والصالحين) (92) . بر اين اساس است كه هم يك زن عادى در سايه تهذيب و تربيت مى‏تواند «فضّه» شده، در برخى از فضايل اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) كه در سوره «هل أتى‏» آمده سهيم شود، و هم يك مرد عادى در سايه تهذيب و تزكيه مى‏تواند «سلمان» شده، به مقام «سلمان منّا أهل البيت» (93) نايل گردد. بنابراين خداى سبحان سيره انبيا را بازگو مى‏كند تا ديگران با تأسى به آنان، اصحاب صراط مستقيم و اصحاب الجنّة شوند.
ادامه دارد ........

پی نوشت:

(1) سوره نساء، آيه .41
(2) سوره نساء، آيه .159
(3) سوره آل عمران، آيه .45
(4) سوره واقعه، آيات .89-88
(5) سوره مطففين، آيات 21-18
(6) سوره مطففين، آيات 10-7
(7) مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
(8) سوره مائده، آيه 117
(9) سوره صف، آيه 6
(10) سوره توبه، آيه 105
(11) سوره حشر، آيه 19
(12) سوره زخرف، آيه 86
(13) سوره بقره، آيه 255
(14) سوره انبياء، آيه 28
(15) سوره زمر، آيه 7
(16) سوره صف، آيه 6
(17) بحا، ج‏.39 ص‏ 213
(18) سوره اعراف، آيه 157
(19) سوره فتح، آيه 29
(20) سوره آل عمران، آيه 42
(21) سوره آل عمران، آيه 55
(22) سوره آل عمران، آيه 55
(23) همان.
(24) سوره سجده، آيه 10
(25) سوره سجده، آيه 11
(26) سوره انعام، آيه 60
(27) سوره زمر، آيه 42
(28) سوره انبياء، آيه 35
(29) سوره انبياء، آيه 34
(30) سوره مريم، آيه 33
(31) سوره نساء، آيه 159
(32) الميزان، ج‏3، ص‏ 239
(33) سوره زمر، آيه 42
(34) سوره آل عمران، آيه 55
(35) سوره مريم، آيه 57
(36) سوره حديد، آيه 4
(37) سوره فصلت، آيه 44
(38) من لا يحضر، ج‏1، ص‏ 206
(39) سوره غافر، آيه 15
(40) سوره مجادله، آيه 11
(41) سوره مريم، آيه 57
(42) سوره آل عمران، آيه 55
(43) سوره مريم، آيات 32-31
(44) سوره مريم، آيه 34
(45) سوره مريم، آيه 28
(46) سوره مريم، آيه 29
(47) سوره مريم، آيات 31-30
(48) سوره بقره، آيه 10
(49) سوره نحل، آيه 76
(50) سوره لقمان، آيه 20
(51) سوره مريم، آيه 31
(52) سوره مريم، آيه 32
(53) همان.
(54) سوره مريم، آيه 33
(55) نهج البلاغه، خطبه 183
(56) نورالثقلين، ج‏3، ص‏ 327
(57) سوره آل عمران، آيه 52
(58) سوره مريم، آيه 15
(59) سوره صافات، آيه 79
(60) سوره صافات، ايه 84
(61) سوره آل عمران، آيه 49
(62) سوره انفال، آيه 17
(63) سوره فتح، آيه 4
(64) سوره آل عمران، آيه 42
(65) سوره آل عمران، آيه 43
(66) سوره حجر، آيه 99
(67) سوره فصلت، آيه 30
(68) سوره شعراء، آيات 222-221
(69) سوره توبه، آيه 45
(70) سوره فاطر، آيه 1
(71) سوره مريم، آيات 17-16
(72) سوره مزمل، آيات 7-6
(73) سوره مؤمنون، آيه 50
(74) سوره مريم، آيه 17
(75) سوره مريم، آيه 18
(76) سوره مريم، آيات 21-19
(77) سوره مريم، آيات 9-8
(78) سوره مائده، آيه 110
(79) سوره طه، آيه 55
(80) سوره مائده، آيه 110
(81) تفسير برهان، ج.1 ص 510
(82) سوره بقره، آيه 260
(83) سوره آل عمران، آيه 52
(84) سوره آل عمران، آيه 54
(85) سوره مائده، آيه 111
(86) سوره صف، آيه 14
(87) سوره نجم، آيه 39
(88) سوره إسراء، آيه 7
(89) سوره انعام، آيه 161
(90) سوره آل عمران، آيه 45
(91) سوره نساء، آيه 69
(92) بحار، ج.22 ص 326
(93) سوره آل عمران، آيه 42
 

منبع:سیره پیامبران در قرآن

 

سيره حضرت عيسى (علیه السلام)(2)نويسنده:حضرت آية الله جوادى آملى

 

بازگشت به دانشنامه ››
بازگشت ›

برخى از ويژگيهاى حضرت مريم

تنها بانويى كه در قرآن كريم به نام خاص او تصريح شده و با كمال تجليل از وى سخن به ميان آمده است، حضرت مريم (عليها السلام) است: (واذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه اصطفيك و طهّرك واصطفيك على نساء العالمين) (1) . اولين نكته شايان ذكر درباره آيه مزبور آن است كه اصطفاى اوّل چون بدون حرف جرّ استعمال شده، اِصطفاى نفسى است و اصطفاى دوم كه با «على‏» استعمال شده، اِصطفاى قياسى است. بنابراين (انّ اللّه اصطفيك) يعنى تو صفوه و برگزيده و مختار و برچيده شده خدايى، و (واصطفيك على‏ نساء العالمين) يعنى نه تنها تو صفوه و برجسته‏اى، بلكه بر همه زنان عالم برترى، و چون كلمه (على نساء العالمين) مطلق است، نمى‏توان گفت كه مريم (عليها السلام) نسبت به زنهاى عصر خود مصطفى و برجسته بود. اطلاق آيه آن است كه نسبت به همه زنان جهان برجستگى دارد، ليكن در زمينه خاص، يعنى از اين جهت در بين زنان عالم مورد اصطفاى خاص است كه بتواند بدون داشتن همسر، مادر شود.
نكته ديگر آن كه فرق بين اِذهابِ رجس و تطهير آمده: (إنّما يريداللّه ليُذهِب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيراً) (2) آن است كه اذهاب رجس ناظر به ازاله اصل پليدى است و تطهير از بين بردن آثار آن مى‏باشد، از اين رو اين گونه تطهير همراه با عصمت نيز هست.
پس تطهير هميشه بعد از اذهاب خواهد بود، گرچه اذهاب رجس ممكن است با تطهير آن همراه نباشد، امّا درباره مريم (عليهاالسلام) سخن از تطهير است. خداوند او را از هر آلودگى دور داشت و مطّهر و طاهره كرد، از اين رو مى‏تواند مادر انسان كاملى چون مسيح شود.
سوّمين نكته آن كه، كسانى كه كلام ملائكه را بشنوند و ترديد نكنند كه اين كلام ملائكه است، مُحَدّثند و به تصريح بعضى از روايات، حضرت صدّيقه طاهره، فاطمه زهرا (عليها السلام) مُحَدّثه‏ (3) بود، چنانكه از آيه مزبور به خوبى برمى آيد كه مريم (عليها السلام) هم مُحَدّثه است.
بين رسول، نبى، امام و مُحَدّث فرق است. ممكن است كسى رسول، نبى و امام نباشد ولى مُحَدّث يا مُحَدّثه باشد. چنانكه بين مُحَدّثات نيز تفاوت فراوان است؛ تا آن كلام چه باشد و آن فرشته‏اى كه متكلّم است كدامين فرشته باشد. بنابراين قرآن كريم اصل اين كه يك زن مى‏تواند كلام فرشتگان را بشنود و مُحَدّثه باشد را تأييد كرده است.
در هيچ يك از كلمات انسانى نه مذكّر بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانِع، زيرا كمال از آن روح است و روح كه مجّرد است و جرم و ماده ندارد، نه مرد است و نه زن. بنابراين زنان با مردان در امكان نيل به همه كمالات، يكسانند. البته كمالات اجرايى نظير نبوت و رسالت را قرآن استثنا كرده است: (ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالاّ نوحى اليهم) (4) . رسالت و نبوت، كارى اجرايى و مخصوص مردان است امّا ولايت كه يك كمال روحى بين خداى سبحان و بين انسان اختصاصى به مرد نداشته، زن و مرد هر دو در آن سهيمند، و محدّث بودن نيز چنين است.
نكته ديگر آن كه با توجه به آيه (يا مريم اقنتى لرّبك واسبجدى و اركعى مع الرّاكعين) (5) كه پس از آيه مزبور آمده است، شايد بتوان گفت: آن برجستگيهاى سه گانه، يعنى برگزيدگى، مطهّره بودن و برترى بر زنان عالم، محصول اين بندگيهاى سه گانه باشد.
بنابراين خداى سبحان به حضرت مريم مى‏فرمايد: اگر مى‏خواهى اين فضايل مستدام بماند علل و اسباب آن را استمرار ببخش؛ از پروردگارت اطاعت كن و سجده كن و با نمازگزاران نماز بخوان.
 

حضرت مسيح، كلمة اللّه

فرشتگان اين پيام را به مريم (عليها السلام) رساندند كه خداوند تو را به كلمه خود بشارت مى‏دهد؛ كلمه‏اى كه اسم او مسيح، عيسى بن مريم است، و در دنيا و آخرت وجيه و آبرومند بوده، از مقرّبان است. در دوران نوزادى سخن مى‏گويد و از صالحان است: (اذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدّنيا والاخرة ومن المقرّبين* ويكلّم النّاس فى المهد وكهلاً ومن الصّالحين) (6) . در اين بشارت اوصاف برجسته حضرت مسيح (عليه السلام) تبيين شده است، از جمله اين كه او «كلمه»اى است از سوى خدا.
قرآن كريم همه موجودات را «كلمات» الهى مى‏داند. راز آن اين است كه چيزى كه اسرار نهانى و درون را آشكار كند و خبر از درون بدهد كلمه است. الفاظ را هم بدان جهت كلمات مى‏گويند كه فاش كننده راز درونند، يعنى معانى پوشيده به وسيله اين روزنه‏ها بيان مى‏شود و چون همه موجودات عالمِ شهادت آيات و راز گوى جهان غيبند پس كلمات غيبند. خداى سبحان هم از همه موجودات به كلمات ياد مى‏كند: (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربّى ولو جئنا بمثّله مدداً) (7) ؛ اگر دريا مركب بشود و بخواهد كلمات الهى را بنويسد، دريا پايان مى‏پذيرد ولى كلمات الهى تمام نخواهد شد.
خداى سبحان از باب تشبيه معقول به محسوس بسيارى از مسايل را با تمثيل، بيان كرده، مى‏فرمايد: (وتلك الامثال نضربها وما يعقلها الاّ العالمون) (8) ؛ اگر دريا براى نوشتن كلمات الهى مركب شود دريا تمام مى‏شود اما كلمات الهى تمام شدنى نيست، زيرا هر قطره از آب دريا، شنا مى‏كند، ساحل دريا، عمق دريا، مَصّب دريا و رودخانه‏هاى كه به دريا مى‏ريزد همه و همه كلمات اللّه است. از اين رو در آيه ديگر مى‏فرمايد: (والبحر يمدّه من بعده سبعة أبحر) (9) ؛ اگر درياهاى هفتگانه نيز به درياى اول افزوده شود تا كلمات الهى را بنويسند كلمات الهى تمام نمى‏شود، زيرا اين اجرامْ محدود، ولى ارادات الهى نامحدود است. كلمات الهى به ارادات الهى است و اراده‏هاى وى به آن اراده ازلى متكى است كه نامحدود است. هرگز امرى محدود توان نوشتن ارقامى نامحدود را نخواهد داشت.
پس كلمات الهى عبارت از موجودات جهان عينى است كه آن غيب را نشان مى‏دهد و هر كدام كه آن غيب را بهتر نشان داد كلمه تامّه خواهد بود. از اين رو از ائمه معصومين (عليهم السلام) روايات شده است: «نحن الكلمات» (10) : سراسر عالم كلمه حقند امّا ما كلمه تامه‏ايم، اگر ديگران گوشه‏اى از جهان غيب را به شما نشان مى‏دهند ما بسيارى از اسرار غيب را مى‏شناسيم و شما را از آن باخبر مى‏كنيم. بنابراين انبيا و اولياى الهى كلماتند. البته در برابر كلام نيست، بلكه منظور از آن سخن است، و سخن خدا، نشانه خداست. عيسى (عليه السلام)، چنانكه اسم او اسمى از اسماى حسناى خداوند است. عيساى مسيح كلمه حقى است كه از خداوند نشئت گرفته، در جهان امكان تنزّل و ظهور كرده و تجلّى يافته است: «الحمدللّه المتجلّي لخلقه بخلقه» (11) . اگر معناى تجلى و ظهور براى انسانها حل مى‏شد ديگر هيچ ترسا و مسيحى تن به ذلت تثليث نمى‏داد، تا قرآن بگويد: (لقد كفر الذين قالوا انّ اللّه ثالث ثلثة) (12) .
مسيح، آيت خداست و آيه و صاحب آيه را نبايد در عرض هم قرار داد چنانكه كلمه با متكلّم در عرض هم نيست. روح قدسى و عيساى مسيح هر دو آيتند و خداى سبحان عيساى مسيح را با روح قدسى مُؤيّد و متنّعم كرده است: (يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على‏ والدتك اذ ايّدتك بروح القدس) (13) . چنانكه حضرت مسيح و مريم (عليهما السلام) را معجزه جهانى شمرده، هر دو را يك آيه مى‏داند: (وجعلنا ابن مريم و أُمّه آية) (14) .
غرض آن كه حضرت مسيح هم سخن خدا را به مردم رساند چون پيامبر الهى بود و هم با اعجاز در گهواره سخن گفت وهم سخن خاص و كلمه مخصوص خدا بود.
قرآن كريم تأكيد مى‏كند كه مسيح فرزند مريم است تا آن شبهه را برطرف كند وگرنه جز در مناسبتهايى خاص، پيامبرى را به پدرش نيز نسبت نمى‏دهد.
 

توبيخ قائلان به تثليث

خداى سبحان براى توبيخ قائلان به تثليث كه پندارى كفر آلود و گونه‏اى از شرك و در رديف وثنيت و ثنويت است: (لقد كفر الذّين قالوا انّ اللّه ثالث ثلثة) (15) ، (لقد كفر الذين قالوا إن اللّه هو المسيح ابن مريم) (16) ، به عيساى مسيح مى‏فرمايد: آيا تو به مردم گفته‏اى كه من و مادرم را به عنوان «اله» برگزينيد و ما را شريك خداييم؟: (اذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم انت للناس اتخذونى و امّى الهين من دون اللّه) (17) . مسيح عرض مى‏كند: از شريك منزّهى زيرا شركت نشانه نقص است و موجودى كه قدير و عليم محض است كمبود و جهلى ندارد تا ديگرى آن را برطرف كند. براى من نسزد آنچه را كه حق ندارم و ناحق بوده و شايسته آن نيستم بگويم. زيرا اگر گفته بودم تومى دانستى، چون آنچه را من مى‏دانم تو نيز مى‏دانى اما آنچه را تو مى‏دانى من نمى‏دانم، زيرا من محاط، مقيّد و عبدم، و تو محيط، مطلق و مولا، و ممكن نيست عبد به كنه علم مولا احاطه داشته باشد. آنچه را غيب است تو مى‏دانى: (سبحانك مايكون لى أن أقول ما ليس لى بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولا أعلم ما فى نفسك إنّك أنت علاّم الغيوب) (18) .
علم با غيب سازگار نيست، زيرا علم به معناى شهود و غيب به معناى غفلت و عدم شهود است. تقسيم عالَم به غيب و شهادت يك تقسيم نسبى و قياسى است. امّا نسبت به خداى سبحان كه سنجيده شود همه جهان مشهود اوست، البته اشياء چند قسمند بعضى از امور اصلاً با حواس درك نمى‏شوند، مانند مجردات عاليه. بعضى از امور نيز جزو مجرّدات عاليه نيستند و با حواس درك مى‏شوند اما محجوبند، مانند آنچه پشت ديوار است و يا آنچه به زمان و تاريخ محجوب است، نظير حوادثى كه در قرون گذشته بوده و يا در اعصار آينده خواهد آمد، كه گرچه مى‏توان آن را با حواس درك كرد امّا چون اكنون وجود ندارد غايب است. غرض آن كه همه اشيا مشهود خداست، خواه غيبى كه اصلاً با حسّ ظاهر درك نمى‏شود و خواه غيبى كه گرچه با حسّ درك مى‏شود امّا محجوب به زمان و زمين است.
آنگاه عرض كرد: من چيزى به امت خويش نگفتم مگر اين كه پيام تو را رساندم؛ كار من ايفاى رسالت بود:(ما قلت لهم الّا ما امرتنى به) (19) .
در همان بشارتى كه فرشتگان درباره حضرت مسيح به مريم(عليهما السلام) دادند آمده بود كه عيساى مسيح كسى است كه مردم را به صراط مستقيم دعوت مى‏كند: (إن اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم) (20) . پيام او اين است كه من و شما مربوبيم و خدا رب ماست. رب ما همان رب العالمين است و صراط مستقيم، تنها اتخاذ ربوبيت خداست، و چون خدا رب است و احدى حق ربوبيت ندارد، پس عبوديتِ محض وظيفه ماست و ربوبيت مطلق از آن خداست. چنانكه سخن آن حضرت در گهواره نيز اين بود كه: (إنّى عبداللّه) (21) .
بنابراين اساس پيام مسيح(عليه‏السلام) در گهواره و در متن جامعه و قيامت، توحيد ربوبى است.
 

نكاتى درباره سيره حضرت مسيح

يكم: نام بعضى از انبيا به وسيله فرشتگان الهى كه بدون دستور خدا سخن نمى‏گويند معين شد، مانند حضرت عيسى: (انّ اللّه يبشّرك بكلمة من اسمه المسيح عيسى ابن مريم) (22) و حضرت يحيى:(يا زكريا انّا نبشّرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا) (23) . البته تفاوت عيسى و يحيى (عليهما السلام) اين است كه درباره يحيى(عليه‏السلام) تصريح به عدم سابقه اين نام شد، ولى درباره عيسى (عليه‏السلام) چنين بيانى وارد نشد.
نامى كه با وحى تعيين شود از خصوصيتى برخوردار است كه ديگر نامها فاقد آن است، از اين رو در سوره انسان ضمن بيان برخى از اوصاف چشمه خاصى در بهشت آمده است: (عيناً فيها تسمّى سلسبيلاً) (24) ، زيرا آب آن چشمه گوارا، روان و با سَلاسَت در گلو فرو مى‏رود و آميزش زنجيل و امتزاج با آن كه در سوره مزبور (25) ياد شد اثر سوئى ندارد.
دوم: حضرت مسيح(عليه‏السلام) از فيض مضاعف برخوردار بود از اين رو هيچ گونه هراسى از او نقل نشد، بر خلاف آنچه از حضرت كليم(عليه‏السلام) آمده است، گرچه صحنه‏هاى اعجازآميز اين دو پيامبر با هم متفاوت بود.
دليل تراكم فيض حضرت مسيح اين است كه هم اصل هستى او (كان تامه) با روح الهى تأمين شد، چنانكه از آيه (فارسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشراً سوّياً) (26) چنين بر مى‏آيد، و نيز از آيه (والتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا) (27) استنباط مى‏شود و هم كمال زايد بر اصل هستى وى (كان ناقصه) با روح الهى تأييد شد، چنانكه از آيه (وايدّناه بروح القدس) (28) استفاده مى‏شود، و اين فيض نعمت خاصّى است كه خداوند آن حضرت را به تذكر و قدرشناسى از آن هدايت مى‏كند: (اذكر نعمتى عليك وعلى والدتك اذ ايدّتك بروح القدس) (29) .
خاصيت روح قدسى نزاهت از هر نقص، و قداست از هر عيبى است كه در انسانهاى ديگر پديد مى‏آيد. از آيه253 سوره بقره چنين برمى‏آيد كه روح قدسى، غير از بيّناتى است كه همه مرسلين واجد آنند و عيسى هم از آنها برخوردار بود. پس حضرت مسيح (عليه السلام) خصوصيتى دارد كه بسيارى از انبيا ندارند.
سوم: همان طور كه حيات هر موجود با افاضه روح مربوط به آن موجودِ زنده تأمين مى‏شود و مبدأ افاضه حيات بايد توان احيا را داشته باشد و قدرت فقط در اختيار خداست، هرگاه خداوند شأنى از شئون حيات بخش خود را در موجود كاملى اظهار كند آن موجود مى‏تواند خليفه خدا در اِحيا باشد و خداوند با افاضه روح مضاعف، شأن اعطاى حيات را به حضرت مسيح (عليه السلام) مرحمت فرمود، از اين رو همان طور كه خداوند با نفخ الهى، موجودى را حيات داده و انسان را زنده مى‏كند، حضرت عيسى (عليه السلام) نيز با نفخ عيسوى كه مظهر نفخ الهى است حيات را به پرنده مى‏داده و مرده را زنده مى‏كرده است و از اين جا سرّ تعبير به نفخ در هنگام احياى پرنده روشن خواهد شد، زيرا خود مسيح (عليه السلام) نفخ ممثّل است.
چهارم: آنچه از تفسير عارف نامدار ابن عربى برمى‏آيد اين است كه مسيح، كسى را مى‏گويند كه زمين محيط زيست خود را بپيمايد و اطراف آن را سياحت و گذر و نظر كند تا آثار پروردگار خود را ببيند (30) . اين در صورتى است كه «فعيل» به معناى «فاعل» باشد، ولى اگر به معناى مفعول بود ماسحِ آن، فيض خاص الهى است كه حضرت عيسى (عليه السلام) در اين حال ممسوح آن لطف مخصوص مى‏گردد، چنانكه درباره حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) گفته شد كه آن حضرت ممسوس در حق تعالى است‏ (31) .
پنجم: گرچه هر كدام از مسيح و مريم (عليهما السلام) واجد كمال انسانى بوده، داراى مقام ولايتند، ليكن به لحاظ ديگر هر دوى آنها يك آيت بشمار مى‏آيند، چنانكه از آيه: (وجعلنا ابن مريم وامّه ايةً) (32) استفاده مى‏شود. بنابراين كمال هر كدام را مى‏توان به حساب ديگرى محسوب داشت. بر اين اساس تكلم با خدا و شنيدن وحى خدا در همه انبيا بوده است، ليكن شنيدن كلمه «كن» و مشاهده «مُكَوّن» به صورت روشن در سيره همه آنان نيامده است. اما هنگامى كه مريم به خدا عرض كرد: چگونه بدون تماس بشر مادر مى‏شوم و فرزند پيدا مى‏كنم، خداوند فرمود: هنگامى كه قضا حاصل شد كار به صورت «كن فيكون» پديد مى‏آيد.
از اين محاضره استنباط مى‏شود كه همه علل و اسباب پيدايش حضرت مسيح (عليه السلام) كه جنبه وساطت داشته و در عين حال حجابِ آن سبب حقيقى را در پشت پرده حجابهاى نظام علّى و معلولى مشاهده كرد و فرمان ايجادى ذات اقدس خداوندى را شنيد. البته انسانهاى عادى بر اثر مشاهده علل و اسباب عادى، از شهود سبب حقيقى عافلند و انسانهاى فانى در توحيد بر اثر شُهود سبب واقعى از مشاهده علل و اسباب عادى محجوبند و انسان كامل واصل كه فانى در فنا و باقى به بقاى الهى است هيچ گونه حجابى براى او نيست. نه شهود حق حجاب مشاهده خلق است و نه مشاهده خلق مايه حجاب حق، بلكه همه اسباب و علل را مى‏نگرد و مُسّبب اسباب را نيز مشاهده مى‏كند و همه آنها را شئون ايجادى وى مى‏بيند.
ششم: همان طور كه پيدايش حضرت عيسى از روح مضاعف، تأثير اِحياى موتى‏ را به نفع عيسوى داد، از اين رو دميدن وى مايه حيات بَدْئى يا عَودى مى‏شد، پيدايش آن حضرت بدون پدر و بدون شهوت طبيعى نيز، مايه نزاهت وى از مسايل غريزى شده، بدون همسر به صر مى‏بُرد و اگر يحيى (عليه السلام) حَصُور شد و در باره وى هم چنين نقل كرده‏اند كه بدون همسر زندگى را به پايان برد، براى اين بود كه در مكتب مسيح رشد كرد و از دين او حمايت و از كتاب وى پيروى مى‏كرد، زيرا حضرت مسيح (عليه السلام) از انبياى اولوالعزم بوده و حضرت يحيى (عليه السلام) را زير پوشش رسالت جامع خود داشت.
هفتم: عارف نامور، جناب ابن عربى، حَوارى را به جامع بين برهان و شمشير براى يارى دين معنا كرد و فرمود: حوارى از علم و حجت و از شمشير و مقاومت و شجاعت و اقدام و تحدّى براى صحت دين و شرع برخوردار است‏ (33) . در تأييد اين مطلب مى‏توان از آيه14 سوره صف كه شرح آن در متن تفسير موضوعى آمده است كمك گرفت.
هشتم: حضرت مسيح (عليه السلام) مظهر بسيارى از نامهاى مبارك الهى بود كه به استناد آن مظهريّتها كارهاى خارق عادت فراوان مى‏كرد؛ چون مظهر «خالق» بود پرنده مى‏آفريد به اذن خدا؛ چون مظهر «شافى» بود اكمَه و اَبرصَ را درمان مى‏كرد به اذن خدا؛ چون مظهر «عالم الغيب» بود از ذخيره‏هاى منازل خبر مى‏داد به اذن خدا؛ چون مظهر «مُحيى» بود مرده‏ها را زنده مى‏كرد به اذن خدا و...، ليكن هيچ يك از كمالهاى وجودى و مظهريتهاى الهى مايه استكبار، استنكاف و مانند آن نشد، بلكه چونان انبياى الهى ديگر بنده خاضع، خاشع و متذلل خداوند بود. قرآن كريم مى‏فرمايد: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبداً للّه ولا الملائكة المقّربون) (34) چنانكه از زبان خود آن حضرت نقل مى‏كند: «ماقلت لهم الاّ ما امرتنى به ان اعبدوا اللّه ربّى و ربكم) (35) . و همچنين خود را از شرك قائلان به تثليث و مانند آن تبرئه كرده، خداوند را از هرگونه شريك داشتن تنزيه مى‏كند.
نهم: لطافت هستى مسيح (عليه السلام) و اختصاص آن حضرت به وصف ممتاز «روح اللّه» را مى‏توان از آيه (انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) (36) ، و مانند آن استنباط كرد و مستفاد از اين آيه آن است كه عيسى و آدم شبيه همند و محور تشابه فقط جنبه (كن فيكون) است نه اعم از آن، چون آدم (عليه السلام) جنبه خاكى دارد كه مخصوص خود اوست و در مسيح (عليه السلام) اين جنبه ملحوظ نشد، زيرا در آيه مزبور ضمير مفرد آورده شد نه تثنيه. يعنى خداوند فرمود: «خَلَقَهُ...» و نفرمود: خَلَقَهما من تراب، و ظاهر ضمير مزبور رجوع به آدم است نه عيسى (عليهما السلام). بنابراين آنچه محور اصلى آفرينش حضرت مسيح را تشكيل مى‏دهد جنبه روح الهى است.
دهم: روحانيت حضرت مسيح (عليه السلام) در نحوه آفرينش كه با تمثل روح الهى و بدون تماس بشرى از مريم به دنيا آمد، و در پرستش حق كه روزها به روزه مى‏گذراند و شبها را به نماز سپرى مى‏كرد، و در ظهور معجزاتى غيبى همانند خلقت پرنده و زنده كردن مرده‏ها و نظاير آن، زمينه اِلحاد جاهلان مُفْرط را فراهم كرده، قايل به الوهيت وى شدند و اين پندار باطل درباره هيچ يك از انبيا و اوليا و صلحا پديد نيامد كه گروهى از جاهلان مُفْرط تصريح به خدايى مسيح كرده و گفتند: خدا در او حلول كرده است: (لقد كفر الذين قالوا انّ اللّه هو المسيح ابن مريم...) (37) ، جهل آنها حجاب ديدن ميلاد او از مريم (عليها السلام) شد، با اين كه هنگام نامبردى وى، از او به «فرزند مريم» ياد مى‏كردند.
البته گروهى كه او را فرزند خدا مى‏پنداشتند، همانند عدّه‏اى از يهوديان كه عُزَيْر را پسر خدا مى‏دانستند، به آن غلّو اِلحادى نرسيدند: (وقالت اليهود عزير ابن اللّه وقالت النصارى المسيح ابن اللّه) (38) .
فرق بين قائلان به الوهيت مسيح (عليه السلام) و مشركان اين است كه وَثَنيّون ضمن اعتقاد به خدا و اعتراف به خالقيت جهانى او، درباره ربوبيت شرك مى‏ورزيدند و بتها را شفيع خدا مى‏پنداشتند بدون آن كه به الوهيت، يعنى به اللّه بودن آنها عقيده داشته باشند. البته آلهه به معناى بتهايى كه به گمان آنها در تدبير، موضع مهمى داشتند، مورد اعتقاد آنان بود، ولى هرگز بت را «اللّه» نمى‏دانستند گرچه «اِله» مى‏پنداشتند، ولى ترسايان مُفْرِ، حضرت مسيح (عليه السلام) را «اللّه» مى‏پنداشتند و شايد همين تفاوت باعث شد كه در قرآن راجع به قائلان به الوهيت مسيح تعبير به كافر شد و تعبير به مشرك نشد گرچه در دوزخ باهمند: «من دان بالصليب لحق بأهل القليب» (39 .
يازدهم: همان طور كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) مأمور بود همه شئون زندگى و مرگ خود را براى خدا بداند و به آن سمت حركت كند: (قل ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى للّه رب العالمين) (40) ، حضرت مسيح (عليه السلام) نيز چنين بود، البته به حفظ تفاوت بين مسيح (عليه السلام) و حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله). از اين رو همه حركتهاى آن حضرت براى خداوند بوده، هرگز بدون اذن خدا كارى نمى‏كرد و چون همه شئون آن حضرت به اذن خدا بود، قهراً صبغه عبادى خواهد داشت، درنتيجه زندگى و مرگ او براى خداست.
از اين رهگذر مى‏توان چنين استنباط كرد كه نه تنها طَيَران پرنده‏هاى عيسوى به اذن خدا بود، بلكه اصل تفخ و دميدن هم به اذن خدا بود، از اين رو با كمك آيه (واذ تخلق من الطين كهيئة الطير بإذنى فتنفح فيهإ؛ّّ فتكون طيراً بإذنى...) (41) مى‏توان از آيه (انّى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفح فيه فيكون طيراً بإذن اللّه...) (42) استنباط كرد كه قيد (باذن اللّه) به همه مطالب قبلى بر مى‏گردد. يعنى اصل خلقت صورت طير و هيئت آن مخلوق به صورت طاير به اذن خدا بوده است. از اين جا مى‏توان استظهار كرد كه اصلاً طَيْرى كه مخلوق شد طاير حقيقى بود نه صورى، گرچه كلمه (كهيئة الطير) موهم آن است، زيرا با كلمه (فيكون طيراً بإذن اللّه) مى‏توان هر گونه توهمى را برطرف ساخت و ثانياً بسيار فرق است بين صورتگرى مجسمه پردازان كه در بعضى از نصوص با نهى و تهديد به عذاب ياد شد و بين آفرينش راستين عيسوى كه عبادت، معجزت و كرامت بوده است.
دوازدهم: گرچه همه نعمتها از آنِ خداست: (ومابكم من نعمةٍ اللّه) (43) و در قبال هر نعمتى شكرى لازم است و شكرگزارى نكردن زمينه زوال آن را فراهم مى‏كند، ليكن اگر پديد آمدن نعمتى به درخواست و پيشنهاد فرد يا گروهى باشد شكرگزارى آن لازمتر و خطر زوال آن در صورت كفران، بيشتر خواهد بود. اين معنا را مى‏توان از پيشنهاد نزول مائده و پاسخ خداوند به حضرت مسيح(عليه‏السلام) استنباط كرد. در سوره مائده درخواست حواريان و پيشنهاد آنان به صورت دعاى مسيح(عليه‏السلام) در ساحت قدس خداوندى بازگو شد (44) و پاسخ خداوند در همين سوره با تهديد چنين است: (قال اللّه انىّ منزّلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فإنّى اعذّبه عذاباً لا اعذّبه احداً من العالمين) (45) . شايد سرّ اين تهديد بليغ آن است كه حُرمت رسالت و پاس استجابت دعا و... ملحوظ نشد.
سيزدهم: حضرت مسيح(عليه‏السلام) از تأييد به روح قدسى برخوردار بود (46) و كسانى كه از روح خاص الهى برخوردار باشند، هرگز با كسانى كه با خداوند و پيامبرش به عناد و دشمنى برخيزند دوست نبوده و علاقمند نيستند (47) . نتيجه آن كه حضرت مسيح(عليه‏السلام) هرگز با كسانى كه بر اثر گرايش به تثليث و نيز پرستش آن حضرت و مادرش مريم راه شرك را پيش گرفته، بدترين دشمنى را با خداوند و رسول او اظهار كرده‏اند دوست نبوده، روش ناپسند آنها را امضا نمى‏كردند. از اين رو در قيامت هنگامى كه خداوند براى توبيخ ترسايان افراطى به حضرت مسيح(عليه‏السلام) مى‏فرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان اِله و معبود اتخاذ كنيد آن حضرت مى‏گويد: تو منزّه از نقص شرك هستى، مرا نمى‏رسيد كه ناحق سخن بگويم: (قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحقٍ) (48) .
چهاردهم: آنچه در كليسا و مراكز عبادى ترسايان بيش از هرچيز به چشم مى‏خورد هنر صورتگرى و تمثال سازى و مجسمه‏پردازى است. راز اين گرايش شديد به هنر تصوير را جناب محى الدين چنين ترسيم مى‏فرمايد: چون پيدايش عيسى(عليه‏السلام) بر اساس تمثّل فرشته در صورت بشر بود از اين جهت حسّ گرايش هنرى و تصوير، بر امت مسيح(عليه‏السلام) غالب آمده و در امتهاى ديگر چنين نيست. يعنى آنچه در تحقق پيامبرشان نقش داشت در پيروان آن پيامبر كه همان ترسايانند سرايت كرده است‏ (49) .
البته اصل تصوير مثال و صنعت تمثال در امتهاى گذشته سابقه داشت، چنانكه حضرت ابراهيم(عليه‏السلام) به آزر و قوم خود مى‏گويد: (ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون) (50) و خداوند هنگام شمارش آثار هنرى و معمارى و صنعتى حكومت سليمان (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفال كالجواب) (51) . شايد منظور جناب ابن عربى همان باشد كه در آغاز اين نكته اشاره شد و آن شيوع هنر تصوير و تجسم و تمثيل در بين ترسايان و گرايش آنان به صفت صورتگى در مراكز عبادى است.
پانزدهم: مريم(عليهاالسلام) با دريافت كلام پيك مُتَمَثّل الهى، به وعده خداوند مطمئن و به نزاهت خويش معتقد بود و آنچه در آيه (يا ليتنى متّ قبل هذا و كنت نسياً منسيا) (52) از آن حضرت نقل شد، به لحاظ تهمت يهوديان تندرو و تفريطى بود نه به لحاظ خود، و آنچه از آيه34-24 سوره مريم استنباط مى‏شود كرامت و اعجاز مسيح و مادرش بوده و شهادت مسيح به برائت مريم و معرفى حضرت مسيح به اوصاف كمالى وى و... مى‏باشد.
نكته‏اى كه بعضى از بزرگان عرفان گفته‏اند اين است كه براى طهارت مريم (عليهاالسلام) دو شاهد شهادت داده‏اند: يكى مسيح در گهواره، كه شرح آن در متن تفسير گذشت و ديگرى ثمر دادن درخت خرماى خشكيده، زيرا خرما بدون تلقيح نر و ماده ميوه نمى‏دهد، ولى در اين جا به صرف تكان دادن و اهتزاز آن بدون تماس با نرينه‏اى از جنس خود، به بار نشست و شهادت اين درخت مشابه بارورى خود مريم بدون تماس مُذَكّر بود. (53)
در كلمات حضرت مسيح شواهد متعددى بر قداست مريم(عليهاالسلام) و طهارت مولد خودش وجود دارد، زيرا كسى كه از نبوت و كتاب آسمانى برخوردار بوده، وجودش در همه شئون و حالات منشاء بركت است، هرگز از دامن آلوده به دنيا نمى‏آيد. آن حضرت در خلال شمارش اوصاف خود گفت: (برّاً بوالدتى)، يعنى تنها كسى كه از او به دنيا آمده‏ام مادر است و هيچ مردى پدر من نيست، برخلاف حضرت يحيى كه خداوند درباره او فرمود: (و برّاً بوالديه)، زيرا يحيى (عليه‏السلام) داراى پدر و مادر بود و چون ميلاد مسيح(عليه‏السلام) با طهارت همراه بود مأمور شد از طرف خدا بگويد: (والسلام علّى يوم ولدت...)، زيرا عنصر ناپاك، ميلاد سالم نخواهد داشت و هرگز به سلامت الهى به دنيا نمى‏آيد.
شانزدهم: شايد بتوان از كلمه (ويوم اموت) استشمام كرد كه حضرت مسيح(عليه‏السلام) قصد تكذيب يهوديان مدّعى قتل او را داشت چون اگر وى را شهيد كرده بودند، براساس فرهنگ قرآن كه شهيد را مرده نمى‏نامد، و آن حضرت مى‏فرمود: «ويَوْمَ اُقْتَلُ» و چون فرمود: «روزى كه مى‏ميرم»، معلوم مى‏شود كه آن حضرت را شهيد نكرده‏اند. البته قرآن كريم در اين زمينه به صورت صريح قتل آن حضرت را نفى فرموده است.
هفدهم: رَهْبَت از خداوند چون رَغْبَت به سوى او مرغوب بوده و آياتى از قبيل: (انما هو إله واحد فإيّاى فارهبون) (54) و (يدعوننا رغباً و رهباً) (55) مُشوّق آن است كه به فرد يا گروهى كه از خلق منزوى شود و با حق ارتباط تام برقرار كند راهب مى‏گويند و كار او را رهبانيت مى‏شمارند.
رَهّبانيت در اسلام به معناى انزواى از دنيا، نه از جامعه، ممدوح بوده و بهترين راه براى تحقق آن جهاد در راه خداست. گروهى از پيروان مسيح(عليه‏السلام) رَهْبانيّت را به طور ابتداع نه اتّباع پديد آورده‏اند و اندكى از آنان پاس آن را نگه داشتند و بسيارى از آنها حق رهبانيت مبتدعه را رعايت نكرده‏اند. رعايت كنندگان حريم رهبانيت مأجور شده‏اند و قرآن كريم اصل تأسيس مرام رهبانيت ترسايان را تحريم نكرده و از آن نكوهش ننمود، بلكه به طور ضمنى آن را تأييد و رعايت كنندگان حق آن را پاداش نيك داده است و اين عمل خود نشانه اجتهاد ترسايان بنيانگذار مرام مزبور است.
مطلب مهم در صحت تأسيس مرامى در محدوده يك مكتب لزوم رعايت اصولى است كه به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:
-1 مطابقت با خطوط جامع و كلى آن مكتب يا عدم مخالفت با آن.
-2 رجوع به منابع اصلى و محورهاى ريشه‏اى آن براى اطلاع به ورود نص خاص در اين باره.
-3 عدم استناد خصوصيت مرام مزبور به صاحب مكتب بعد از آن كه دليل مخصوصى در اين زمينه از وى نرسيده است.
رهبانيّت ترسايان كه اصل آن ابتداع بود نه اتّباع، واجد شرايط ياد شده بود، از اين رو نكوهش نشد و رعايت كنندگان آداب آن بى‏پاداش نماندند.
توجه به مطالب ياد شده توهم جواز اجتهاد در مقابل نصّ را از بين مى‏برد، زيرا چنين اجتهادى بدعت مذموم است نه ابتداع ممدوح، چون ورود نص از منبع آن مكتب، مجالى براى تأسيس مرام از طرف ديگران را نخواهد داد و از اين جا معلوم مى‏شود معناى حديث «من سنّ سنّةً حسنةً فله أجرها و أجر من عمل بها إلى‏ يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شي‏ء» (56) چيست؟ زيرا اگر اصل عمل حُسن فعلى نداشته باشد سنت حسنه نخواهد بود و يا اگر بنيانگذار آن قبل از فحص و رجوع به منابع اصلى مكتب به طرح آن اقدام كرده باشد و يا بعد از رجوع و اطلاع بر عدم منع و خصوصيت آن را با اين كه دليل مخصوصى در اين باره نيافت به صاحب مكتب اسناد بدهد حُسن فاعلى نداشته، از اَجر محروم است.
بنابراين اجتهادِ مجاز آن است كه درباره استنباط معارف و احكام از منابع دينى به كار رود، يا درباره ابتكار آداب و سنن با حفظ اصول ياد شده اعمال گردد، ولى اگر در مقابل نص بود يا قبل از رجوع به منابع دينى بود يا خود مجتهد را منبع دينى پنداشتن مايه چنين پايه شد هرگز ماذون نيست و برگزارى نماز نافله شبهاى ماه مبارك رمضان به جماعت، از قبيل اجتهاد مذموم و ابتداع مشئوم است نه اجتهاد محدود و ابتداع ممدوح، و از سنخ بدعت است نه سنّت، و آنچه در تفسير عارف نامور جناب ابن عربى آمده است‏ (57) اگر مدسوس نباشد مَطْمُوس و باطل است، گرچه احتمال دَسّ، در آن چونان ساير نوشتارهاى اين بزرگ مرد عرفان و شهود، قوى است و شواهد آن نيز كم نيست.
سرّ ابتكار رهبانيت در بين ترسايان غلبه روحانيت حضرت مسيح(عليه‏السلام) بوده و سيره راهبانه آن حضرت زمينه را فراهم كرده است، ليكن همان طور كه پيش از اين اشاره شد بين انزواى از دنيا كه ممدوح است و انزواى از جامعه انسانى و خدمت به خلق خدا كه مذموم است فرق خواهد بود و حضرت عيسى (عليه‏السلام) در عين زندگى راهبانه و زاهدانه، مبارزه با كافران را در برنامه داشت و حواريان نيز به يارى او برخاستند و پيروز شدند، چنانكه آيه پايانى سوره «صف» شاهد بر آن است.
 

پی نوشت:

(1) سوره احزاب، آيه 33
(2) بحار، ج.14 ص 206
(3) سوره يوسف، آيه 109
(4) سوره آل عمران، آيه 43
(5) سوره آل عمران، آيات 46-45
(6) سوره كهف، آيه 109
(7) سوره عنكبوت، آيه 43
(8) سوره لقمان، آيه 27
(9) بحار، ج.4 ص.151 تحف العقول، ص 479
(10) نهج التلاغه، خطبه 108
(11) سوره مائده، آيه 73
(12) سوره مائده، آيه 110
(13) سوره مؤمنون، آيه 50
(14) سوره مائده، آيه 73
(15) سوره مائده، آيات17 و 72
(16) سوره مائده، آيه 116
(17) همان.
(18) سوره مائده، آيه 117
(19) سوره مريم، آيه36 و سوره آل عمران، آيه 51
(20) سوره مريم، آيه 30
(21) سوره آل عمران، آيه 45
(22) سوره مريم، آيه 7
(23) سوره انسان، آيه 18
(24) سوره انسان، آيه 17
(25) سوره مريم، آيه 17
(26) سوره انبياء، آيه 91
(27) سوره بقره، آيات87 و 235
(28) سوره مائده، آيه 110
(29) تفسير ابن عربى، ج.1 ص 441
(30) بحار، ج،.39 ص 313
(31) سوره مؤمنون، آيه 50
(32) تفسير ابن عربى، ج.1 ص 442
(33) سوره نساء، آيه 172
(34) سوره مائده، آيه 117
(35) سوره آل عمران، آيه 59
(36) سوره مائده، آيات17 و 72
(37) سوره توبه، آيه 30
(38) تفسير ابن عربى، ج.2 ص 13
(39) سوره انعام، آيه 162
(40) سوره مائده، آيه 110
(41) سوره آل عمران، آيه 49
(42) سوره نحل، آيه 53
(43) سوره مائده، آيات 114-112
(44) سوره مائده، آيه 115
(45) سوره بقره، آيات78 و 253
(46) سوره مجادله، آيه 22
(47) سوره مائده، آيه 116
(48) تفسير ابن عربى، ج‏3، ص‏ 44
(49) سوره انبياء، آيه 52
(50) سوره سبأ، آيه 13
(51) سوره مريم، آيه 23
(52) تفسير ابن عربى، ج‏3، ص‏ 46
(53) سوره نحل، آيه 51
(54) سوره انبياء، آيه 90
(55) كافى، ج‏5، ص‏9؛ تهذيب، ج‏6، ص‏ 124
(56) تفسير ابن عربى، ج‏4، ص‏ 288
 

منبع:سيره پيامبران (عليهم السلام) در قرآن

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 165
نویسنده : محمد

نقادى كتاب مقدس / عبدالرحيم سليمانى

اشاره

نقادى كتاب مقدس[3]

به طور كلى، مسائلى كه در نقادى كتاب مقدس مطرح اند، با حفظ و انتقال متون كتاب مقدس ارتباط دارند. اين مسائل عبارت اند از: متون خطى اى كه از اين نوشته ها باقى مانده; تاريخ و مكان آنها و ارتباطشان با يكديگر; قابل اعتمادترين شكل متن; منشأ و شكل گيرى متن، از جمله اين كه در چه زمان و مكانى و چرا و چگونه و به دست چه كسى و براى چه كسى و در چه اوضاع و احوالى به وجود آمده است; امورى كه در به وجود آمدن آن دخيل بوده اند و منابعى كه در شكل گيرى آن به كار گرفته شده اند; پيام متن، آن گونه كه در زبان خود متن بيان شده، از جمله معناى كلمات و نيز شيوه اى كه آنها كنار هم چيده شده اند.[4]

 

تاريخچه نقد كتاب مقدس

تاريخ نقادى كتاب مقدس به صورت يك جريان گسترده و يك رشته علمى به قرن هجدهم و عصر روشنگرى برمى گردد. قبل از اين دوره تنها آثارى پراكنده و فعاليت هايى فردى در اين باره وجود داشته است. علاوه بر اين، گستردگى و عمق و تأثير اين تلاش ها با آنچه درقرن هجدهم وتحت تأثير نهضت روشنگرى رخ داد، هرگزقابل مقايسه نيست.[5]

دانشمند يهودى، ابراهيم ابن عزرا (1089 ـ 1164 م)، را شايد بتوان از پيشينيان اين بحث قلمداد كرد. او تلاش مى كند كه با استناد به مواردى از درون تورات، اثبات كند كه ممكن نيست نويسنده اين كتاب حضرت موسى باشد، بلكه اين كتاب قرن ها بعد، به دست فرد ديگرى، نوشته شده است. باروخ اسپينوزا (1632 ـ 1677) راه او را ادامه داد و شواهد زيادى بر آنچه ابن عزرا آورده بود، افزود.[7]

قبل از پيدايش جريان وسيع نقادى كتاب مقدس در قرن هجدهم، كسانى مانند اِراسموس[14] اما باز آنچه در عصر روشنگرى رخ داد با اين فعاليت هاى پراكنده، هم از لحاظ گستردگى و هم شيوه كار و هم نتايج و پيامدها، بسيار متفاوت بود. از همين جهت است كه نام «نقادى كتاب مقدس» يا «نقد تاريخى كتاب مقدس» به جريانى منصرف است كه از قرن هجدهم به وجود آمده است.

 

پيدايش نقد تاريخى كتاب مقدس

جريان نقادى كتاب مقدس در بستر نهضت روشنگرى به وجود آمد و در واقع فرع و زيرمجموعه آن است. بنابراين، هم از نظر روش بحث و هم اصول حاكم بر تحقيق، تابع نهضت روشنگرى است. پس قبل از مطالعه جريان نقادى كتاب مقدس، بايد نهضت روشنگرى را شناخت.

 

عصر روشنگرى و پيدايش نقد تاريخى

برخى نهضت روشنگرى را اين گونه تعريف كرده اند: قبل از اين دوره، انسان، خود، بخشى از جهانى كه نظام الهى دارد به حساب مى آمد; در اين دوره، نه تنها از اين انديشه دست برداشته شد، بلكه به سوى اين نگرش مى رفتند كه جهان بر حسب عقل، تجربه و كشف انسان شناخته شود.[17]

اين فرايند شامل مطالعه كتاب مقدس نيز شد و لازمه آن اين بود كه كتاب مقدس، كه از ديد سنت گرايان، مقدس و كتاب خدا به حساب مى آمد و درك آن بر خضوع و حضور ذهن و ايمان مبتنى بود، همانند كتاب هاى عادى بشرى مطالعه، نقد و بررسى شود.[19]

كشور آلمان را بايد زادگاه اصلى بحث نقادى كتاب مقدس و همچنين الهيات جديد شمرد. مهم ترين و برجسته ترين فردى كه در اين كشور به نقد كتاب مقدس به شيوه جديد پرداخت، يان گاتفريد يشهورن[27]

بحث نقادى كتاب مقدس وقتى به كشورهاى انگليسى زبان رسيد، با مشكلاتى روبه رو شد و براى مثال، در اسكاتلند، رابرتسون اسميت،[30]

به هر حال، نقادى كتاب مقدس به صورت جريانى گسترده ادامه يافت، و از آن جا كه گزارشى از كتاب مقدس مى داد كه با سنت پيشين مسيحى بسيار متفاوت بود، در الهيات جديد مسيحى و انديشه مسيحيت جديد بسيار تأثيرگذار بود.[31]

 

نقد تاريخى و يك پرسش اساسى

سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود، اين است كه آيا پذيرش نتايجى كه در پرتو نهضت نقد تاريخى كتاب مقدس به دست آمده است، بر پذيرش اصول حاكم بر عصر روشنگرى مبتنى است؟ به تعبير ديگر، آيا كسى كه مى خواهد در همه يا برخى از زمينه ها همان روش نقد تاريخى را پيش بگيرد، ضرورتاً بايد اصول حاكم بر عصر روشنگرى را بپذيرد؟ برخى پذيرش مطلق جهان بينى حاكم بر عصر روشنگرى را شرط چنين چيزى مى دانند.[33] است و عالم تجربى حتماً بايد آنها را مسلم فرض كند وگرنه تحقيقاتش به نتيجه نمى رسد، يا اصلا نمى تواند تحقيق كند. اما غير از علوم تجربى، علوم ديگرى هم وجود دارند كه از راه تجربه و مشاهده حاصل نمى شوند. پس اشكال نهضت روشنگرى اين است كه اصولى را كه در جاى خود بايد مسلم فرض شود، به محدوده هاى ديگر كشانيده و آنها را عام و مطلق فرض كرده است. بنابراين، نبايد دستاوردهاى عصر روشنگرى را به طور مطلق كنار گذاشت، بلكه تنها بخشى از آن قابل پذيرش نيست كه به محدوده هاى خارج از قلمرو تجربه و مشاهده پرداخته است. درباره نقد تاريخى كتاب مقدس نيز امر به همين صورت است. بايد توجه كرد كه آيا همه بخش هاى نقد تاريخى از قلمرو تجربه و مشاهده خارج است يا اين كه بخش هايى از آن اين گونه است؟ اگر صورت دوم درست باشد، نبايد دستاوردهاى نقد تاريخى را به طور كلى كنار گذاشت و حتى كسى مى تواند بدون اين كه جهان بينى حاكم بر عصر روشنگرى را به صورت مطلق بپذيرد، در بخش هايى همان روش نقد تاريخى را پى بگيرد. پس لازم است قبل از هر چيز بخش هاى مختلفى را كه در جريان نقد تاريخى به آنها پرداخته شده، بررسى كنيم.

 

گستره نقد تاريخى

به طور كلى، محورهايى را كه در جريان نقد تاريخى به آنها پرداخته اند، مى توان به دو بخش تقسيم كرد: برخى از اين محورها درباره كتاب مقدس است و به امورى از قبيل نويسنده، تاريخ نگارش، لغت شناسى و... مى پردازند. برخى ديگر سخن و محتواى كتاب مقدس را بررسى، تحليل و نقد مى كنند. پس اين دو بخش را مى توان نقد ظاهرى و نقد محتوايى كتاب مقدس ناميد.

 

الف) نقد ظاهرى كتاب مقدس

نقد ظاهرى بخشى از نقد تاريخىِ كتاب مقدس است كه كارى به بحث محتوايى و صحت و سقم مطالب ندارد، بلكه مقدم بر آن بحث است و به امور شكلى مى پردازد. اين نقد چند صورت دارد:

1. نقد نسخه شناختى:[36]

2. نقد تاريخى:[40]

3. نقد زبان شناختى:[43]

4. نقد سبك شناختى:[46]

5. نقد شكلى:[48]

6. نقد سنت شناختى:[51]

7. نقد ويرايشى:[55]

8. نقد قانونى:[57]

مواردى كه ذكر شد، انواع معروف نقد كتاب مقدس است كه گاهى موارد ديگرى را نيز به آنها مى افزايند. همچنين برخى دو شيوه از شيوه هاى فوق را با يك عنوان مى آورند. بنابراين، انواع نقد در كتاب هاى مختلف، از نظر تعداد و اسامى، تفاوت هايى با يكديگر دارند.

 

ب) نقد محتوايى كتاب مقدس

همان طور كه گذشت، نقد تاريخى كتاب مقدس در بسترى پديدار شد كه شناخت و طرز تفكر علمى و انتقادى سلطه داشت. كتاب مقدس نيز با همين شيوه و ابزار مورد كنكاش قرار گرفت. ابعاد مختلفى كه تاكنون از اين نقادى بيان شد، درباره صورت كتاب مقدس بود، نه محتواى آن; اما محتوا و مضمون كتاب مقدس نيز از اين جريان در امان نماند و مورد تحليل و نقد قرار گرفت. شايد بتوان گفت در ميان محورهايى كه در جريان نقدِ تاريخى محتوايى به آنها توجه شده، سه محور از اهميت بيشترى برخوردارند. اين سه محور عبارت اند از: سرگذشت هاى منسوب به مشايخ و انبيا، اكتشافات علمى و كتاب مقدس و معجزات منقول در كتاب مقدس.

1. بررسى اخلاقى داستان هاى مشايخ و انبيا: شكى نيست كه انبيا و مشايخى كه در كتاب مقدس از آنها به نيكى ياد شده است، براى پيروان اين كتاب الگو و سرمشق اند و تقليد از آنان بسيار شايسته و نيكو است. اين در حالى است كه در كتاب مقدس اعمالى به اين افراد نسبت داده شده كه هرگز با اخلاق سازگارى ندارد. براى مثال، كتاب مقدس قتل عام هاى فجيعى را به يوشع ابن نون نسبت مى دهد; به داوود نسبت مى دهد كه با همسر يكى از سربازانش زنا كرد و مقدمات قتل آن سرباز را فراهم آورد; به ابراهيم نسبت بى غيرتى مى دهد; و... . پيروان سنتى كتاب مقدس موارد فوق را توجيه مى كردند; براى مثال، درباره قتل عام هاى يوشع مى گفتند كه آن اقوام در اثر گناهكارى، استحقاق اين مجازات را داشتند و... . اما نقادان كتاب مقدس، كه به اين كتاب مانند كتاب هاى ديگر مى نگريستند و در نتيجه مجبور به توجيه نبودند، به انتقاد از موارد فوق پرداخته، آنها را زير سؤال بردند.[58]

2. كتاب مقدس و علم: در عصرى كه نقادى كتاب مقدس به وجود آمد، يعنى عصر روشنگرى و قرن هجدهم، علوم تجربى در زمينه هاى مختلف بسيار پيشرفت كرده بود. كشفيات اين علوم، در ظاهر، با مواردى از كتاب مقدس سازگارى نداشت. قبل از اين دوره، گزاره هاى علمى كتاب مقدس به صورتى تعبدى پذيرفته مى شد، اما اين طبيعى بود كه در عصر روشنگرى، كه شناخت علمى تنها شناخت معتبر محسوب مى شد، دستاوردهاى علوم تجربى بر گزاره هاى علمى كتاب مقدس مقدم شود.[60]

3. نقد تاريخى و معجزات منقول در كتاب مقدس: در كتاب مقدس حوادث خارق العاده اى نقل شده است كه با اصول حاكم بر نقادى كتاب مقدس سازگار نيست. اگر بخواهيم شناخت علمى تجربى را تنها راه شناخت بدانيم و نيز قائل شويم كه همه حوادث طبيعى با ديگر پديده هاى موجود در طبيعت قابل تبيين است، پس بايد معجزات منقول در كتاب مقدس را كنار گذاشت يا از ظاهر لفظى شان دست برداشت.[61]

 

جمع بندى و نتيجه گيرى

نقد تاريخى كتاب مقدس با توجه به اصولى پديد آمد كه انديشه و اعتقاد رايج بين اكثر فرهيختگان آن عصر بود: امورى ممكن الوقوع اند كه مشابه آنها رخ داده است; حوادث اين جهان همه در يكديگر تأثير و تأثر دارند; اين جهان يك مجموعه خودكفا است كه حوادث آن را با حوادث ديگر مى توان تبيين كرد; تنها شناخت معتبر، شناخت علمى و تجربى است. لازمه پذيرش اين اصول اين بود كه به كتاب مقدس به مثابه يك كتاب بشرى، مانند كتاب هاى ديگر، نظر شود.

ابزارى كه نقادان كتاب مقدس به كار مى بردند، دستاوردهاى جديد علمى بود. به عبارت ديگر، پيشرفت هاى علمى راه را بر روى نقادان گشوده بود تا به دستاوردهاى جديد درباره كتاب مقدس برسند.

همان طور كه قبلا اشاره شد، اين پرسش در اين جا مطرح مى شود كه آيا متدينان، چون نمى توانند اصول حاكم بر عصر روشنگرى را به عنوان يك عقيده يا جهان بينى بپذيرند، بايد نتايج و دستاوردهاى نقد تاريخى را به طور كامل كنار گذشته، آنها را الحاد به حساب آورند؟ آيا فردى كه به اصول عصر روشنگرى اعتقاد ندارد، نمى تواند مسير نقادان تاريخى را در همه خطوط يا برخى از آنها دنبال كند؟

در جواب بايد گفت كه هر چند متدنيان نمى توانند اين اصول را به عنوان اعتقاد و جهان بينى بپذيرند، اما بايد آنها را به مثابه پيش فرض علوم تجربى مورد توجه قرار دهند و در غير اين صورت، علوم تجربى به نتيجه نمى رسند. اشتباه پيروان نهضت روشنگرى اين بود كه اين اصول را مطلق انگاشتند و جهان بينى تلقى كردند و اين باعث شد به اين نتيجه برسند كه تنها شناخت معتبر، شناخت علمى و تجربى است. اما شكى در اين نيست كه عالم تجربى بايد اين اصول را پيش فرض كار خود قرار دهد.

سؤال ديگر اين است كه آيا محورهايى از كتاب مقدس كه نقادان بدانها پرداخته اند، در حيطه علوم تجربى مى گنجند؟ اگر اين گونه باشد، بايد به دستاوردهاى آنان توجه كرد; زيرا نتيجه اى كه از تلاش آنان به دست آمده، ارتباطى با اين ندارد كه آن اصول را پيش فرض دانسته باشند يا جهان بينى. اما اگر اين محورهاى مورد مطالعه از حيطه علوم تجربى خارج باشند، نبايد از اين اصول حتى به عنوان پيش فرض استفاده كرد و درنتيجه، دستاوردهاى نقادان را نمى توان پذيرفت.

پيروان همه اديانْ كتاب مقدس خود را كتابى عادى و بشرى به حساب نمى آورند; اما آيا اين بدين معنا است كه نمى توان آن را از هيچ جهت مورد مطالعه نقادانه قرار داد؟ آيا عالم تجربى با توجه به مطالعات تاريخى، زبان شناختى، باستان شناختى و... نمى تواند ادعا كند كه فلان كتاب ممكن نيست در فلان تاريخ نوشته شده باشد؟ فرض كنيم متدينان به يك دين معتقدند كه كتاب مقدسشان در سه هزار سال پيش نوشته شده است. عالم تجربى با مطالعات خويش درمى يابد كه ادبيات، زبان و اصطلاحاتى كه در اين كتاب به كار رفته، از دو هزار سال پيش به بعد معمول شده است. بنابراين، با مقدماتى علمى به اين نتيجه مى رسد كه اين كتاب حداكثر دو هزار سال پيش نوشته شده است. به نظرمى رسد كه دراين صورت عالم تجربى ازحيطه علوم تجربى فراتر نرفته است وهرگزپيروان اين كتاب نمى توانند مدعى شوند كه با اين كه اين ادبيات،زبان واصطلاحات مربوط به دوهزار سال پيش است، اما به صورتى معجزه آسا سه هزارسال پيش در اين كتاب به كار رفته است; چون هر كتابى حتماً با زبان مخاطب خود سخن مى گويد.

آنچه درباره نقد صورى كتاب مقدس گفته شد، همه از اين قبيل اند و در حيطه علوم تجربى قرار دارند. بنابراين، نمى توان دستاوردهاى نقادى كتاب مقدس را در اين زمينه تخطئه كرد. در باب تعارض گزاره هاى كتاب مقدس با علم در زمينه طبيعيات و كيهان شناسى و مانند آن، نمى توان گفت كه عالم تجربى از حيطه خود فراتر رفته، بلكه اين حيطه خاص علوم تجربى است. حال روشن است كه اگر در يكى از مسائل علوم تجربى، حكمى با قطع و يقين ثابت شد كه با ظاهر كتاب مقدس سازگارى نداشت، نمى توان عالم تجربى را واداشت كه ظاهر كتاب را تعبداً بپذيرد. بنابراين، راه براى دست برداشتن از آن ظاهر، و اسطوره انگارى يا حداكثر مسكوت گذاشتن آن باز مى شود.

در مورد مسائل غيراخلاقى منسوب به برخى از مشايخ و انبيا، معلوم است كه همه، چه عالمان تجربى و چه ديگران، حق دارند كه سؤال كنند و اگر پاسخ قانع كننده اى نيافتند آنها را كنار بگذارند.

تنها مسئله اى كه مى ماند، ناسازگارى معجزات با اصول رايج در عصر روشنگرى است. در جريان نقد تاريخى كتاب مقدس، در بين مواردى كه ذكر شد، اين تنها موردى است كه نقادان، اصول علوم تجربى را به كار گرفته ولى از حيطه آن فراتر رفته اند. به تعبير ديگر، در اين صورت اين اصول ديگر صرفاً پيش فرض نيستند، بلكه به دايره اعتقادات و جهان بينى پيوسته اند; هرچند در اين جا نيز برخى گفته اند كه نقادان معجزات را به طوركلى رد نكرده اند، بلكه آن را به آن كثرت و فراوانى كه در كتاب مقدس آمده است، نپذيرفته اند.[63]

نكته ديگر اين است كه نقادان با كتاب مقدس، مانند كتاب هاى ديگر، نقادانه برخورد مى كردند. سنت گرايان در اعتراض مى گفتند:

تورات و انجيل كتاب هاى مقدس و آسمانى اند و مؤلفشان خود خداست: كلام پروردگارند خطاب به انسان. تنها طرز خواندن درست، و يگانه راه گشودن رموز آنها، قرائت آنها با حضور ذهنِ ايمان سنتى است. برخورد انتقادى با آنها قطعاً زيبنده نيست، چرا كه به اصل مطلب ترديد راه مى دهد، و از اول، كتاب مقدس را نه كلام خدا بلكه كتابى صرفاً بشرى مى شمارد.[64]

اما نقادان پاسخ مى دادند كه:

دين و كتاب مقدس بسيار است. نبايد جزم انديش بود و يكى را بر حق دانست و ديگران را ناديده انگاشت. همه كتاب هاى مقدس را بايد با ديد سنجشگر خواند، و به داورى ارزش هاى دينى و اخلاقى كه مى آموزند و اطلاعات تاريخى كه مى دهند پرداخت. از اين گذشته، انجيل مسيحيان به وضوح سندى بشرى و تاريخى و وابسته به زمان ها و مكان هاى مشخصى در گذشته است. اگر آن را منبع اطلاعات خود سازيم، بايد همان پرسش هايى را از آن بكنيم كه از ديگر مدارك تاريخى مى كنيم.[65]

 

كتاب نامه

1. برلين، ايزايا: عصر روشنگرى، ترجمه پرويز داريوش، تهران، سپهر، 1345.

2. كيوپيت، دان: درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376.

3. مجتهد شبسترى، محمد: هرمنوتيك، كتاب و سنت، تهران، طرح نو، چاپ دوم، 1375.

_. ûHBD‎: Achtemeier, Paul J.: Harper¨s Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.

_. ûOCB‎: M. Metzger, Bruce and D. Coogan, Michael: The Oxford Companion to the Bible, Oxford University Press, New York, 1993.

_. Rogerson, John: "The Old Testament: historical study and new roles", Byrne, Peter and Houlden: Companion Encyclopedia of Theology, London and New York, 1995.

_. ûEB‎: The New Encyclopedia Britannica, v. 14 & 2, Encyclopadia Britannica, INC., 15th Ed., U.S.A, 1995.

_. The Chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico - Political Treatise and a Political Treatise, Translated from the Latin by R. H. M. Elwes, New York.

_. ûERE‎: Dobschدtz, E. von: ûBible in the Church‎, Encyclopedia of Religion and Ethics, ed.: James Hastings, v. 2, New York, Charles Scribner's Sons.

_. Wolfhart Pannenberg, An Introduction to Systematic Theology, U.S.A., 1928.

_. Weinfeld, Moshe: ûBible Criticism‎, Contemporary Jewish Religious Thought, ed.: Arthur A. Cohen and Paul Mendes - Flohr, New York, 1987.

 


[1]. Biblical Criticism

[2]. HBD, p. 129.

[3]. OCB, p. 318.

[4]. HBD, p. 129.

[5]. دان كيوپيت، درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد (چاپ اول، طرح نو، تهران)، ص 109.

[6]. Spinoza, pp.120-132; و رك: باروخ اسپينوزا، «مصنف واقعى اسفار خمسه»، ترجمه عليرضا آل بويه، (هفت آسمان، شماره اول، بهار 76)، ص 89 ـ 103.

[7]. OCB, p. 321.

[8]. Erasmus

[9]. Hugo Grotius

[10]. Richard Simon

[11]. Jean Astruc

[12]. Thomas Habbes

[13]. John Locke

[14]. OCB. p. 322.

    [15]. Rogerson, p.64

[16]. دان كيوپيت، پيشين، ص 107 ـ 109.

[17]. ايزايا برلين، عصر روشنگرى، ترجمه پرويز داريوش (سپهر، تهران، 1345)، ص10.

[18]. دان كيوپيت، پيشين، ص 109.

[19]. محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك كتاب و سنت (چاپ دوم، طرح نو، تهران، 1375)، ص161 ـ 163.

[20]. John Gottfried Eichhorn

[21]. دان كيوپيت، پيشين، ص111; OCB, p. 322; Weinfeld, p.35.

[22]. Wihelm Martin Leberecht de Wette

[23]. OCB, p. 322; Weinfeld, p.37.

[24]. Julius Welhausen

[25]. OCB, p. 322; Weinfeld, p.38.

[26]. Ferdinand Christian Baur

[27]. OCB, p. 322.

[28]. W. Robertson Smith

[29]. Charles A. Briggs

[30]. ibid.

    [31]. Pannenberg, p.15.

[32]. محمد مجتهدشبسترى، پيشين، ص 161.

[33]. منظور از علوم تجربى در اين جا، معناى اخص آن نيست و شامل علوم تاريخى و اجتماعى و مانند آن نيز مى شود.

[34]. Textual Criticism

[35]. HBD, p. 12; EB, v. 14, p. 997.

[36]. ERE, v. 2, p. 593.

[37]. Historical Criticism; هرچند عنوان اين نقد با عنوان اصلى بحث مشترك است، اما اين اصطلاح ديگرى است.

[38]. EB, v. 14, p. 998.

[39]. HBD, p. 130.

[40]. ibid.

[41]. Philological Criticism

[42]. EB, v. 2, p. 196.

[43]. ibid., v. 14, p. 997.

[44]. Literary Criticism

[45]. HBD, p. 131.

[46]. ibid.

[47]. Form Criticism

[48]. HBD, p. 132; EB, v. 14, p. 998.

[49]. Tradition Criticism

[50]. EB, v. 2, p. 19.

[51]. EB, v. 14, p. 998; OCB, p. 323.

[52]. Redaction Criticism

[53]. OCB, p. 323.

[54]. EB, v. 14, p. 998.

[55]. HBD, p. 133.

[56]. Canonical Criticism

[57]. ibid.

    [58]. Rogerson, p.95.

[59]. OCB, p. 320.

[60]. دان كيوپيت، پيشين، 112.

[61]. OCB, p. 320.

[62]. OCB, p. 320.

[63]. محمد مجتهدشبسترى، پيشين، ص 161.

[64]. دان كيوپيت، پيشين، ص 109.

[65]. همان، ص110.

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 173
نویسنده : محمد

هويت مسيحيت در قرن 21

 

●منبع: سایت - باشگاه اندیشه

● نويسنده: رابرت - واتنا 

● مترجم: شهلا - پروين

 

 

در آغاز قرن بيستم و يكم، رهبران مذهبي آمريكا مشتاقانه در انتظار «سده‌ي مسيحيت» بودند. آنها در پايان سده ظاهراً در پي جايگاه نويني براي مسيحيان بودند. البته منظور من اين نيست كه ارزش‌هاي مرتبط با سنت مسيحيت نظير عشق و صلح از اين منظر فراموش خواهد شد. اما آيا مسيحيان چنين تغييري را خواهند پذيرفت؟ اصطلاح «مسيحي» دربرگيرنده‌ يك هويت است، هويتي كه با آن خود را شناسايي مي‌كنيم. بنابراين پرسش درباره‌ي آينده‌ هويت «مسيحي» مسائل زيادي را مطرح مي‌سازد كه سازمان‌هاي اجتماعي را بيش از افراد درگير مي‌كند.

 

احتمال تداوم «مسيحيت» در قرن آينده نسبت زيادي با ميزان قدرت كليسا در مواجهه با چنين هويتي دارد. نوع برخورد كليسا با هويت مسيحي و تمركز بر چالش‌هاي موجود دراين حوزه به سه دسته تقسيم مي‌شود:

 

كليسا به عنوان مركز احياي سنت‌ها، كليسا به عنوان فرقه و طبقه و كليسا به عنوان يك جامعه حامي.

 

 

كليسا به عنوان مركز احياي سنت‌ها

 

در كتاب «عادات قلبي»، رابرت بلا و همكارانش كه به تفصيل به موضوع كليسا پرداخته‌اند، پيشنهاد مي‌كنند كه بخشي از جامعه كليسا كه در فردگرايي يأس‌آور به آن محتاجيم، وظيفه يادآوري گذشته را به عهده دارد. كليسا به همراه اعضا و رهبرانش بدون زبان گفتار تذكر مي‌دهد. اين ادعا كه كليسا به عنوان مركز يادآوري براي شكل دادن به هويت شخصي ضرورت دارد، از اهميت چنداني برخوردار نيست. مسأله قابل تعمق اهميت سنتي است كه با منطق توأم باشد، همان موضوعي كه هانس ـ جورج گادامر و الاسدير مكين تاير در كنار ديگر فلاسفه به جديت از آن دفاع كردند.

 

مكين تاير تأكيد مي‌كند كه هر گونه عملكرد اخلاقي در كنار علم جامعه‌شناسي و در بستر اجتماع قابل توجيه مي‌باشد. به اعتقاد وي سنت همانا مكانيسم يادآوري و تفسير هويت شخصي است. او در After Virtue مي‌نويسد:

 

سنت زندگي … نوعي تداوم تاريخي و بحث اجتماعي و نزاعي جدي درباره دنيا به شمار مي‌آيد كه در چنين سنتي، نسل‌هاي زيادي به پيروي از امور خيري مي‌پردازند و همين سنت‌ها شخصيت معنوي آنها را شكل مي‌دهد.

 

نويسندگان «عادات قلبي» معتقدند كه فردگرايي به سهولت مردم را از يادآوري و تذكر دور مي‌كند. مكين تاير بر اين باور است كه افرادي كه در اين جوامع زندگي مي‌كنند دائماً تحت تأثير سنت‌هاي روايتي مي‌باشند. امور متفاوت، سنت‌هاي متفاوتي را نيز به همراه دارد. با در نظر گرفتن كليساها به عنوان تذكردهنده اين مسأله مطرح مي‌شود كه ميزان قدرت اين يادآوري‌ها در امور خير تا چه حد است؟ متفكراني چون مكين تاير و بلا پاسخ اين سوال را مي‌دهند. تعداد بسياري از آمريكائيان به كليسا نمي‌روند يا اگر مي‌روند به كليساهاي اجداد خود نمي‌روند و در كليساها با بچه‌هاي خود شركت نخواهند كرد. به عبارت ديگر احياي كليسا مشكلات زيادي را به همراه دارد.

 

از آنجا كه منابع ديگر سنت مانند خانواده‌ها، گروه‌هاي نژادي و جوامع انساني تحت فشار ناشي از تغييرات سنت هستند، كليسا مركز يادآوري سنت‌ها در نظر گرفته مي‌شود. شركت‌هاي تجاري و رسانه‌هاي جمعي، ارتباط سطحي و ضعيفي با گذشته دارند و در نتيجه مراسم فرسايشي كليسا حائز اهميت مي‌گردد. زماني كه بسياري از ارتباط‌هاي تاريخي ضعيف مي‌شوند، يادآوري سنت‌ها توسط كليسا چه فايده‌اي دارد؟ كليسا بايد همزمان با پرداختن به مسائل مهم زندگي، با نگاهي به گذشته مأموريت خاص خود را در حفظ سنت‌ها انجام دهد. كليسا بايد با نقل داستان‌هاي گذشته، زمان پيشين را به حال پيوند دهد. عنوان كليسا به عنوان مركز يادآوري سنت‌ها ممكن است از اهميت كليسا بكاهد اما اين روايت‌ها به نوعي در آينده هويت «مسيحي» را حفظ خواهد كرد. در اولين نگاه، نقل داستان‌ها آسان به نظر مي‌رسد. به طور كلي كاري كه كليسا انجام مي‌دهد اين است كه علاوه بر روايت داستان‌ها، مراسم عبادي مرتبط با آنها را نيز به نمايش مي‌گذارد. اما اين كار به ظاهر ساده، پيچيدگي‌هاي خاص خود را دارد زيرا بايد در مورد اينكه چه سنت‌هاي يادآوري شود و چگونگي پيوند آن با زمان معاصر و تجسم اين هويت ميان شنونده و شخصيت‌هاي متن، به دقت عمل شود. روايت سنت‌ها مشكلات خاص خود را براي كليسا به همراه دارد. يكي از اين مشكلات اين است كه كليسا خود را از مقام روايتگري محروم مي‌سازد. با توجه به تبليغات علمي، تاريخي و تئوريك، كليسا به جاي راوي داستان‌هايش فقط حرف مي‌زند. بايد به خاطر آورد كه مردمي كه به تئاتر مي‌روند مي‌خواهند شاهد يك نمايش باشند. آنها نمي‌خواهند تئوري بازيگري را بشنوند. مشكل دوم اين است كه سنت‌ها شامل كليه روايت‌هاي مسيح در گذشته‌هاي بسيار دور مي‌شود در حالي كه مي‌توان تنها گذشته مسيحيان معاصر يعني اجداد و نياكان خود را ترسيم نمود. اكنون كليسا از نقل چنين داستان‌هايي شرمنده است زيرا مي‌داند كه تازه‌واردان، آن را درك نخواهند كرد. مشكل اساسي سوم افزايش رقابتي است كه كليسا با اين عنوان با آن مواجه است. در نظر بگيريد آموزش گسترده بچه‌ها در مدارس درباره‌ي تاريخ گذشتگان و از آن مهم‌تر صنعت تصوير متحرك (كارتون) با چه قدرتي عمل مي‌كند. مسأله چهارم، تأكيد مداوم جامعه ما بر پيشرفت، نوآوري و ابداعات بشري است. داستان‌هاي گذشته مفيد است اما انتظار ما اين است كه اين داستان‌ها حامل روش‌هاي نو و ابتكارات جديدي درباره آينده زندگي انسان باشد. بنابراين كليسا مي‌تواند گذشته را همانند فيلم‌هاي رمان تاريخي به نحو احسن به تصوير درآورد به گونه‌اي كه گوئي مردم در آن فضا زندگي مي‌كنند. بعضي از كليساها ممكن است بهترين داستان تاريخي را كه تاكنون شنيده‌ايد تعريف كنند، اما حتي آن نوع داستان نيز هويت واقعي مسيحيت را القا نخواهد كرد مگر اينكه بارها و بارها به روش‌هاي نو بازگو گردد و با اشخاص ديگر و گذشته‌هاي كه بخشي از سنت مردم هستند درهم تنيده شود. جالب است كه كليسا بايد ضمن پرهيز از يادآوري‌ تاريخي محلي، منطقه‌اي و ملي، به گونه‌اي تأثيرگذار داستان را روايت كند و وقايع منحصر به فرد را طوري مطرح سازد كه نقش فعال و كارآمدي در ساختن آينده بشر داشته باشد.

 

 

كليسا به عنوان فرقه

 

در قرن گذشته فرقه‌گرايي بخش عمده‌ي مسيحيت بود و مردم به همان اندازه كه مسيحي بودند معتقد به آيين «پرسبتيري» يا «باپتيست» بودند. آنها كاتوليك و ارتدوكس بودند و هويت مسيحي آنها وراي اين سنت‌ها بود. اما فرقه‌گرايي به روش‌هاي مختلف كاهش يافت. تعداد كمي از مردم به فرقه‌هاي خود وفادار ماندند و تعداد كمتري نيز فكر مي‌كردند كه فرقه آنان نسبت به فرقه‌هاي ديگر درك بهتري را از حقيقت ارائه مي‌دهد و اعتقادي كمتري را بر پيروان خود تحميل مي‌كند.

 

تام هسكنز، يك مسيحي مومن در اوائل چهل سالگي خود درباره‌ي وابستگي‌اش به فرقه‌گرايي چنين مي‌گويد: «فكر نمي‌كنم براي مسيحي بودن بايد پيرو مذهب خاصي باشم يا به نام سردر كليساها نگاه كنم، بلكه بايد تنها به دنبال برادري و اخوتي باشم كه متعهد به حفظ آئين مسيح است. اين جايگاه فعلي من است.» هسكنز خود را يك مسيحي معرفي مي‌كند اما شخصيت او شبيه «بلا» و »شيلا» نيست كه مذهب خود را به دنبال نام خود بياورند. وي به شدت درگير كليساهاي محلي است اما مسلماً فرقه‌ها برايش مفهومي ندارند. او در حال حاضر از زندگيش خوشحال و راضي است زيرا خواهان تعليمات مذهبي و انساني است. او و خانواده‌اش سال‌ها به كليساهاي متفاوتي گرايش پيدا كرده‌اند. افراد بسياري مانند تام هسكنز خود را مسيحي مي‌دانند تا باپتيست، پرسبيترين يا كاتوليك. اما مسأله مهمي فراموش شده است. تصور كنيد اگر همه‌ي مردم ايالات متحده فكر مي‌كردند نيويوركي، سانفراسيسكويي، ويرجينيايي، غربي ميانه يا ايتاليايي آمريكايي نيستند چه اتفاقي مي‌افتاد؟ نوعي تصور واهي كه در دهه 1950 بحث‌برانگيز شده بود بين همگان رواج مي‌يافت، يعني هيچ هويتي ميان شخصيت خيالي و واقعي مردم وجود نداشت و همگي در تشابهي كسالت‌‌بار غرق مي‌شدند.

 

آيا سرنوشت كليساها نيز به اينجا ختم مي‌شود؟ فكر نمي‌كنم. در اين مورد كه مسيحيان و طرفدارن مدرنيسم با پرداختن به اين توهمات بتوانند هويت جهاني خود را حفظ كنند، ترديد دارم. شعار «جهاني فكر كنيد، محلي عمل كنيد»، به ذهن مي‌رسد. همچنانكه مرزهاي فرقه‌گرايي درهم مي‌شكند و پيوند جهاني ميان برادران مسيحي برقرار مي‌گردد، هويت مسيحي بعد جهاني پيدا مي‌كند. اين هويت زماني تقويت مي‌شود كه با هويت ملي توأم باشد اما هويت محلي و در رأس آن كليسا مروج فرقه‌گرايي‌هاي متعدد است.

 

نكته مهم اين است كه هويت فرقه‌گرايي عملاً همان هويت محلي است. نمونه آن را تقريباً در ابعاد مختلف زندگي اجتماعي مي‌بينيم. مردم خود را نيويوركي مي‌نامند زيرا به آنها كمك مي‌كند تا فضاي جغرافيايي مشخصي پيدا كنند. وقتي خود را آمريكايي‌ ايتاليايي مي‌نامند در واقع نسبت محلي و شبكه خويشاوندي خود را ترسيم مي‌كنند نه نسبت خود را با سازماني در واشنگتن.

 

در حقيقت سازمان‌هاي محلي مانند احزاب سياسي نيز همچون فرقه‌ها توانايي خود را در حفظ وابستگي‌هاي مردم از دست مي‌دهند. اما باشگاه‌هاي محلي شهري و سازمان‌هاي عمومي توسعه مي‌يابند و مشابه آن در دنياي مذهب اتفاق مي‌افتد يعني مردم به كليساي پرسبيترين مي‌روند نه فقط به دليل وابستگي عميق به فرقه‌گرايي، بلكه به دليل اينكه كشيش را دوست دارند، با مردم احساس راحتي مي‌كنند، سبك معماري كليسا هماهنگ با سليقه‌ي آنان است، كليسا چندان دور نيست و فعاليت‌هاي منظمي را براي خانواده‌ي آنها طراحي مي‌كند.

 

كليسا به عنوان مركز هويت ملي با ديگر انجمن‌هاي شهري به رقابت مي‌پردازد. برنامه‌هاي مدرسه و تيم‌هاي ورزشي نيز همان كار را براي بچه‌ها انجام مي‌دهند با اين تفاوت كه جذاب‌تر از كليساي محلي عمل مي‌كنند. انجمن‌هاي داوطلب، همسايگان و گروه‌هاي كاري هويت‌هاي محلي جوانان را تشكيل مي‌دهند. اگر رهبران كليسا معتقدند كه مردم به دنبال يك «انجمن» هستند و فقط براي پيدا كردن آن در مراسم كليسا شركت مي‌كنند، سخت در اشتباهند. به رغم فردگرايي جامعه ما اكثر مردم عضو انجمن‌هاي عمومي هستند در نتيجه آمدن آنها به كليسا علت ديگري دارد. مسأله ديگري كه ناشي از رشد هويت محلي كليسا است اين است كه اگر عوام به فرقه‌گرايي اهميت ندهند، روحانيون حافظان فرقه‌گرايي خواهند بود. روحانيون كساني هستند كه بيشتر و بيشتر به ساختارهاي بوروكراتيك كه طي دو قرن گذشته بنا شده است و اكنون در حال فروپاشي است، اهميت مي‌دهند.

 

اگر راهي براي پوشش هزينه‌هاي چنين ساختارهايي وجود داشت احتمالاً آن را به عنوان مفري براي افزايش تعداد روحانيون در حال آموزش فرقه‌گرايي در نظر مي‌گرفتند، هرچند كه نتيجه احتمالي آن جدايي روحانيت و عوام باشد. روحانيون در حالي كه بر مسند فرقه‌گرايي خود نشسته‌اند نوشته‌هاي خاص خود را مي‌خوانند و با اينكه درباره سياست‌ها و اظهارنظرهاي عموم درباره فرقه‌گرايي بيمناك هستند، به دنبال ارتقاي درجه در اين شبكه هستند. عوام، خسران خود را ناشي از فعاليت‌هاي اين قشر مي‌دانند.

 

 

كليسا به عنوان يك گروه حامي

 

هويت شخصي افراد هميشه از طريق تعامل مستقيم گروه‌هاي دوستانه شكل مي‌گيرد. ما هم اكنون مسووليت سنگين رشد شخصي و درك ذهني خود را مي‌پذيريم و ترجيح مي‌دهيم خود را از خانواده‌هايمان اجتماعي‌تر كنيم. مضمون بحران زندگي متوسط و شعارهايي نظير «هرگز براي داشتن دوران شاد كودكي دير نيست» سنگيني اين مسووليت‌ها را نشان مي‌دهد. اين كاوش‌ها كاملاً شخصي است اما به حمايت‌هاي سازمان‌ها نيز نياز دارد، حمايتي كه در هر مرحله از بازسازي هويت، نتيجه را به تبادل نظر بكشاند.

 

اشتياق به چنين حمايتي شايد بهترين مدعاي طغيان گروه‌هاي خودياري باشد. در يك بررسي ملي كه در ماه نوامبر 1990 به عمل آمد، 29 درصد آمريكائيان گفتند كه آنها «در حال حاضر عضو گروه كوچكي هستند كه جلسات منظم دارند و از افراد گروه پشتيباني مي‌كنند.» 12 درصد ديگر گفتند كه آنها در گذشته عضو چنين گروهي بودند اما حالا نيستند.

 

به طور كلي ارتباط ميان اين گروه‌ها و اغلب ارتباط معنوي ميان آنها، وابستگي به قدرت برتر را تأييد مي‌كند زيرا در حقيقت بسياري از اين گروه‌ها از طرف كليسا حمايت مي‌شوند. تشكيل گروه‌هاي كوچك راهي بود تا كليساهاي بزرگ نيازهاي مشروع پيروان خود را تأمين كنند و در بعضي موارد اين گروه‌ها رشد بيشتري در سازمان‌هاي حامي خود داشته‌اند. در ميان كساني كه عضو گروه‌هاي خودياري هستند 73 درصد آنها گفتند كه ايمانشان متأثر از عضويت آنها در گروه بود و از اين تعداد نيز 70 درصد گفتند ايمانشان چنان تقويت شد كه تأثيرات معنوي آن بين اعضاي گروه ظاهر شد يعني 90 درصد تعداد اعضا ادعا داشتند كه راحت‌تر مي‌توانند ديگران را ببخشند و 79 درصد احساس نزديكي بيشتري به خدا داشتند و 66 درصد حتي تجربه‌ استجابت دعا داشتند.

 

با وجود آنكه بعد معنوي گروه تقويت مي‌شد اما در پرورش و تقويت مسيحيت تأثير چنداني نداشت. احتمالاً كساني كه طي پنج سال گذشته عضو گروه‌هاي حامي بودند، كليساي خود را مهم‌تر مي‌دانستند. البته ما نمي‌دانيم كدام گروه كليسا حامي منافع آنان بود و آيا قبلاً علاقه بيشتري به كليسا داشتند. از طرف ديگر 40 درصد اعضاي گروه حامي مي‌گفتند اين گروه‌ها وابسته به فعاليت‌هاي كليسا يا سازمان‌هاي مذهبي نيستند، به عبارت ديگر بسياري از اين گروه‌ها معنويتي را پرورش مي‌دادند كه در ارتباط با مسيحيت يا سنت مذاهب خاص ديگر نبود. اگر چنين است پس كليساها با چالش ديگري مواجه هستند يعني ادغام بيشتر اين گروه‌ها با ساختارهاي سنتي يا مشاهده ساختارهاي جديدي كه عملاً جانشين كليسا مي‌گردد. گروه‌هاي حامي به سختي وظايف سنتي كليسا را انجام مي‌دادند. از ابتدا نيز بر انتقال هويت به پديده‌هاي جديد و حفظ هويت از طريق چرخه‌ي زندگي تأكيد داشتم، به هرحال گروه‌هاي حامي، مناسب چنين نقشي نيستند. آنها حرف تازه‌اي براي بچه‌ها و والدينشان ندارند و اغلب به عمد و سنجيده براي گذار از بحران‌هاي خاص دوران جواني طراحي مي‌شوند.

 

آنها نمي‌خواهند مردم از گهواره تا گور مراسم سنتي كليسا را انجام دهند. احتمالاً هويت «مسيحي» در قرن بيست‌ويكم ادامه دارد اما بقاي آن بستگي به توان كليساها و ديگر موسسات مذهبي دارد كه به آن استمرار ببخشند. كليساها چه به عنوان مراكز احياي سنت‌ها يا به عنوان فرقه‌ها با اين شعار كه جهاني فكر كنيد، محلي عمل كنيد و يا به عنوان گروه‌هاي حامي كه موجب تغيير و تحول در هويت انسان مي‌گردد، موسساتي هستند كه براي شكل دادن و پرورش هويت مسيحيت وجودشان ضرورت دارند.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 316
نویسنده : محمد

علامه شيخ محمدجواد بلاغى نجفى، از علماى اماميه و از مفاخر شيعه از تبار خاندان بلاغى، از قديمى ترين خاندان هاى نجف كه داراى ريشه علمى و فرهنگى و ادبى بودند، در سال 1282ق به دنيا آمد. تحصيلاتش را در نجف و كاظمين گذراند و از 1326ق تا چند سال بعد در سامرا و كاظمين اقامت گزيد و سپس به نجف بازگشت و تا هنگام مرگ در شب دوشنبه 22 شعبان 1352ق در همان جا اقامت گزيد. از اساتيد مشهور ايشان مى توان از آقارضا همدانى، آخوند خراسانى، ميرزا محمدتقى شيرازى، صاحب فتواى جهاد عليه انگليس، شيخ محمد طه نجف و سيد محمد هندى نام برد. مرحوم بلاغى حدود چهل و هشت تأليف دارد كه همه حاكى از نبوغ و دانش اوست. از مهم ترين آثار ايشان، تفسير ارزشمند آلاء الرحمان فى تفسير القرآن است. ايشان در مقدمه تفسير خويش به مسائلى از جمله تعريف معجزه و دليل آن، گوناگونى معجزات پيامبران، معجزه بودن قرآن، مقايسه ميان مانندناپذيرى قرآن از نظر علم به غيب و چگونگى وضعيت اناجيل از اين نظر و نيز چگونگى جمع آورىِ قرآن پرداخته است، وى در كتاب ارزشمند الرحلة المدرسية يا المدرسة السيارة اثبات كرده كه دين جاويد ابدى، اسلام است. در اين كتاب، ميان چند نفر گفتوگويى انجام گرفته تا پيرامون تورات، انجيل، زبور و قرآن بى طرفانه تحقيق كنند و يافته هايشان را با يكديگر تطبيق دهند و حقايق را از آنها درآورند. البته نويسنده در خلال اين كتاب درباره توحيد، نبوت و معاد نيز سخن گفته و هر يك را با دلايل عقلى و نقلى از كتاب مقدس و قرآن به اثبات رسانده است. كتاب مهم الهدى الى دين المصطفى، كه در ادامه اين مقاله به گزارش مختصرى درباره آن خواهيم پرداخت، يكى از مهم ترين آثار ايشان و در شمار ارزشمندترين كتاب هاى نوشته شده در مناظرات اسلام و مسيحيت است.

علامه بلاغى از معدود چهره هاى علمى است كه به دليل تسلط بر فنون مختلف ادبى و حكومتى، به توفيقات بى مانندى دست يافت. وى قصيده معروفى در 109 بيت در پاسخ به قصيده انكاريه يكى از مردم بغداد درباره حضرت ولى عصر، عج الله تعالى فرجه، سرود و وجود حضرت را اثبات كرد. وى زبان هاى فارسى، انگليسى و عبرى را به خوبى مى دانست; چنان كه رساله اى درباره وضو و نماز و روزه طبق مذهب شيعه به زبان انگليسى نوشت. وى براى تعليم زبان هاى عبرى و انگليسى سختى هاى زيادى متحمل شد تا جايى كه گفته اند كه زبان عبرى را از يهوديانِ دوره گرد، كه آن روزها در شهرهاى عراق اجناس خويش را مى فروختند، ياد گرفت و حتى گاه مجبور مى شد كه همه اجناس فرد يهودى دوره گرد را يك جا بخرد تا از او درباره يك واژه يا تركيب، سخنى بپرسد يا گاهى شيرينى و شكلات مى خريد و به بچه هاى يهودى مى داد تا از آنان چيزى بشنود و فرا گيرد. وى آگاهى گسترده اى از اديان مختلف داشت. در كنار همين مزايا، بايد از كمالات اخلاقى او نام برد. او همواره از پاكى نيت، سلامت نفس، انتقادپذيرى، فروتنى، زهد، كوششِ مداوم، بلندطبعى و آزادگى و ده ها صفت حسنه ديگر برخوردار بود. براى نمونه، گفته شده كه هرگز نمى خواست نامش بر روى كتاب هايش نوشته شود.[1]

 

الهدى الى دين المصطفى

اين كتاب در دو جلد ]412ص + 324ص[ در سال هاى 1330ـ1332 در صيداى لبنان به چاپ رسيده است.

اين اثر در اصل، رد بر دو كتاب الهداية و كتابى است كه جرج سيل انگليسى، در قرن 17 ميلادى، نوشت و فردى به نام هاشم عربى آن را ترجمه و يك مقاله و پاورقى هايى نيز بدان اضافه كرد. ترجمه عربى كتاب سيل در 321 صفحه همراه با مقاله مترجم در 95 صفحه، در سال 1891 چاپ شد.[3] معلوم نيست.

نكته ديگر آن است كه كتاب الهداية و كتاب مستشرق انگليسى در رد دو كتاب اظهار الحق نوشته ملا رحمت الله هندى و كتاب سيف حميدى است كه ما از نام كتاب دوم و به تبع آن از اصل كتاب اطلاعى به دست نياورديم; اما كتاب اظهار الحق در دو جلد منتشر شده است. بنابراين، مى توان گفت كه كتاب الهدى الى دين المصطفى از مرحوم بلاغى ردِ ردِ كتاب اظهار الحق است. در عين حال، بلاغى مواردى را كه به نظر خويش مبهم بوده و متكلف از آن سوءبرداشت كرده، بيان و شرح كرده و نيز مطابق مذهب شيعه مطالب و مسايل بااهميت ديگرى را بدان افزوده است.

مرحوم بلاغى در اين كتاب از رموزى چون متكلف و متعرب استفاده كرده كه اين دو كلمه اشاره به نويسنده مسيحى كتاب الهدايه و مترجم كتاب جرج سيل است. سبب انتخاب واژه متكلف آن است كه او به دشوارى و با استدلال هاى سست و خلاف واقع مى خواهد نظريه خود را اثبات نمايد و مقصود از متعرب كسى است كه خود را عرب معرفى كرده، با اين كه عرب نيست.

مرحوم سيد احمد صفايى، استاد دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، در سال 1335 جلد اول كتاب را ترجمه كرد كه پس از حيات ايشان به چاپ رسيد.[4]

چنان كه گذشت كتاب داراى دو جلد است كه مجموعاً 14 مقدمه دارد. جلد اول دربرگيرنده سيزده مقدمه و جلد دوم مقدارى از مقدمه سيزده و مقدمه چهارده است.[5]وى در مقدمه اول، به بيان اسامى كتب عهدين و رموز قراردادى آنها در اين كتاب و نسخه هاى متعددى كه در اختيار نويسنده بوده، پرداخته است. در مقدمه دوم، به بيان زمانى كه تورات و انجيل به تدريج در آن مدت وحى شده و آغاز و انجام آن طبق مندرجات عهدين، مى پردازد. نويسنده سپس ديدگاه متكلف (صاحب الهدايه) را مطرح كرده است، مبنى بر اين كه روش وحى قرآن بر خلاف روش وحى كتب آسمانى است; به سبب آن كه كتب آسمانى يك مرتبه وحى شده، ولى قرآن به تدريج نازل گشته است.

در مقدمه سوم، وى بيان مى كند كه ترتيب نظم و كتابت عهدين با ترتيب وحى و الهام آنها اختلاف دارد و اين مطلب از خود كتب عهدين قابل اثبات است. وى مواردى را در اين باب ذكر مى كند.

در مقدمه چهارم، به بيان حالات غريبى كه در كتب عهدين براى پيامبران هنگام نزول وحى و جلوه جلال خدا دست مى داد و نيز حالات عجيبى كه براى انبياء در مقام تبليغ امر خدا در عهدين ذكر شده، مى پردازد. به عنوان مثال، درباره حزقيال نقل شده كه وقتى منظره شبيه جلال پروردگار را مشاهده كرد، به صورت به زمين خورد و گفت: «آواز قائلى را شنيدم. چون اين را به من گفت، روح داخل من شده، مرا بر پاهايم بر پا نمود. آنگاه روح مرا برداشت و برد و با تلخى در حرارت روح خود رفتم و دست خداوند بر من سنگين مى بود» (حزقيال 1: 38، 2: 2، 2: 14). درباره دانيال نيز آمده است: «صداى انسانى را از ميان نهر شنيدم كه ندا كرده، مى گفت اى جبرائيل! اين مرد را آگاه ساز و چون آن مرد به توقفگاه من آمد، هراسان شده، به روى خود بر زمين بى حس و بدون حركت افتاده بودم و او مرا لمس نمود و در جايگاهم برپا داشت» (دانيال 8: 16ـ19).

در مقدمه پنجم، در پى آن است كه به مواردى اشاره كند كه يهوديان و نصرانيان پس از ايمان آوردن و عهد و پيمان بستن، از ديانت خود برگشتند، آن را شكستند و به شرك و بت پرستى روى آوردند. از باب نمونه مى توان به قوم موسى، عليه السلام، اشاره كرد كه پس از آن كه بازگشت حضرت موسى(ع) از كوه سينا به تأخير افتاد، با زيورآلات خود گوساله اى ساختند و آن را خدا قرار دادند (سفر خروج 32: 1ـ9) يا اين كه آنان پس از اقامت در شطيم، با دختران مواب زنا كردند و از قربانيان بتان آنان خوردند و براى خدايانشان سجده كردند (سفر اعداد 25: 1ـ4). به هر حال، كار به جايى رسيد كه يهوديانْ بيت المقدس را به بتكده تبديل كرده، آن را پليد و ويران ساختند و درهاى خانه خدا را بستند و ديرزمانى بدون خداى حق و كاهن و معلم و شريعت تورات باقى ماندند و براى شريعت و تورات كتابى در بين ايشان باقى نماند. لذا پادشاه ايشان يعنى پوشيا در عين اين كه مؤمن به خدا و در پى شريعت بود، دوازده سال به كتاب دسترسى نداشت و از محتويات آن چيزى نشنيد و اين در حالى بود كه مطابق شريعت موسى، قرائت روزانه تورات بر پادشاهان بنى اسرائيل واجب بود.

درباره نصرانيان زمان عيسى نقل شده كه آنان در عين اين كه در عيد فصح در اورشليم به معجزاتى كه از ايشان صادر شد، ايمان آوردند، حضرت از آنان بر جان خويش هراس داشت و به آنان اطمينان نداشت چون آنان را مى شناخت و از باطن آنان آگاه بود (يوحنا 2: 23ـ 25). پس از مصلوب شدن مسيح نيز نقل شده كه يازده شاگرد اين سخنان زنان را كه مسيح روز سوم از ميان مردگان برخاست، تكذيب كردند و آنان را پريشانگو دانستند; در حالى كه مسيح بر حواريون ظاهر شده، آنان را به جهت سنگدلى و بى ايمانى و اين كه قيام او را تصديق نكردند، سرزنش فرمود (لوقا 24: 11 و مرقس 16: 14).

از آن جا كه تكيه گاه عمده مسيحيان در مقام بحث و مناظره با مسلمانان محتويات عهدين است، نويسنده در مقدمه ششم، صلاحيت كتب عهدين را براى استناد به آن عليه مسلمانان انكار مى كند; با اين بيان كه اولا مرتبط ساختن هر يك از اين كتب به پيامبرانى كه مركز وحى و الهام بودند، به طريق تواتر كه مفيد قطع و يقين باشد، غير ممكن است; لذا سند كتاب ها به وحى متصل نيست. ثانياً تنها از طريق خبر دادن خاتم انبياء و قرآن مى توان به رسالت پيامبران گذشته و كتاب هاى الهامى و آسمانى آنان يقين پيدا كرد; زيرا اگر در رسالت پيامبر و اصالت قرآن شك كنيم ـ چنان كه مسيحيان درصدد آنند ـ براى ما راهى به شناسايى هيچ پيامبر مرسل و كتاب وحيانى باقى نمى ماند. ثالثاً پاره اى از اين كتب با صراحت به تحريف پاره اى ديگر گواهى مى دهند (به عنوان نمونه نگاه كنيد به: ارميا 23: 36 و 8: 8 و 9).[6]

برخى از كتب عهدين نيز به طور ضمنى بر تحريف گواهى مى دهند (سفر تثنيه 18:20ـ22). رابعاً مى توان از مضامين عهدين موانعى را براى نبوت مسيح و رسالت و روحانيتش به دست داد; حتى از مضامين آنها، شركِ موسى، هارون، سليمان، مسيح و كفر ارميا و سزاوار بودن قتل آنان نيز به دست مى آيد. خامساً اگر به دقت در ترجمه ها و چاپ هاى كتب عهدين نگاه شود، تغيير و تبديل و تحريف آشكار و روشنى از جانب كشيشان و رهبران دين مسيح مشاهده مى گردد كه وى مواردى را ذكر كرده است.

در مقدمه هفتم، نويسنده ابتدا روش بحث و مناظره خويش با مسيحيان را بيان مى كند و پس از آن به نقد روش مسيحيان مى پردازد.

وى مقدمه هشتم، به نبوت، رسالت و عصمت پيامبر مى پردازد. اين مقدمه داراى دو باب و هر بابى دربردارنده چند فصل است. باب اول درباره رسالت و نبوت پيامبر در چهار فصل است: بيان رسالت پيامبر; هدف و نتيجه مطلوب از فرستادن پيامبر; عصمت پيامبر; اعتراضات بر عصمت پيامبران و پاسخ آنها و اثبات حق و رفع شبهات. باب دوم درباره گناهانى كه در كتاب هاى مقدس به پيامبران نسبت داده شده است. اين باب، شانزده فصل دارد كه عبارت است از;

فصل اول: در بيان حال حضرت آدم، و آنچه در شأن وى گفته شده است

درباره نبوت ايشان از قرآن به سوره آل عمران آيه 31 استناد شده و درباره نافرمانى وى به سوره بقره آيه 25 و 36 و سوره طه آيه 121 و 117ـ 119 و سوره اعراف آيه 23 و 189ـ190 اشاره شده است. نويسنده به گونه اى مفصل بدان پاسخ گفته، خبط و اشتباه متكلف را كه بى مورد بر قرآن و مبلغ آن يعنى پيامبر اسلام، صلى الله عليه و آله، حمله كرده، آشكار مى سازد.

فصل دوم: در بيان آنچه درباره حضرت نوح گفته شده است

قرآن كريم مكرر رسالت و نبوت نوح را بيان كرده است كه به عنوان نمونه مى توان به سوره هود آيه 25 اشاره كرد. در كتاب مقدس نيز در سفر پيدايش باب ششم بندهاى 9 و 13 و نيز در باب هفتم بند اول آن و باب هشتم بند 15 و 120 و رساله عبرانيان، باب 11، بند 7 و غير اين موارد به نبوت ايشان اشاره شده است. نويسنده سپس آيات 24 و 47 نوح و 282 بقره و 49 و 47 هود را كه مورد اعتراض متكلف قرار گرفته و نبوت حضرت را زير سؤال برده، بيان نموده و بدان پاسخ گفته است.

فصل سوم: در بيان مقام حضرت ابراهيم و مطالبى است كه درباره وى بيان شده است

در قرآن آيات 26 سوره حديد، 41 سوره مريم، 124 بقره، 161 انعام، 36 و 37 نجم و 18 و 19 اعلى بر رسالت حضرت دلالت دارد. در سفر پيدايش، باب 20 بند 7 خدا او را پيامبر خود دانسته و در كتاب اشعيا، باب 41 بند 8 و رساله يعقوب، باب 2 بند 23 و كتاب دوم تواريخ، باب 20 بند 7 از وى به خليل الله تعبير شده است.

اما متكلف به استناد آيات 75ـ 78 سوره انعام قائل شده كه قرآن فرموده است كه ابراهيم در ورطه پرستش اصنام افتاد و سوره بقره آيه 260 دلالت مى كند كه ابراهيم در قدرت خدا شك و ترديد داشته است و نيز از سوره انبياء آيات 62ـ63 استفاده مى شود كه ابراهيم، نعوذ بالله، دروغ گفت و همچنين از سوره صافات آيات 88 ـ 89 همراه با تشبث به روايتى به دست مى آيد كه ابراهيم با نظر كردن در علم نجوم، عمل حرامى مرتكب شد و به گفتار خويش كه «من بيمارم» دروغ گفت. نويسنده به تمام موارد به گونه مفصل پاسخ گفته است.

فصل چهارم: در بيان نبوت حضرت اسحاق و آنچه درباره وى گفته شده، است

در قرآن آيات 50 سوره مريم و 163 نساء بر نبوت حضرت دلالت دارند. در كتب مقدس نسبت هايى چون دروغگويى (سفر پيدايش، باب 26 بند 7)، شراب خوارى (سفر پيدايش، باب 27 بند 5) به حضرت اسحاق داده شده كه گويا متكلف درصدد پاسخ برآمده و در پى آن است كه به نحوى نقص به ساحت اسحاق را برطرف سازد.

فصل پنجم: در بيان نبوت حضرت يعقوب و آنچه در شأن وى گفته شده است

همان آياتى كه درباره نبوت پدرش در فصل پيش گذشت، به نبوت ايشان نيز تصريح دارد. در سفر پيدايش باب 35 بند 1 آمده: «خداوند به يعقوب گفت» و در بند 9 آمده: «خداوند براى يعقوب آشكار شد» و در بند 10: «خداوند او را اسرائيل ناميد» اما در پيدايش باب 27 حكايتى را در باب خيانت يعقوب به برادر بزرگ ترش عيسو ذكر مى كند كه نه شايسته اسحاق پيامبر است و نه درخور يعقوب نبى.

فصل ششم: در بيان نبوت حضرت يوسف و آنچه درباره وى آمده است

در قرآن، سوره انعام آيات 84 ـ 86 بر نبوت ايشان دلالت دارد. متكلف با استناد به آيه 23 سوره يوسف، كه حال وى را با زليخا، همسر عزيز مصر، بيان فرموده، گفته است كه قرآن به يوسف نسبت داده كه وى آهنگ آميزش با زليخا كرد و زليخا هم آهنگ آميزش با وى نمود; در حالى كه يوسف منزه از آن است. نويسنده در پاسخ مى گويد: اولا از كجا معلوم كه مقصود، آهنگ «آميزش» با زليخا بوده بلكه شايد منظور آهنگ دفاع از پاكدامنى خود با زدن زليخا و امثال آن باشد. ثانياً جمله «آهنگ وى كرد» به صورت مشروط است; يعنى با غفلت از برهان روشن پروردگار و نبودن عصمت، يوسف چنين آهنگى مى كرد. خصوصاً در تتمه آيه و جمله اى كه خداوند قبل از آيه مذكور از يوسف حكايت كرده است، او را كاملا تبرئه مى كند و از سوى ديگر آيه 33 و 51 به صراحت بيان مى دارد كه دامن يوسف در اين داستان پاك است.

فصل هفتم: در بيان نبوت حضرت موسى و آنچه درباره ايشان گفته شده است

درباره نبوت ايشان چه در قرآن و چه در عهدين آيات فراوانى هست. اما در شأن ايشان به آيات 14 و 15 سوره قصص و سوره شعراء آيه 20 استناد شده كه وى عمداً مردى قبطى را گشت; در حالى كه قتل او بر موسى مباح نبود. همچنين متكلف جريان حضرت موسى و حضرت خضر در قرآن را افسانه اى تلقى كرده يا آن را از خرافات يهوديان دانسته، به دليل آن كه اين حكايت در تورات با توجه به اين كه قديمى ترين كتاب هاى دنياست، وجود ندارد! متكلف سخن موسى به ساحران را، كه در سوره شعراء آيه 43 و اعراف 115ـ 116 نقل شده، اجازه اعمال سحر يا وادار كردن و برانگيختن آنان به سحر دانسته كه چنين كارى نامشروع و حرام است. نويسنده در پاسخ آن مى گويد: اولا حقيقت گفتار آن است كه آنان موسى را مخير كرده بودند كه عصايش را قبل از سحر ساحران يا پس از آنها بيندازد كه موسى مطابق مصلحت، شق دوم را انتخاب كرد (به سوره اعراف رجوع شود). ثانياً نظير اين گفتار در كتاب اول پادشاهان باب 18 بند 23ـ30 از ايلياى پيامبر نقل شده كه به پيامبران بعل گفت: شما براى خداى خود بعل، قربانى سوختنى ذبح كنيد و در مذبح قرار دهيد و نام خدايانتان را بخوانيد تا آتش قربانى شما را بسوزاند و من گاو ديگر را حاضر ساخته، آتش مى زنم و اسم يهوه را مى خوانم. هر خدايى كه به آتش جواب داد، او خدا باشد. پيامبران بعل پذيرفتند و آنها ابتدا چنين كردند.

فصل هشتم: در بيان نبوت هارون و آنچه درباره وى گفته شده است

درباره نبوت ايشان در سوره هاى مريم آيه 54 و مؤمنون آيه 45 بدان اشاره شده است. در عهدين كتاب خروج، باب 7 بند اول آمده است: «و خداوند به موسى گفت: ببين تو را بر فرعون خدا ساخته ام و برادرت، هارون، نبى تو خواهد بود...». اما در شأن هارون و موسى در سفر اعداد، باب 20 بند 12 آمده است: «موسى و هارون به خدا ايمان نياوردند.»در سفر خروج، باب32 بند اول پس از طولانى شدن بازگشت موسى از كوه طور به داستان ساختن خدا و پرستش او توسط هارون اشاره مى كند. در حالى كه در سوره طه آيات 88 ـ91 خداوند متعال هارون را از اين نسبت ها و تهمت ها مبرا ساخته است.

فصل نهم: در بيان نبوت حضرت ايوب و آنچه درباره وى ذكر شده است

در قرآن درباره نبوت ايشان در سوره نساء آيات 163ـ 165 اشاره شده و در شأن او سوره ص آيه 44 فرموده است: «انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اوّاب». به نبوت ايشان در عهدين كتاب ايوب، باب 38 بند اول و باب 40 بند اول و باب 42 بند 7 اشاره شده است. در باب شأن ايشان، در عهدين مقاماتى براى او ذكر شده است; اما امورى نيز به وى نسبت داده شده كه درخور شأن ايوب نيست. به عنوان نمونه، به همان كتاب ايوب، باب 9 بند 21ـ24 و 28ـ 35 و باب 10 بند 1ـ 8 مى توان اشاره نمود.

فصل دهم: در بيان نبوت و شأن حضرت داود و نسبت هايى كه به ايشان داده شده است

در قرآن سوره هاى بنى اسرائيل آيه 55، نساء آيه 163، انعام آيات 84 ـ90 به نبوت او اشاره دارد و در عهدين كتاب سموئيل دوم باب 23 بند 1ـ3 و كتاب اعمال رسولان، باب دوم بند 30 از قول پطرس تصريح كرده كه داود پيامبر بوده است.

در شأن و مرتبت وى، آيات 21ـ24 سوره ص، درباره داورى و قضاوت ميان دو برادر است. البته متكلف معتقد است اين جريان از تورات، كتاب سموئيل دوم، باب 11 بند 2ـ27، كه همان داستان داود و همسر اوريا است، گرفته شده است; در حالى كه در همين سوره آيات 25 و 26 داود را بنده مقرب و نيكو منزلت خدا و جانشين او در روى زمين دانسته است.

فصل يازدهم، در بيان نبوت حضرت سليمان و آنچه درباره وى آمده است

نبوت وى در قرآن در سوره انعام، آيه 84 و 89 و نساء آيه 163ـ 165 بيان شده است. در عهدين، كتاب اول پادشاهان، باب 3 بند 5 و كتاب دوم تواريخ ايام، باب اول بند 7 و غير آن به او اشاره شده است.

آيات 30ـ33 و 34ـ 35 سوره ص درباره مرتبه و شأن او نازل شده كه متكلف بر آنها ايرادهايى گرفته و مرحوم بلاغى بدان پاسخ داده است. البته در كتاب اول پادشاهان، باب 11 بند 3، گناهانى چون ازدواج با هفتصد زن و نگاه داشتن سيصد كنيز به وى نسبت داده است.[7] نيز ازدواج با زنان بت پرست نسبت داده شده است. با توجه به اين كه در كتاب خروج، باب 34 بند 16 و كتاب تثنيه باب 7، بند 3 و 4 چنين ازدواجى حرام دانسته شده، مطابق همان كتاب خروج، باب 20، بند 14 و كتاب تثنيه، باب 5 بند 18 از اقسام زنا و حرام خواهد بود.

فصل دوازدهم، در باب نبوت اليسع و مطالبى كه درباره وى گفته شده است

سوره ص، آيه 48 در قرآن و كتاب دوم پادشاهان، باب 9، بند اول در عهدين به نبوت ايشان تصريح شده است. در كتاب پادشاهان، باب 8 بند 7ـ10 و نيز باب 6 بند 19 به ايشان نسبت دروغ داده است. حتى گفته شده كه او سه مرتبه دروغ گفت.

فصل سيزدهم، در بيان نبوت ارميا و آنچه درباره وى ذكر شده است

نبوت وى در كتاب دوم تواريخ ايام، باب 36 بند 12 بيان شده و در كتاب ارميا، باب 4 بند 10 به ارميا نسبت داده كه ايشان خدا را فريبكار دانسته است.

فصل چهاردهم، در بيان نبوت حزقيال و مطالبى كه درباره وى گفته شده است

اهل كتاب نبوت وى را بديهى مى دانند و كتاب حزقيال، كه اواخرش بر تبليغ تورات و احكام آن مشتمل است، نزد آنان به جز سامريان از كتاب هاى الهامى يعنى از منبع وحى و كلام خدا است.

فصل پانزدهم، در بيان رسالت مسيح و مطالبى كه درباره ايشان گفته شده است

در قرآن آيه 171 سوره نساء و 75 سوره مائده در اثبات رسالت ايشان دلالت دارد.

نويسنده معتقد است كه ادعاهاى مطرح شده در مورد اشاره عهد قديم به وى و رسالتش پاره اى از آنها وجود ندارد و مواردى نيز قابل انطباق بر عيسى نيست و برخى صريحاً به سليمان بن داود مربوط است و بعضى نيز رمزهايى است كه قابل انطباق بر وى و ديگران است; حتى انطباقش بر ديگران شايد اولى باشد.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 123
بازدید هفته : 128
بازدید ماه : 742
بازدید کل : 16503
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com